رویارویی چین و هند[1]
چین توسعهیافته است و هند نیز درحالتوسعه میباشد، اما مسئله اساسی آن است که چگونه روابط دوجانبه بین این دو کشور، بر دنیا تأثیر میگذارد؟ در گذر زمان دهلینو و پکن میتوانند روابط خود را تعمیق بخشیده و به دنبال اتحاد بیشتر با یکدیگر باشند یا اینکه بیپروا به تشدید تعارض و درگیریها بیفزایند. اگرچه احتمال درگیری نظامی بین این دو کشور کم است، رویکرد تقابل میتواند خطرات احتمالی قابلتوجهی را به دو کشور، منطقه و اقتصاد جهانی تحمیل کند. ما باید به آن چیزهایی که سبب کدورت میان این دو کشور بزرگ و عظیم آسیا میشود و تعادل موجود را از بین میبرد، توجه داشته باشیم.
سیاست سازان پکن و دهلینو مشغول بررسی و حل مشکلات داخلی هستند و بیشتر به مسائلی مانند حفظ رشد اقتصادی، تغییرات آب و هوایی، تجارت و… میپردازند. همکاری چین و هند در ساختارهای چندجانبه مانند بریکس (BRICS)، بانک سرمایهگذاری زیر بنایی آسیا و سازمان همکاریهای شانگهای، پتانسیل این را دارد که بهمرورزمان عمیقتر و گستردهتر شود. از سوی دیگر سوءظنهای طولانیمدت گذشته و اختلافات کنونی، میتواند باعث نابودی روابط آینده شود. اختلافاتی مانند شکست هند از چین در سال 1962 میلادی از این جمله است. در آن سال چین سرزمینی را اشغال کرد که هند ادعای مالکیت آن را داشت و هند نیز در مقابل سرزمینی را تصرف کرد که چین ادعای مالکیت آن را داشت و هر دو کشور برای دسترسی به منابع کمیاب آب و انرژی به رقابت پرداختند. علاوه بر این، چین و هند هر دو به دنبال گسترش همکاریها میان دشمنانِ سنتی یکدیگر هستند. چین به دنبال رابطه گسترده با پاکستان است و هند نیز با ژاپن در تعامل میباشد. هرچه چین و هند تعاملات نظامی خود را گستردهتر میکنند، اصطکاک این دو کشور بیشتر میشود. اگرچه درگیری و همکاری در روابط بینالملل پدیده نادری نیست لکن نگاه به روابط پکن و واشنگتن میتواند سبب شود تا ما پیشبینی کنیم که روابط چین و هند مانند ایالاتمتحده و چین خواهد شد و دو طرف، رابطه دوجانبه را افزایش میدهند و در همین حالت بهاندازه کافی نسبت به یکدیگر بیاعتماد خواهند بود و روابط دیپلماتیک و نظامی خود را مصونیت میبخشند.
هویت اهل سنت، پاشنه آشیل داعش است[2]
هویت اسلامی داعش نکات قابلتوجهی در پی دارد. هیچ شبههای وجود ندارد که این گروه دارای عقاید متعصبانه و ایدئولوژی مذهبی پیچیده است. این ایدئولوژی باعث جذب خارجیان در این گروه شده است، بهطوریکه در تابستان امسال تخمین زده شد که هزار نفر در یک ماه برای پیوستن به این گروه وارد عراق و سوریه شدند.
داعش یک هویت دیگر نیز دارد که از بقیه مهمتر است؛ این گروه یک گروه “عربِ سنی” و خودبرتربین است که موردعلاقه عربهای سنی قرار گرفته است (در مقابل گروههای دیگری همچون “کردها ” که آنها هم سنی هستند، “شیعیان “، “علویان “،”ترکمنها” و دیگر گروههای قومی و مذهبی وجود دارند). این مطالب میتواند در توضیح نگرش بعثیهای سابق (بهخصوص اعضای اطلاعاتی حکومت صدام حسین) کمک کند؛ آنها داعش را بهترین راه برای برگشت به حکومت میدانند. در سوریه و در سال 1971، با به قدرت رسیدن حافظ اسد -کسی که در زیر عبای حزب بعث این کشور بود- اهل سنت به حاشیه راندهشدهاند.
