سال 2001 میلادی هنگامی که ایالات متحدهی آمریکا خود را برای حمله به بیثباتترین کشور منطقه آماده میکرد، کمتر کسی باور میکرد که 12 سال بعد، هژمونی “کدخدای دهکدهی جهانی” با حوادث همین منطقه متزلزل شود. شاید آن روز کسی نمیتوانست در ابر قدرت بودن آمریکا تشکیک کند اما امروز با گذشت بیش از یک دهه از ورود مستقیم آمریکا به منطقه و به راه انداختن جنگهای خونین، جامعه جهانی و مردم منطقه، آمریکا را مسئول ناامنی در غرب آسیا و شمال آفریقا میدانند.
درماندگی آمریکا زمانی آشکارتر شد که تحرکات ملتهای مسلمان منطقه با عنوان بیداری اسلامی آغاز شد و پیش از هر اقدام موثری از سوی واشنگتن، به سقوط حاکمان متحد با آمریکا منجر شد. البته این موضوع موجب نشد کاخ سفید منتظر پیشامدها بماند بلکه برای “هدایت انقلابها به سمت منافع خود” از یک سو و “ایجاد حرکات جعلی علیه بیداری اسلامی” از سوی دیگر، وارد صحنه شد. حوادث مصر و تونس از نوع اول و بحران سوریه از نوع دوم است.
نگاهی به واقعیات حضور آمریکا در منطقه میاندازیم. نداشتن ابتکار عمل و برنامهی مشخص در قبال حوادث منطقه که ناشی از غافلگیری آمریکا بود، موجب اتخاذ سیاستهای آنی و غیرمنطقی شد و مشکلات بیشتری را برای منطقه و آمریکا فراهم کرد. به گفتهی “استفان والت”، تحلیلگر مسائل سیاسی در مجله “فارن پالیسی”، «نزدیکی بیش از حد واشنگتن و حکام منطقه موجب شده است که با سقوط آنها موج شدیدی از تنفر نسبت به آمریکا و سیاستهایش در مردم شکل بگیرد». بدبینی مردم و حتی دولتهای منطقه به آمریکا چنان شدت گرفته است که امروز دولتهایی مانند عربستان سعودی که بقایش مرهون حمایتهای همه جانبهی آمریکاست، برای کسب امتیاز با آمریکا چانهزنی میکنند. البته این به معنای گسستن عربستان از آمریکا نیست بلکه اعتماد بین ریاض و واشنگتن مخدوش و محتاطانه شده است.
اوضاع اقتصادی دولت فدرال ایالات متحده به گواه شواهد موجود و اذعان کارشناسان، اوضاع بهسامانی نیست. هرچند سیاهنمایی رسانهها در این باره درست نیست، اما مشکلات عدیدهی داخلی و خارجی آمریکا که واشنگتن را مجبور میکند برای حل آنها هزینههایی را متحمل شود، بیش از توان موجود است. هزینههای آمریکا در منطقه، از سود حاصل از نفتِ ارزان و فروش تسلیحات در حال پیشی گرفتن است. درست است که ایالات متحده به دلیل دوری از منطقه و شرایط جغرافیایی کمترین آسیب را از حوادث منطقه میبیند، اما به لحاظ سیاسی همهی توجهات به او معطوف است. این یک واقعیت است که دوست و دشمن، هر حرکت غلط در منطقه را به پای آمریکا مینویسند و این امر موقعیت رهبری ایالات متحده را در دنیا متزلزل میکند.
از سوی دیگر آمریکا دشمنانی در منطقه دارد که علاوه بر تهدید کردن منافع او، مانع از خروج یکبارهی او از منطقه میشوند. جمهوری اسلامی ایران به همراهی محور مقاومت در منطقه، بزرگترین دغدغه برای غرب و آمریکاست. محوری که در صورت پیروزی میتواند برای همیشه دست آمریکا را از منطقه کوتاه کند و یا در سراسر دنیا برای هژمونی غرب مشکلآفرین باشد.
