زمینه‌‌سازیِ تاریخیِ غرب برای تجزیه‌ی سوریه

شبیه‌سازی تحولات سوریه با جنگ‌های 30 ساله قرن هفدهم، قابل تسری است به عراق، پروژه کردی و سایر پروژه‌هایی که دارای ویژگی ناهمگونی هویتی هستند؛ و عملاً می‌تواند شرایط را برای تحقق طرح کلان‌تر غرب که همانا تجزیه جهان اسلام به کشورهایی کوچک، ضعیف و دارای مشکلات اساسی با یکدیگر است، مبدل سازد.

توضیح/ کردهای سوریه با همکاری قابل توجه آمریکا سعی در آزادسازی رقه از چنگال داعش دارند. این اما همه ماجرا نیست. کردها اعلام کرده اند که رقه که اکنون مرکز خلافت داعش در سوریه است، پس از آزادسازی، جزئی از اقلیم کردی سوریه خواهد شد؛ اقلیمی که کردها که خودمختاری اش را اعلام کرده اند و البته دولت سوریه آن را نپذیرفته و محکوم کرده است. آمریکا پیش از این بارها هرگونه استقلال و حتی خودمختاری کردهای سوریه را رد کرده اما عملا در مسیری حرکت می کند که آن ها را عملی تر می سازد. به همین بهانه، مقاله زیر که چندی قبل در سایت اندیشکده راهبردی تبیین منتشر شده بود، بازنشر میشود.

***

با آغاز بحران سوریه در سال 2011، بحث در خصوص امکان تجزیه این کشور در محافل نظامی، آکادمیک، اتاق‌های فکر، رسانه‌ها و نهادهای رسمی برخی دولت‌ها مطرح شد. فارغ از اهدافی که برخی بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی از طرح بحث تجزیه سوریه داشته و دارند، امکان‌سنجی چنین طرحی نیازمند فهم دقیق محرک‌های تسریع‌کننده تجزیه‌، توزیع جمعیتی و هویتی، شناخت مناطق راهبردی و فرصت‌ها و تهدیدات کوتاه‌مدت و بلندمدت ناشی از تجزیه است. البته شناخت بازیگران مخالف تجزیه و طرح‌های آن‌ها برای ممانعت از تحقق تجزیه نیز بخش مهم دیگری است که باید در امکان‌سنجی تجزیه مورد توجه جدی قرار گیرد. اما در این میان، فضاسازی روانی برای تحقق تجزیه به عنوان یک الزام راهبردی برای رسیدن به صلح و ثبات، امری است که قابل توجه است. آن‌چه در ادامه می‌آید تلاشی است جهت فهم زمینه‌سازی تاریخی نخبگان و مقامات سیاسی غرب برای بیان ضرورت تجزیه سوریه.

1. تاکید بر سابقه تجزیه در تاریخ سوریه

در شرایط کنونی، حامیان تجزیه سوریه، برای تفهیم این مساله و زمینه‌سازی روانی و تا حدی عادی‌سازی تجزیه، به حوادثی که سال‌ها قبل در سوریه رخ داده، اشاره می‌کنند. در 13 اکتبر 2015 اندیشکده مطالعات امنیت ملی در تحلیلی با عنوان «وداع با سوریه»[1] به قلم گابی سیبونی مدیر برنامه امور نظامی و راهبردی و برنامه امنیت سایبری رژیم صهیونیستی و هم‌چنین گیدئون ساعر وزیر اسبق امور داخلی و عضو سابق مجلس کنست رژیم صهیونیستی و عضو ارشد این مؤسسه، به مساله تجزیه سوریه پرداخت. نویسندگان این گزارش با ذکر دلایل متعدد بر این باورند که باید با سوریه کنونی وداع کرد و به یک سوریه تجزیه شده سلام داد. یکی از نکات مهم این گزارش، طبیعی جلوه دادن تجزیه با توجه به سابقه سوریه است: «این طرح پیشنهادی (تجزیه) در تاریخ سوریه ریشه دارد. فرانسه در زمان حکومت خود بر خاور نزدیک، پنج واحد شبه دولتی برای قلمروی سرزمین سوریه را در ذهن داشت که می‌توانست یک دولت مستقل را درآیند تشکیل دهد. مناطق خودمختار دروز و علوی بر پایه فاکتور جمعیت‌شناسی قومی قرار داشتند. چهار مورد از این پنج واحد در سپتامبر سال ۱۹۲۰ میلادی شکل گرفتند. دولت جبل‌الدروز هم دو سال بعد ایجاد شد. در پی آن، منطقه مسیحی‌نشین به لبنان تبدیل شد، و اقلیت ترک‌ها در منطقه اسکندرون در سال ۱۹۳۹ میلادی به ترکیه الحاق یافت.»[2]