هویت سنی داعش یکی از عوامل قدرت این گروه است و اگر این عامل بهدرستی مورد بهرهبرداری قرار نگیرد منجر به تضعیف این گروه خواهد شد. داعش در چند سال اخیر توانسته است که فقط “مناطق سنی نشین ” را تصرف و کنترل کند؛ اما نتوانسته است در “مناطق شیعهنشین ” عراق و یا “علوی نشین ” سوریه پیشرفت کند و زمانی که تلاش میکند مناطق شیعهنشین، کردنشین و یا ایزدی[3] را تصرف کند به عقب رانده میشوند. (مانند عقبنشینی داعش از کوبانی در شمال سوریه و سنجار در شمال عراق)؛ اما داعش هنوز رقه (سوریه) و همچنین شهرهای موصل، رمادی و شهرهای دیگر عراق را باقدرت در اختیار دارد؛ این شهرها عمدتاً سنی نشین هستند و حکومت داعش را بهتر از تسلط نظامیان کینهتوز شیعه و علوی (که از طرف ایران حمایت میشوند) میدانند. این نیروها و حامیان ایرانی آنها که قدرتمندترین نیروهای نظامی را در سوریه و عراق پایهگذاری کردهاند در حال فهم این مطلب هستند. نیروهای عراقی و شیعی و همچنین کردها هیچ عجلهای برای بازپسگیری رمادی و موصل ندارند؛ زیرا میدانند که نمیتوانند این شهرها را نگهدارند و با حضور اکثریت سنی در این شهرها عقبنشینی وحشتناکی خواهند داشت.
پس گرفتن سنجار بهوسیله کردها، باوجود خوشایند بودن، به معنای آغاز شکست داعش نیست. تنها راه مؤثر، بسیج سنیها در برابر داعش است؛ همانطور که در سال 2007 در برابر القاعده عراق شورش کردند. این کار در صورتی موفقیتآمیز خواهد بود که آمریکا و همپیمانانش به سنیها ضمانت بدهند که حکومت استبدادی داعش به حکومت استبدادی شیعیان تبدیل نخواهد شد [یعنی بعد از داعش، شیعیان بر این مناطق مسلط نشوند]. در عراق نیاز است که اهل سنت و همچنین کردها، هرکدام حکومت محلی و خودمختار (با نیروی نظامی مختص به خود) و با تضمین آمریکا تشکیل دهند. مردم سوریه هم به دنبال آیندهای هستند که بهوسیله بشار اسد و نظامیان شیعی مورد تهدید و ارعاب واقع نشوند؛ بهعبارتدیگر آمریکا به دنبال نابودی همزمان بشار اسد و داعش است. به نظر میرسد که ایجاد ناحیه پروازممنوع، باهدف زمینگیر کردن نیروی هوایی بشار اسد و همچنین ایجاد مناطق امن[4] برای جلوگیری از پیشروی نیروهای بشار اسد در نواحی “سنی شین”، آغاز مناسبی برای این کار [نابودی حکومت بشار اسد] باشد. در پایان بار دیگر نویسنده تأکید میکند که تنها راه نابودی داعش، بسیج عربهای اهل سنت در برابر این گروه است.
ما در مورد داعش اشتباه میکردیم[5]
بسیاری از تحلیل گران (که خودم هم شامل این گروه بودم [نویسنده مقاله]) اعتقاد داشتند که داعش برای آمریکا و بهطورکلی کشورهای غربی، تهدید محدودی دارد؛ زیرا این گروه هدف نخست خود را تمرکز روی “پروژه تأسیس خلافت در عراق و سوریه” قرار داده بود و برعکس رقیبش (القاعده) رغبت کمی برای حمله به غرب داشت. “تبلیغاتچی” های[6] داعش، همه مسلمانان در هرجای دنیا را برای جنگیدن در کشور خودشان دعوت میکردند؛ البته داعش در درجه اول مسلمانان را دعوت کرده بود که به سرزمینهای تحت تسلط داعش [عراق و سوریه] سفرکرده و آنجا بجنگند.