عامل دیگری نیز در خارج از منطقه وجود دارد که آمریکا را به خروج از منطقه ترغیب میکند. قدرت گرفتن چین در اقتصاد، درست در نقطهی مقابل اقتصاد آمریکا، تهدیدی جدّی برای آیندهی واشنگتن است. آمریکا نیاز دارد توجه خود را مصروف رویارویی اقتصادی و سیاسی با چین کند لکن به دلیل بحرانی شدن منطقهی پرسود غرب آسیا، در حال از دست دادن فرصت است.
نتیجهی همهی این واقعیات این است که ایالات متحده از حضور مستقیم در منطقه منصرف شده و خواهان خروج از غرب آسیا باشد. اما این به معنی صرف نظر آمریکا از “قلب دنیا” نیست. شاهراه جهانی با منابع غنی و بازار مصرف بزرگ و انرژی سرشار، ویژگیهایی است که هر قدرتی را وسوسه میکند و ایالات متحده از این قاعده مستثنی نیست. حتی شاید بتوان گفت حیات آیندهی آمریکا- به عنوان ابرقدرت و رهبر دنیا- به تامین منافعش در این بخش از جهان وابسته است.
اما چنان که گفته شد، حضور مستقیم آمریکا در منطقه برای او گران است و ناچار است غیر مستقیم منافعش را حفظ کند. آمریکا برای تداوم حضور خود در منطقه البته به صورت غیر مستقیم، نیازمند تضمین منافعش است. این تضمین تنها با موازنهی قدرت امکان پذیر است.
آمریکا برای موازنهی قدرت در چنین منطقهای میتواند از سه عنصر استفاده کند: عنصر نخست، “عنصر ضد اسلام” است. اندیشهی ناب اسلامی در ایران و محور مقاومت که با قدرت و با سخنی نو، از اشتباهات استکبار برای گسترش نفوذش استفاده میکند، باید خاموش شود. لذا دشمنی ضد اسلام در منطقه میتواند سدّ راه او باشد. در این راستا رژیم صهیونیستی نقش خود را ایفا میکند و مدام جمهوری اسلامی را تهدید مینماید. ایرانهراسی نیز برنامهای است که او با جدیت دنبال میکند که اظهارات اخیر نتانیاهو از آن جمله است. رژیم صهیونیستی اگرچه نمایندهی تام الاختیار و به تعبیری “سگ نگهبان آمریکا” در منطقه است، اما با توجه به پیشینهی دشمنی با کشورهای عربی، به تنهایی راهی از پیش نمیبرد. تهران نیز این رژیم را دشمن درجهی یک خود میداند و از گروههای مقاومت نظیر حماس و حزب الله، به مثابه شمشیر داموکلس علیه تلآویو استفاده میکند. از سوی دیگر عنصر ضد اسلامی موجب واکنش معکوس ملتهای مسلمان میشود و لذا به تنهایی کارآمد نیست.
طبق این نظر، وجود عنصر اسلامی برای موازنهی قدرت ضرورت دارد. “عنصر اسلام رادیکال” یا وهابیت، علاوه بر غیر اصیل بودن و بیخطر بودن برای غرب، برای مسلمانان منطقه که ریشهی دینی محکمتری دارند، تجویز شده و عربستان نماد بارز آن است. رژیم سعودی به شدت برای ترویج وهابیت تلاش میکند و پولهای کلانی هزینه کرده است. البته غیر عقلانی بودن و خشونتبار بودن دستورات اسلام رادیکال، پاشنهی آشیل آن است. برای این مشکل هم اسلام نسخهی دیگری از اسلام آمریکایی یعنی “عنصر اسلام لیبرال” را در آستین دارد. نقشآفرینی ترکیه به عنوان اسلام بدلی، میتواند به همراهی سایر عناصر، به حفظ موقعیت آمریکا در منطقه بدون حضور او کمک کند. اما این همهی ماجرا نیست. گسترش حوزهی نفوذ جمهوری اسلامی خصوصاً بعد از بیداری اسلامی، به نظر میرسد پیچیدهتر از آن باشد که این سه عنصر منطقهای بتوانند با آن رویارو شوند.