نویسندگان این اندیشکده صهیونیستی در واقع به ماجراهای پس از نبرد میسلون[3] اشاره دارند. پس از اینکه فرانسوی‌ها سوری‌ها را در جنگ میسلون در سال 1920 شکست دادند، جنرال هانری گورو سوریه را بر اساس طایفه و دین به شش دولت مستقل تقسیم کرد؛ دولت دمشق، دولت حلب، دولت العلویین، دولت لبنان بزرگ، جبل الدروز و سنجاق اسکندرون.

چگونگی تقسیم سوریه به دست فرانسوی‌ها در سال 1920

نکته حائز اهمیت این است که در این تفکیک صورت گرفته هم، کردهای شمال شرقی و به صورت کلی‌تر، کردهای نوار شمالی سوریه که اکنون یکی از اصلی‌ترین بازیگران در پرونده تجزیه سوریه هستند، به رسمیت شناخته نشده‌اند.

فرایند تجزیه سوریه و شکل‌گیری سوریه کنونی[4]

2. شبیه‌سازی بحران سوریه به جنگ‌های مذهبی 30 ساله اروپا در قرن هفدهم

برخی مقامات و نخبگان سیاسی غرب وقتی در خصوص بحران سوریه سخن می‌گویند، از یک رویداد تاریخی در قرن هفدهم در اروپا یاد می‌کنند؛ جنگ‌های 30 ساله مذهبی که نهایتا با پیمان وستفالی خاتمه یافت و دولت-ملت‌ها وارد عرصه نظام بین‌الملل شدند. تلاش برای تطبیق شرایط کنونی منطقه و به خصوص سوریه با جنگ‌های مذهبی 30 ساله اروپا، می‌تواند در مسیر ضرورت تجزیه این کشور تلقی شود. در ادامه علاوه بر تشریح اجمالی جنگ‌های 30 ساله اروپا و پیامدهای آن، برخی از اظهار نظرات چهره‌های مطرح در غرب در خصوص این جنگ‌ها و شرایط کنونی منطقه می‌آید؛

 

2-1. دلایل آغاز جنگ‌های 30 ساله وپیامدهای آن

جنگ‌هاي 30 ساله با رويداد‌هاي چشمگير و هيجان انگيز ولي در واقع بي‌اهميت شروع شد. در بوهم (که در قديم، استاني از چک اسلواکي بود) امپراتوري‌ هابسيورگ حاکم بود ولي بوهمي‌ها پروتستان بودند و طرفدار اصلاحات و تجديد‌نظر در مذهب کاتوليک. در ماه مه‌ سال 1618 با بستن کليسا‌هاي کاتوليک، جنگ با مقامات کاتوليک شروع شد و حتي دو حاکم کاتوليک را در قصر پراگ از پنجره به بيرون پرت کردند، ( البته هردو زنده ماندند). پس از آن حوادثي پيش آمد که در دو مورد آن کاتوليک‌ها عليه پروتستان‌ها دست به عمل زدند؛ برخورد‌هايي هم بين پروتستان‌هاي سوئدي با بوربن‌هاي کاتوليک فرانسوي در مورد کنترل شمال آلمان و ناحيه بالتيک، پيش آمد. اين جنگ بسيار خونين بود و ارتش‌هاي مزدور- بيشتر کولي‌ها- در آن شرکت داشتند که با چپاول و غارت گذران مي‌کردند. آنها کمتر در جايي مقيم مي‌شدند و تقريبا با هرگروه يا ملتي که درگير مي‌شدند به خاک سياهش مي‌نشاندند.