تعدادی از کارشناسان استدلال کرده بودند (و تعداد زیادی از ما هم این سخن را قبول داشتیم) که تهدید تروریستی از جانب هزاران نفری که از کشورهای غربی (که صدها نفر از آنها فرانسوی هستند) برای پیوستن به داعش راهی سوریه و عراق شدهاند، آنطوری که بعضیها گفتهاند، جدی نیست؛ زیرا داعش تمایل بیشتری دارد که این افراد را برای حملات انتحاری در عراق و سوریه استفاده کند، نه اینکه آنها را برای حمله به کشورهای غربی تعلیم دهد. البته ما هم اعتراف کرده بودیم که آمریکا و اروپا هم در معرض این حملات قرار دارند، ولی آن را محدود و کم شدتتر از حوادث یازده سپتامبر و یا متروی لندن پیشبینی میکردیم. اما بعد از حوادث پاریس درحالیکه اطلاعات حادثه پاریس در حال منتشر شدن هست، به نظر میرسد که این حملات توسط عوامل داعش اجراشده است و این عملیات بهوسیله مسئولین ارشد داعش رهبری میشده است؛ همچنین این احتمال وجود دارد که تعدادی از این افراد و یا همه آنها در عراق یا سوریه آموزشدیده باشند. هنوز مشخص نیست که کدام سطح از رهبران داعش در این عملیات مشارکت داشتهاند، ولی اگر معلوم شود که نقش این رهبران “حتی تنها بهاندازه یک الهام بخشی” بوده است، بازهم نشان میدهد که ما در تحلیلهای خود اشتباه کردهایم.
بلافاصله بعدازاین حملات، بسیاری از تحلیلگران از تصمیم داعش برای حمله به کشورهای دیگر غربی سخن گفتند. آنها این عملیاتها را بهعنوان یک تغییر راهبردی عمده در بخشی از داعش توصیف کردهاند. این سخن احتمالاً درست باشد و حملات پاریس بهعنوان یک تغییر راهبردی در میان رهبران مرکزی این گروه باشد. شاید این تغییر راهبرد در پاسخ به شکستهای آنها در عراق و سوریه باشد.
اما ما باید یک احتمال دیگر را نیز بررسی کنیم و آن این است که شاید راهبرد داعش از اول هم همین بوده است و ما اینهمه وقت آن را نادیده گرفته بودیم. اگر این احتمال درست باشد، باید صادقانه بگویم که تحلیلهای قبلی ما غلط بوده است. آیا ما در مورد اختلافات راهبردی میان داعش و القاعده غلو کردهایم؟ آیا این سخن ما اشتباه بود که داعش تنها یک تهدید منطقهای است؟ یا اینکه تحلیلهای ما درست بوده و این داعش است که امروز تغییر کرده است (که اگر این سخن درست باشد، امکان دارد که داعش فردا همتغییر کند و لذا ما دیگر قدرت پیشبینی نداریم)؟ من پاسخ این سؤالات را نمیدانم؛ شاید حملات پاریس بهوسیله رهبران مرکزی داعش رهبری نشده باشد و تنها یک حمله بهصورت انفرادی صورت گرفته باشد.
صرفنظر از اینکه حمله به غرب راهبرد اولیه داعش بوده یا اینکه این راهبرد جدید این گروه است، دیگر شکی نیست که این گروه و هوادارانش “میل” و “توانایی” انجام حملات پیچیده و با تلفات بالا در غرب و یا حداقل در اروپا را دارند. پیشازاین کارشناسان حوزه تروریسم اعتقاد داشتند که تهدید داعش برای آمریکا کمتر از اروپا است؛ اما این کارشناسان بایستی در ارزیابیهای خود تجدیدنظر کنند، بهخصوص بعد از انتشار ویدئویی از سوی داعش که در آن از حمله “مشابه پاریس” به واشنگتن سخن گفتهشده است.
حمله نظامی به داعش؛ تاکتیکی اشتباه[7]
حوادث تلخ تروریستی فرانسه باعث ازسرگیری درخواستها برای تشدید حملات به داعش شده است. برخی از این درخواستها قابلفهم است (به علت شوک واردشده از وحشتآفرینی و بربریت)؛ ولی انتقام ناشیانه و اشتباه، خطراتِ تکرار خطاهای راهبردی دهه اخیر را به دنبال دارد. تجربه عراق، افغانستان و لیبی نشان میدهد که پیروزی نظامی راحت است، ولی تأمین صلح تقریباً غیرممکن است. واقعاً اگر ما میخواهیم با داعش مقابله کنیم، باید بهجای تمرکز روی پیروزی نظامی، در مورد آنچه بعد از داعش روی میدهد تمرکز کنیم.
وقایع پاریس خونینترین حمله تروریستی بعد از بمبگذاری 2004 قطار مادرید است. در یک جامعه آزاد، ما احتمالاً میتوانیم جلوی چنین حملاتی را بگیریم، ولی هرگز نمیتوانیم به امنیت مطلق برسیم. در سایه چنین حملاتی، ترس و وحشت و همچنین درخواستهایی برای پاسخ کوبنده و سخت اجتنابناپذیر است. هرگونه اقدام نظامی جدید و یا افزایش اقدامات کنونی، خطرِ تکرار اشتباهات گذشته را در پی دارد. ترس فراگیر ناشی از حملات 11 سپتامبر و بعدازآن حمله به عراق در شرایطی صورت گرفت که تصمیم گیران آمریکا توجه بسیار کمی نسبت به جایگزین صدام حسین داشتند. نتیجه این حمله، یک دهه بیثباتی و شورش و همچنین زمینهسازی برای رشد گروههایی همچون داعش بود.