آمریکاییها به یک برگ برندهی دیگر برای خروج از منطقه و بازیابی توان خود برای رهبری جهان نیازمندند. با سه عنصری که بیان شد، کفهی ترازوی قدرت آمریکا در منطقه سنگین شده است اما نه به اندازهی کافی. لازم است قدری از کفهی اسلام ناب نیز سبک شود.
اقتصاد، پاشنهی آشیل جمهوری اسلامی به عنوان رهبر جبههی اسلام ناب است. از سه سال پیش استکبار جهانی به بهانهی فعالیتهای هستهای، تحریمهای شدید و به تعبیر خود “فلج کننده”ای را در دستور کار قرار داده است. با روی کار آمدن دولت جدید در ایران، واشنگتن انتظار دارد تهران در برابر تحریمها زانو زده و قدری از یکهتازی خود بکاهد. برای جمهوری اسلامی نشستن بر سر یک میز با رژیمی که آن را “شیطان بزرگ” میداند، بدون اینکه او از شیطنت دست برداشته باشد، نه به معنی عقبنشینی، که به معنی عقبگرد است. این عقبگرد علاوه بر تضعیف جبههی اسلام ناب و محور مقاومت، جبههی استکبار و آمریکا را تقویت میکند. آمریکا با ناکارآمد نشان دادن جمهوری اسلامی و بیاساس بودن شعارهای او و با نشان دادن تسلیم ایران در برابر فشارها- که زمزمههایش شنیده میشود- نسخهی لیبرال را به کشورهای انقلابی منطقه عرضه میکند و از نسخهی رادیکال برای حمایت از آنها استفاده خواهد کرد. بدین ترتیب علاوه بر تضعیف اسلام ناب، تا مدتها مانع از گسترش آن میشود.
کوتاه سخن آن که آمریکا با توجه به شرایط نامناسبش درصدد است نظر جمهوری اسلامی را به خود جلب کند. این موضوع موجب نگرانیهایی برای متحدانش نظیر عربستان متزلزل، اسرائیل هراسناک و ترکیهی بی اعتماد شده است. بنابراین اسرائیل، عربستان و ترکیه درصددند امتیازاتی را از آمریکا بگیرند و در ازای آن منافع آمریکا را در منطقه حفظ کرده و او را فراری دهند.
به نظر میرسد در صورت آماده شدن فضا، آمریکا، عربستان و ترکیه را به عنوان نمایندهی تام الاختیار خود در منطقه معرفی کند و علاوه بر حفظ منافع خود، از منطقه خارج شود. اگرچه عربستان به خاطر سلفیگری خود و دشمنی با اسرائیل در گذشته، از نظر آمریکاییها هنوز شرایط نمایندهی تامالاختیار را ندارد لکن به واسطهی شرایط متزلزل داخلی خود، نیازمند چنین نقشی است. لذا با بازی جدید خود در شورای امنیت، قصد دارد این امتیاز بزرگ را کسب کند.
در یک جمعبندی از آنچه که گفته شد، در آینده آمریکا درصدد تضعیف ایران و متقاعد کردن او به کوتاه آمدن خواهد بود. از سویی سه عنصر عربستان، ترکیه و اسرائیل به هم نزدیکتر شده و در مصر، سوریه و بحرین نقش بیشتری خواهند یافت. بدین ترتیب آمریکا میتواند با خیال راحت از منطقه خارج شده و به بازیابی قوا بپردازد و خود را برای مقابله با شرق آسیا و چین آماده کند.