این جنگ ها باعث ریخته شدن خون مسیحیان بی شمار و خرابی فراوان شد. بزرگ ترین کشورهای اروپایی در این جنگ درگیر بودند. جنگ به علل مذهبی و به سبب مبارزه بین «کاتولیک ها» و «پروتستان ها» آغاز شده بود؛ امّا رفته رفته، به صورت جنگی تمام عیار برای به چنگ درآوردن اقتدار سیاسی و نظامی در اروپا درآمد. بعد از 30 سال با امضای عهدنامه‌ای به نام وستفالیا، قریب به 350 واحد سیاسی آلمان استقلال یافتند، استقلال فرانسه، اسپانیا و پرتغال مورد تایید قرار گرفت و مداخله پاپ رسماً در امور داخلی و خارجی آنها ممنوع اعلام گردید.

2-2. تکرار کلیدواژه «جنگ‌های 30 ساله» در تحلیل بحران سوریه

آن‌چه در ادامه می‌آید، برخی از اظهار نظرات نخبگان و مقامات سیاسی غرب است که سعی کرده‌اند تا کلیدواژه‌ «جنگ‌‌های30 ساله» را در خصوص بحران کنونی سوریه و منطقه مطرح سازند؛

پروفسور لری گودسن  از دانشکده جنگ آمریکا  می‌گوید: «قرائنی میان مقایسه وضعیت خاورمیانه امروز و جنگ 30 ساله  اروپا در قرن هفدهم وجود دارد.» او به خبرنگار وب سایت یو اس نیوز گفت: «علیرغم اینکه شباهت مطلق میان اروپا و خاورمیانه دقیق نیست، ولی این مقارنه‌سازی اکنون محور بحث در عرصه ژئو استراتژی غربی است.» او اعتقاد دارد که جنگ سی ساله منطقه زمانی شروع شد که موازنه موجود با یورش نظامی امریکا به عراق در سال 2003 از بین رفت. این بدین معنی است که اکنون منطقه در نقطه میانی این روند است.[5]

زبیگنیو برژینسکی مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا در مصاحبه‌ای با مرکزCSIS در آبان 94 تصریح کرد: «ما خاورمیانه‌ای را پیش رو داریم که همچون جنگ‌های ۳۰ ساله در حال انفجار است؛ جنگ‌هایی که در آن هر طرف، طرف مقابل را گناهکار می‌داند و افراد معتقدند که مدافعان خدا در برابر دیگران هستند و به طرز وحشتناکی با هم مبارزه می‌کنند. گرچه ما بخشی از این درگیری‌ها نیستیم اما در سالهای اخیر اقداماتی را انجام داده‌ایم و در واقع خود را در مسیر این درگیری‌ها انداخته‌ایم.»[6]

ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا در یادداشتی در روزنامه فایننشال تایمز در ماه مارس 2015 نوشت: «خاورمیانه در حال تجربه چیزی است که به گمان من نسخه مدرنی از جنگ‌های 30 ساله در درون و فراتر از مرزها با انگیزه های سیاسی و دینی است.»[7] هاس در گفتگویی دیگر با فرید زکریا از سی ان ان، در پاسخ به این پرسش که منظورش از جنگ دینی سی ساله چیست گفت: «چندین دهه است که در درون مرزها و در ورای مرزها در خاورمیانه شاهد جنگ‌های داخلی و جنگ‌های نیابتی و جنگ‌های منطقه‌ای هستیم. این جنگ‌ها نیازمند آن هستند که یا از خارج راه‌حل به آن ها تحمیل شود که البته عراق و افغانستان به ما آموختند که راه حل بیرونی کارایی ندارد و یا اینکه ما در حاشیه کار کنیم یعنی به یک طرف کمک کنیم و یا اقدام به آموزش و مسلح کردن یک طرف بکنیم. موضع آمریکا به احتمال زیاد یک موضع خفیف و کمرنگ خواهد بود.» هاس هم‌چنین در مقاله دیگری مي‌نويسد: «تفاوت‌هاي آشكاري بين حوادث سال‌هاي 1618 تا 1648 اروپا با حوادث 2011 تا 2014 خاورميانه هست ولي شباهت‌هاي آن نيز زياد و جدي است. منطقه آماده ناآرامي است. بسياري از مردم آن به لحاظ سياسي ناتوان و از لحاظ ثروت فقيرند. اسلام هيچ گاه شاهد چيزي شبيه به اصلاحاتي نبوده كه اروپا تجربه كرده است. خطوط جدا كننده بين مقدس‌ها و سكولارها مشخص نيست و به چالش كشيده شده است.» ریچارد هاس در انتهای مقاله خود می‌نویسد: «تصمیم‌سازان باید محدودیت های خود را بشناسند. برای حال و آینده‌ای قابل پیش بینی، تا ظهور یک نظم جدید محلی یا خستگی منطقه از درگیری، خاور‌میانه تنها یک مشکل نیست که باید حل شود بلکه شرایطی است که باید مدیریت شود.»[8]