نمونه دیگر “واکنش غیرعقلانی ” در برابر کشتار مردم لیبی در سال 2011 و حملات هوایی ناتو که به سقوط رژیم معمر قذافی کمک کرد؛ به علت فقدان برنامهای از قبل تهیهشده، مرگ قذافی به سود گروههای محلی و قدرتهای منطقهای شد. بعد از مرگ قذافی ورود گسترده سلاح به این کشور، امید بازگشت ثبات به لیبی را تضعیف کرده است.
تصمیم سازان بایستی بدون توجه به احساسات ناپخته بعدازاین حملات، نگاهی وسیعتر داشته باشند؛ سوریه به باتلاقی خطرناک از گروههای شورشی مختلف تبدیلشده است که “اقدام نظامی صِرف” مشکلگشا نخواهد بود. شکی نیست که نیروی نظامی آمریکا میتواند داعش و یا حتی رژیم بشار اسد را بهراحتی نابود کند. ولی سؤال اینجاست که بعد از نابودی داعش چه باید کرد؟ سناریوی احتمالی آنارشی [هرجومرج] و خونریزیهای بیشتری است که توسط گروههایی مشابه داعش به وجود خواهد آمد.
تصمیم گیران نیازمند راهحلی برای ایجاد ثبات در سوریه بعدازاین بحران هستند. یکی از راهحلهای ممکن مصالحه با آمریکا، بهخصوص در مورد برنامه زمانی رفتن اسد است. معامله با دیکتاتورها خیلی خوشایند نیست، ولی هرگونه صلح در سوریه از جنگ کنونی بهتر است. همچنین آمریکا برای اجرای این صلح نیازمند این است که با همپیمانان منطقهای و حتی دشمنان خود بهدقت کار کند. اگر آتشبس صورت نگیرد و یا اینکه دولتهای منطقهای به تأمین اسلحه برای گروههای مورد دلخواه خود ادامه دهند، حلوفصل سیاسی معنایی نخواهد داشت. رهبران آمریکا هم باید از این دوره کار سیاسی و دیپلماتیک (که ممکن است چند سال به طول بیانجامد) برای ایجاد ائتلاف مؤثرتر بر ضد داعش استفاده کند. آنها باید به دنبال ایجاد ائتلافی گسترده با مشارکت همه دولتها (حتی دشمنانی[8] مانند روسیه و ایران) باشد.
حوادث روزهای اخیر، انگیزه را برای مبارزه با داعش افزایش داد؛ متأسفانه حقیقت این است که امروز مبارزه نظامی با داعش راهحل مشکل سوریه یا جلوگیری از رشد گروههای مشابه نیست. تصمیم گیران سیاسی بایستی قبل از نابودی داعش، اصول و راهکارهای دیپلماتیک و سیاسی برای ثبات سازی بعد از پایان بحران سوریه را آماده کنند. با انجام این کار، شاید بتوان به وضع خشونتآمیز چند سال اخیر غرب آسیا پایان داد.
اگر آمریکا در سال 1991 صدام را کشته بود چه پیش میآمد؟[9]
در نخستین روزهای نبرد هوایی سال 1991، موسوم به جنگ خلیج (فارس)، ایالاتمتحده رهبری عملیاتی مشترک برای تعقیب و حمله به رئیسجمهور عراق، صدام حسین را بر عهده گرفت. پیشبینی میشد که این تلاشها دو تأثیر عمده بر اوضاع عراق داشته باشد؛ اولاً موجب به هرجومرج کشیده شدن سلسهمراتب نظامی در عراق خواهد شد و ثانیاً رهبران باقیماندهی عراقی را در مذاکره بسیار انعطافپذیرتر خواهد کرد.
تلاش آمریکا برای کشتن صدام حسین تنها یک قسمت از برنامه «سربریدن»، بهعنوان یک استراتژی سیاسی-نظامی بود که توسط آمریکا دنبال میشد. در دوره پس از جنگ سرد، آمریکا با نظامهای مستبد و تروریستهای مختلفی روبرو شده است. استدلال رهبران آمریکا این است که بریدن سر مار تو را از کشتن باقی بدن آن مار بینیاز میکند و از این طریق میتوان از خرابی بیشتر و کشته شدن افراد غیرنظامی جلوگیری کرد. حملات سربریدن سال 1991 و همینطور حملات مشابه سال 2003، شکست خوردند. حال سؤال ما این است که اگر آمریکا در اجرای آنها موفق میشد، چه اتفاقی میافتاد؟ جواب به این سؤال و بررسی فرضیه پیروزی در مورد حملات سال 1991 بسیار مهمتر از حملات سال 2003 است، زیرا پس از مارس 2003 صدام کمترین کمک ممکن را به نظامیان عراقی و مقاومت کرد. سؤال دوم اینکه؛ در صورت پیروزی عملیات سربریدن در سال 1991، رفتار آمریکا با عراق، طی سالهای 1991 تا 2015 چه تغییری میکرد؟
بیرودربایستی، آمریکا در ارزیابی نظامهای استبدادی، در مورد تأثیر بازیگران انفرادی (مثل شخص صدام) زیادهروی کرده و تأثیر ساختارهای گستردهتر در این کشورها را دستکم گرفته است. این مسئله تا اندازهای نتیجهی نیاز آمریکا به یک تبلیغات مؤثر بوده است؛ یعنی رسانههای آمریکا انتقال مفهوم یک فرد شیطانی را خیلی راحتتر از دستبهیقه شدن با پیچیدگیهای یک ساختار دولتی که در گروههای اجتماعی بسیاری ریشه دوانده، یافتهاند. دلیل دوم این است که؛ رهبران آمریکا در چهارچوب این فرضیه عمل میکردند که لیبرال دموکراسی یک وضعیت طبیعی است و با حذف بازیگران مزاحم، این وضعیت به دموکراسی منجر خواهد شد. این باور در اندیشه سیاسی آمریکاییها بسیار عمیق است و سالها روی آن کار علمی صورت گرفته و با سیاست عملی روسای جمهور آمریکا عجین شده است. البته این دیدگاه مورد اختلاف نومحافظهکاران و چپگراها است.
مرگ فرضی صدام چه تأثیری بر تحولات جنگ خلیج فارس در سال 1991 میگذاشت؟ اگر مرگ صدام موجب روی کار آمدن رهبرانی میشد که با مذاکره تسلیم شده و از کویت عقبنشینی میکردند، شاید جلوی جنگ گرفته میشد؛ اما در آن زمان احتمال چنین نتیجهای در بین رهبران آمریکایی نمیرفت و حتی تجاوز به کویت مورد تأیید رهبران سیاسی عراق و همچنین بسیاری از مردم این کشور بود.
غیاب فرضی صدام میتواند در پیامدهای جنگ بهخوبی احساس شود؛ زمانی که دولت عراق میبایست به قیامهای شمال و جنوب کشور رسیدگی میکرد. احتمالاً کسی جانشین صدام میشد که از حزب بعث یا نخبگان سنی میبود و در سرکوب این قیامها منافعی همچون صدام داشت. در داخل عراق، ساختار قدرت حزب بعث، علیرغم مرگ صدام، کماکان دستنخورده باقی میماند. جنگ قدرت بین بازیگران مختلف (ازجمله پسران صدام) موجب بیثباتی داخلی میشد.
بهطورقطع، مرگ صدام گزینههای بیشتری را برای مدیریت عراق، پیش روی جامعه بینالملل قرار میداد. مطابق گفته چارلز دلفر (رئيس گروه نظارت عراق كه پس از اشغال اين كشور در سال 2003 ميلادي براي كشف تسليحات كشتارجمعي صدام تشكيل شد) بزرگترین مشکل ایالاتمتحده، ناتوانیاش در اعتماد به ادعاهای عراق بود. ظهور یک رهبر جدید که بهاندازه صدام شرور نباشد میتوانست این مشکل را حل کند که البته در این صورت دولت بوش نمیتوانست برای حمله سال 2001، حمایت دیگر بازیگران را کسب کند.
بررسی تمام تأثیرات ناشی از مرگ صدام در جنگ خلیج سال 1991، کار سختی است. عملیات «سربریدن» احتمالاً بر روند جنگ یا پیامدهای فوری جنگ تأثیر کمی میداشت. گرچه با گذر زمان جانشینی صدام با یک فرد دیگر بر روابط واشنگتن-بغداد تأثیر زیادی میگذاشت. نکته مهمتر این است که کشتن صدام در سال 1991 این شانس را به آمریکا میداد تا رژیم بعث را حفظ کند و از این طریق از فجایع سال 2003 جلوگیری کند.