جوزف نای نظریه‌پرداز آمریکایی که کتاب‌های متعددی در خصوص قدرت نرم نوشته است هم اخیراً گفته: «در اروپا جنگ‌های مذهبی بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها قریب به یک و نیم قرن به طول انجامید و با پیمان وستفالیا در 1648 میلادی به پایان رسید. بد نیست به خاطر آوریم در آن زمان نیز ائتلاف‌ها مرکب از چندین فرقه و مذهب بود که به دلایلی غیر از مسائل مذهبی با هم متحد شدند. در خاورمیانه امروز نیز باید منتظر چنین ترکیبی باشیم.»[9]

روزنامه آمریکایی وال استریت ژورنال هم با اشاره به تحلیل کیسینجر یکی از وزرای خارجه اسبق آمریکا و استراتژیست مشهور این کشور، نوشته است که شکل‌گیری «دولت-ملت» جدید در اروپا نتیجه 30 سال جنگ مذهبی بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها بود، تا زمانی که حق حاکمیت دولت هر فرقه از سوی نیروهای درگیر به رسمیت شناخته شد و قدرت قانونگذاری پاپ در همه حوزه‌های سیاست خارجی منسوخ شد.[10]

3. جایگاه سوریه در طرح معروف برنارد لوئیس برای تجزیه جهان اسلام

تجزیه در منطقه غرب آسیا، شمال آفریقا و به طور گسترده‌تر در جهان اسلام، با نام برنارد لوئیس گره خورده است. این شرق‌شناس مطرح یهودی، به تجزیه کشورهای اسلامی اندیشیده و به صورت تفصیلی طرح ارائه داده است. به عنوان مثال او در سخنرانی «ایران در تاریخ»[11] که در 18 ژانویه 1999 در مرکز موشه دایان، دانشگاه تل آویو ایراد شد، نقش ایران در تاریخ و تأثیر آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده ‌است. لوئیس در این سخنرانی خاطرنشان می‌کند: «در دو هزار سال گذشته هیچ کشورگشا یا نیروی خارجی‌ای نتوانسته‌است بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد، که این یکی از نشانه‌های فرهنگ برتر است و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته ‌است.»[12] وی در کنفرانس بیلدربرگ نتیجه می‌گیرد که تنها راه رویارویی با چنین فرهنگی نابود ساختن آن است و پیشنهاد می‌کند که ایران را به قطعات قومی گوناگون بشکنند و میان کشورهای نوپا تقسیم کنند.[13]