موانع فرهنگی بهبود روابط میان ایالاتمتحده آمریکا و کوبا [10]
برای تغییر و بهبود روابط میان آمریکا و کوبا، هاوانا و واشنگتن باید بر موانع عمدهای که در برابر شکلگیری مجدد روابط وجود دارد، غلبه نمایند که این موانع عبارتاند از: موانع فرهنگی، بیاعتمادی تاریخی و نظرات منفی نخبگان در دو طرف. تا زمانی که این موانع برطرف نشوند نمیتوان انتظار تغییر چندانی در روابط این دو کشور داشت و اگر این موانع مرتفع شوند میتوان انتظار تغییر رفتار حاکمان کوبا را داشت.
در یک بررسی سطحی، با ذوب شدن یخها در دو طرف تنگه فلوریدا، برای کاپیتانهای سرمایهداری و فرهنگ بالا و همچنین برای ستارههای پاپ مانند ریحانا، کوبا اهمیت بسیاری پیداکرده و بسیاری میخواهند که از فقر و کمرنگ دیدن کوبا و همچنین از تجارتزدگی و نگاه به کوبا بهعنوان یک جزیره ارزان در شمال، پیشی بگیرند. تصمیم رئیسجمهور آمریکا در جهت تسهیل سفر به کوبا منجر به افزایش 54% سفرهای آمریکاییها به این کشور در سال 2014 شد. آمریکاییها مجاز بهصرف دلار بیشتر در مسافرخانهها و رستورانهای خصوصی که با مردم بیشتر در ارتباط است تا با بخش دولتی و همچنین خرید محصولات کوبایی چون دخانیات و نیشکر میباشند که هدف آن قرار دادن دلار در دسترس مردم کوبا است. همچنین هنرمندان و کارآفرینان موسیقی در کوبا میتوانند برخلاف گذشته که تلاششان سرکوب میشد با همتایان آمریکاییشان به تبادل فرهنگی بپردازند. شرکت کشتیرانی کروز در حال برنامهریزی جهت تأمین امکاناتی است که مسیرهای جدیدی را در اطراف جزیره کوبا جهت سفرهای آموزشی و تفریحی مهیا میکند. سیستم حواله بانکی نهتنها امکان جابهجایی پول میان خانوادههای آمریکایی و کوبایی را فراهم کرده بلکه امکان تزریق سرمایه و کمکهای نقدی را برای سازمانهای غیردولتی و نهادهای بشردوستانه آمریکایی به بخش خصوصیِ در حال ظهور کوبا نیز مهیا نموده است. لغو ممنوعیت سفر توریستی به کوبا توسط کنگره آمریکا، سیل سفرهای توریستی به این کشور و همچنین تقاضاهایی چون درخواست مجوز رانندگی در کوبا، تسهیلات و امکانات بانکی و… را به دنبال خواهد داشت.
در خیابانهای هاوانا، اولین بازدیدکنندگان از کوبا با خوشآمدگوئیهای صمیمی روبرو خواهند شد و از پیری و ناکارآمدی رژیم و فرسایش شبکههای اجتماعی انتقادهای سریع و بیپرده خود را ابراز خواهند نمود و خانوادههای کوبایی را در جهت استفادههای متفاوت از اینترنت و شبکههای اجتماعی آگاه خواهند نمود و اینکه چگونه میتوانند آخرین اخبار در سراسر دنیا را بهسرعت دریافت نمایند. در رستورانها و کابارههای پررونق هاوانا، کوباییها با اشتغال در اقتصاد گردشگری و باقابلیت اتصال به خانوادههای بخشنده آمریکایی با جدیدترین فیلمهای هالیوودی و گروههای موسیقی آشنا خواهند شد. درمجموع، این فرهنگ است که در هموار کردن چرخهای تنشزدایی میان کوبا و آمریکا جایگاه مهمی دارد. این فرآیندها تقویتکننده اقتصاد کوبا و همچنین یک باد مخالف در برابر سقوط قیمت کالاهای اساسی صادراتی این کشور چون نیکل و روغن تصفیهشده است اما بهمنظور دستیابی به تغییر پایدار و معنیدار در روابط آمریکا و کوبا، هر دو طرف باید به یکلایه بسیار عمیقتر از روابط فرهنگی در مسیر بهبود روابط متقابل برخلاف گذشته بپردازند. عوامل کلیدی که در گذشته بر سر راه تغییر ایستاده بودند، حال باید دگرگون شوند.
در ایالاتمتحده آمریکا، یک فرهنگ استراتژیک تاریخی شایع است که کوبای فیدل کاسترو یک تهدید شوم اما مبتلا به ناپختگی در جهان سیاست است. بینش انتقادی اوباما نسبت به کوبا مبتنی بر این پایه است که کوبا یک تهدید نیست و راه برای یک سری اقدامات اجرایی چون تخفیف تحریمها و همکاریهای دوجانبه درزمینههایی چون مأموریتهای پزشکی به هائیتی، حفاظت از محیطزیست دریایی و مبارزه با مواد مخدر فراهم میباشد؛ اما اگر سیاست اوباما که یک تشویق برای فرود نرم کوبا است پایدار بماند، ممکن است کوبا بهزودی و صادقانه نشان بدهد که با تمام مسافران و هیئتمدیره (رهبران) در حال نزدیک شدن به باند فرودگاه است.
در این مورد، بازدید پاپ فرانسیس از کوبا ممکن است انتقال پیامهای مهم دوستی و آشتی اجتماعی به جامعهی این کشور باشد. بااینحال، این سفر نتوانست منجر به صریحتر شدن صدای جامعه مدنی در کوبا شود. کوبا از روند آهسته اصلاحات اقتصادی و ناکارآمدی بروکراسی اداری و ناهماهنگی رهبران جهت جذب سرمایه خارجی و فرصتهای کسبوکار بینالمللی رنج میبرد و همچنین باید اضافه نمود که کوبا بهطور پنهانی با رژیمهای تندرو همچون ایران، روسیه و کره شمالی رابطه نزدیک دارد.
فرهنگ کوبا و آمریکا یکدیگر را بهعنوان مانعی در جهت بهبود روابط معرفی کرده و عادت به برخوردهای قهرآمیزی چون تحریم و رویارویی دارند. در سالهای اخیر سفر پاپ به کوبا بهعنوان یک چتر امن برای نخبگان کوبایی جهت مصالحه سیاسی و شخصی با یکدیگر در جهت خدمت به کشور عمل کرده است اما باید توجه داشت که سیاستمداران فلوریدا چه واکنشی دارند؟ نتیجه یک نظرسنجی در فلوریدا نشان میدهد که مردم، موافق روابط دیپلماتیک و لغو تحریمهای کوبا میباشند اما تمام سیگنالها حاکی از این است که بعید است این اتفاقات در کوتاهمدت اتفاق بیفتد. انتخابات فدرال 2016 نشان خواهد داد که آیا نیروهای تغییر بهاندازه کافی برای جلوگیری از عقبگرد در سیاست تعامل با کوبای اوباما توانمند میباشند یا خیر؟ اما اقدام قابلتوجه کنگره در جهت تخفیف تحریمها یک اقدام کوتاهمدت بوده و ممکن است این جنگ بلندمدت همچنان ادامه داشته باشد.
درنهایت باید اشاره نمود که مهمترین مانع بهبود روابط کوبا و آمریکا نفرت عمیق ذهنی و قلبی رهبران کوبا از آمریکا میباشد و ما باید این مانع را قبل از هر مانع دیگری از میان برداریم. این احتمال وجود دارد که مهمترین عنصر تغییر در روابط، نفوذ در میان نسل جدید باشد که اختلافات اساسی با نسل قدیم و رهبران این کشور درباره مسائل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دارند.
همه این عوامل مختلف تغییر، در حال آمادهسازی برای جامعه پس از کاسترو در سال 2018 هستند که وعده واگذاری قدرت را داده است اما بهروشنی مشخص نیست که چگونه کوبا از این وضعیت بیرون خواهد آمد. ممکن است کنگره بعدی حزب کمونیست در سال 2016 از نشان دادن علائمی که گویای آمادگی هاوانا برای تغییر است خودداری نماید اما بهطور حتم میتوان گفت که تغییری درراه خواهد بود.
پاکسازی قومی، وحدت سوریه را تهدید میکند[11]
افزایش حجم درگیری به همراه جنگ قومی و پاکسازی قومی و نژادی عمدی توسط بازیگران مختلف، در حال ترسیم مرزهای داخلی جدیدی است که از بین بردن آنها بسیار دشوار خواهد بود. از زمان شروع جنگ در سال 2011، یا در بین پناهندگان و یا آوارگان بیش از نیمی از جمعیت سوریه، از خانههای خود راندهشدهاند. برای پی بردن به چرایی وقوع این رویداد و همچنین چگونگی بازگشت این تعداد، باید ابتدا اطلاعات جمعیتی این کشور را با جزئیات بررسی کرد.