چنین نگاهی از سوی لوئیس در خصوص عمده بازیگران مهم جهان اسلام نیز مطرح شده است. فتحی شهاب‌الدین نویسنده جهان عرب در مقاله‌ای به بیان جزئیات شخصیت و طرح‌های لوئیس برای جهان اسلام پرداخته است. او می‌نویسد: «در سال 1980 و هنگامی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در جریان بود، برژینسکی، مشاور وقت امنیت ملی آمریکا گفت: مشکل اصلی و مهمی که آمریکا در حال حاضر با آن مواجه است، این است که نمی‌داند چگونه می‌توان جنگ دیگری در خلیج فارس به راه انداخت که در حاشیه و پیرامون جنگ عراق با ایران قرار داشته باشد تا به این وسیله آمریکا بتواند قرارداد «سایکس پیکو» را اصلاح و تعدیل کند. به دنبال این اظهارات و به دستور وزارت دفاع آمریکا، پنتاگون، برنارد لوئیس مامور شد تا طرح مشهور خود را درباره از بین بردن وحدت قانونی مجموعه کشورهای اسلامی و عربی وضع کند و دراین میان موظف شد، برای هریک از این کشورهای اسلامی و عربی طرح مجزا و مشخصی را وضع کند.»[14] سوریه هم در میان این کشورها قرار دارد. لوئیس در طرح خود، سوریه را مبتنی بر عامل مذهب تجزیه کرده است؛

– کشور علوی شیعیان در امتداد سواحل

– کشور سنی‌ها در منطقة حلب

– کشور سنی‌ها در دمشق

– کشور دروزی‌ها در جولان و لبنان ( این کشور از اراضی جنوب سوریه و شرق اردن و اراضی لبنان تشکیل می‌شود)

البته لوئیس از مساله قومیت صرف‌نظر نکرده است. او در طرح خود، کردهای سوری را در کنار کردهای عراق، ترکیه و ایران قرار داده و یک کردستان بزرگ را مطرح کرده است؛ چیزی که اکنون در خصوص تجزیه سوریه به آن استناد نمی‌شود. در شرایط کنونی، کردهای سوری، به تنهایی و نه همراه با کردهای سایر کشورها، اصلی‌ترین و جدی‌ترین عنصر در طرح تجزیه سوریه محسوب می‌شوند.

جمع‌بندی؛ طرح کلان غرب برای جهان اسلام

پرونده سوریه را نمی‌توان به صورت مجزا از طرح کلان غرب برای جهان اسلام مورد تحلیل قرار داد. البته باید این نکته را مدنظر داشت که وقتی از طرح کلان غرب برای جهان اسلام سخن گفته می‌شود، الزاما و منطقا به این معنا نیست که غرب توانایی عملیاتی‌سازی این طرح را داراست بلکه هدف، نگاهی کلان‌تر به نحوه نگرش غرب به تحولات کنونی منطقه و جهان اسلام و دورنمای مطلوب او از این جهان است وگرنه آشکار است که توانایی‌های غرب در تحقق طرح‌هایش دچار محدودیت‌های متعدد و متنوعی است که او را در عمل به تمامی اجزای طرحش یاری نمی‌رساند. با این وجود، فهم دورنمای مطلوب غرب از جهان اسلام، یک الزام راهبردی است که می‌تواند ما را در ناکام گذاشتن او در پرونده‌های متعدد که بمثابه مرحله‌های تحقق طرح کلان اوست، یاری دهد.

به نظر می‌رسد طرح تجزیه کشورهای مختلف و موثر جهان اسلام یک طرح کلان است که هر از چند، در تحولات منطقه خود را عیان می‌سازد. اگرچه تجزیه عراق سال‌ها قبل از اشغال این کشور در سال 2003 مطرح بود اما با فراهم شدن زمینه‌های میدانی و برجسته‌تر شدن محرک‌های تجزیه‌ساز در این سال، موجی از تحلیل‌ها و اظهار نظرات در خصوص تجزیه عراق مطرح شد تا جایی که جو بایدن معاون کنونی رئیس جمهور آمریکا و سناتور وقت این کشور به صراحت از ضرورت تجزیه عراق به سه کشور عرب شیعی، عرب سنی و کرد سخن گفت. طی همه این سال‌هایی که از اشغال می‌گذرد، هیچ‌گاه تحلیل‌های تجزیه‌محور نسبت به عراق، پایان نیافت و با حضور داعش در این کشور، این طرح جدی‌تر از قبل نیز شد. در همین سال‌هایی که پرونده تجزیه عراق با همه نفی و اثبات‌ها روی میز بود، سودان با مداخله غرب و صهیونیست‌ها تجزیه شد. تجزیه کشوری که عمرالبشیر رئیس جمهور آن است و مواضع همسو با جبهه مقاومت اتخاذ می‌کرد، در نهایت باعث شد تا او زیر فشارهای اقتصادی ناشی از از دست دادن منابع نفتی به دلیل تجزیه و فشارهای سیاسی جبهه ارتجاع، مسیر سیاست خارجی خود را به سوی عربستان تغییر دهد و عملا از ایفای نقش در جبهه مقاومت سر باز زند. پروژه تجزیه کردی نیز اگرچه دارای پیچیدگی‌های تحلیلی است اما در هر صورت، همیشه یک ابزار جدی برای غرب بوده تا در معادلات منطقه‌ای، اعمال نفوذ کند. و در سوریه به عنوان اصلی‌ترین کاندیدای تجزیه در شرایط کنونی، غرب سعی دارد تا با دلالت‌های تاریخی، این‌گونه وانمود سازد که:

1. تجزیه سوریه امری جدید نیست و سابق بر این نیز در سال 1920، این کشور بر اساس دو عامل دین و طائفه به شش قسمت تقسیم شده است.

2. راه ثبات مداوم در سوریه، همان راهی است که اروپا در جنگ‌های مذهبی 30 ساله طی کرد؛ به رسمیت شناختن دولت-ملت‌های جدید و این یعنی تجزیه.

شبیه‌سازی تحولات سوریه با جنگ‌های 30 ساله قرن هفدهم، قابل تسری است به عراق، پروژه کردی و سایر پروژه‌هایی که دارای ویژگی ناهمگونی هویتی هستند؛ و عملاً می‌تواند شرایط را برای تحقق طرح کلان‌تر غرب که همانا تجزیه جهان اسلام به کشورهایی کوچک، ضعیف و دارای مشکلات اساسی با یکدیگر است، مبدل سازد. تکرار مکرر کلیدواژه «جنگ‌های 30 ساله» از سوی نخبگان سیاسی و دانشگاهی غرب برای تشریح بحران سوریه، نمی‌تواند مقصودی جز زمینه‌سازی روانی و سیاسی برای تجزیه داشته باشد.



[1]. http://www.inss.org.il/index.aspx?id=4538&articleid=10747

[2]. http://www.eshraf.ir/6020

[3]. این جنگ بین نیروهای داوطلب سوری به رهبری وزیر وقت جنگ سوریه یوسف العظمه از یک سو و ارتش فرانسه به رهبری هانری گورو از سوی دیگر در میسلون منطقه‌ای در نزدیکی دمشق در تاریخ ۲۴ ژانویه ۱۹۲۰ برپا شد. در این جنگ یوسف العظمه با ۳۰۰۰ نفر داوطلب سوری و کم‌صلاح نتوانست در مقابل ۹۰۰۰ نفر فرانسوی مجهز به جنگنده و تانگ مقاومت کند. و دیری نپایید که ارتش سوریه در این جنگ شکست خورد.

[4]. https://ar.wikipedia.org

[5]. http://journal-neo.org/2015/08/14/the-new-thirty-years-war-in-the-middle-east-a-western-policy-of-chaos/

[6]. http://www.farsnews.com/13940803001240

[7]. http://www.tabnak.ir/fa/mobile/news/478457

[8]. http://www.project-syndicate.org/commentary/richard-n–haass-argues-that-the-middle-east-is-less-a-problem-to-be-solved-than-a-condition-to-be-managed

[9]. https://www.project-syndicate.org/commentary/how-to-fight-the-islamic-state-by-joseph-s–nye-2015-09

[10]. http://www.tasnimnews.com/fa/news/1394/08/04/897999

[11]. Iran in History

[12]. Kramer, Martin (۱۹۹۹). “Bernard Lewis”. Encyclopedia of Historians and Historical Writing Vol. 1. London: Fitzroy Dearborn. pp. ۷۱۹–۷۲۰. Retrieved on ۲۰۰۶–۰۵-۲۳

[13]. http://www.rozanehmagazine.com/NoveDec05/AZPartVI.html

[14]. http://ftp.meshkat.net/node/14033

ارسال دیدگاه