کسری جمعیت
سوریه در حدود 16 میلیون جمعیت ساکن دارد، بسیار کمتر از مقداری که در طرح بررسی سازمان ملل پیشبینیشده بود که تا پایان سال 2015 جمعیت این کشور به 22.6 میلیون خواهد رسید. نرخ پایین تولد و در عوض افزایش نرخ مرگومیر (چه بهصورت طبیعی و غیرطبیعی)، نرخ طبیعی رشد جمعیت را از سال 2011 به نصف رسانده است. حتی اگر آمار تمام پناهجویان را به این ارقام بیفزائیم، باز هم این آمار به 21.3 میلیون میرسد که 1.3 میلیون کمتر از میزان جمعیت تخمینی در طرح مذکور است. دفتر عالی کمیساریای پناهندگان سازمان ملل، تعداد پناهندگان سوری را 4.2 میلیون نفر اعلام کرده که این آمار حداقل شامل 20% از تعداد اصلی پناهجویان نمیشود. برخی از پناهجویان به دلیل ترس از بازداشت و یا بازگردانده شدن به سوریه از ثبتنام خود امتناع میورزند (همانطور که در لبنان این اتفاق به وقوع میپیوندد)، همچنین برخی از پناهندگان که ثروتمند هستند، نیازی به ثبتنام خود نمیبینند. بر همین اساس، بر اساس آمار واقعیتر، تعداد پناهندگان را 5.3 میلیون میدانند.
انتظار میرود این آمار افزایش چشمگیری داشته باشد. تنها در استان حلب، افزایش درگیریها در دو ماه گذشته، بیش از 200000 نفر از مردم این منطقه را به ترک خانههایشان واداشته است. تهاجم روسیه و عدم وجود افقی روشن برای صلح در کوتاهمدت، بسیاری از مردم را به ترک مناطق نسبتاً آرام واداشته است. این روند در صورت اجراشدن طرح آلمان برای استقبال از تعداد بیشتری از پناهندگان، تسریع خواهد شد.
مناطق تحت کنترل
گرچه اعلام دقیق تعداد آوارگان داخلی بسیار مشکل است، اما طبق اطلاعات در دسترس، 6.5 میلیون سوری از مناطق درگیری به مناطقی با امنیت بیشتر در داخل کشور نقلمکان کردهاند. این آمار شامل 2 میلیون نفر از جمعیتی میشود که از مناطق تحت تسلط گروههای مختلف به مناطق تحت تسلط دولت سوریه آمده و همچنین شامل چند میلیون نفری می شود که با شدت یافتن درگیریها از مناطق تحت تسلط دولت به مناطق تحت تسلط دیگر گروهها روی آوردهاند.
مناطقی که تحت تسلط شورشیان است (مناطق شمالی، جنوبی و دیگر مناطق کوچک ازجمله منطقه «غوطه» در دمشق)، به دلیل فقدان امنیت، بسیاری از جمعیت خود را ازدستدادهاند. حملات هوایی روسیه و سوریه، امکان یک زندگی عادی در این مناطق را سلب کرده است و وجود تعداد زیادی از گروههای مختلف شورشی، ناامنی مداومی را به وجود آورده است. مناطقی که تحت تسلط دولت خود خوانده اسلامی داعش است، به دلیل وجود حاکمیت مرکزی، امنتر به نظر میرسد. گرچه اقلیتهای مذهبی و سنیهای سکولار از استانهای «دیرالزور» و «الرقه» گریختهاند، شماری از جنگجویان جهادی و آوارگان شهر «حلب» جایگزین آنها شدهاند. در کل باید اذعان کرد که مردم به دنبال پناهندگی در مناطقی محل سکونت اقوام و خویشان همچنین مناطق بدون جنگ، هستند. اینکه این مناطق توسط کدام دسته و گروه مدیریت میشود، زیاد برای آنها مهم نیست. مناطق کردنشین نیز توانسته است تعداد زیادی از آوارگان کرد و همچنین تعداد کمی از اعراب را نیز به خود جذب کند که البته این جای تعجب ندارد چراکه حزب اتحاد دموکراتیک به دنبال منطقهای با همگونی نژاد کرد است.
جریان اصلی رسانهها هرازگاهی اینگونه گزارش میدهند که ارتش سوریه کمتر از 17 درصد از کشور را در اختیار داشته و بیش از 50% از آن در دست داعش است. بااینحال این ارقام تکاندهنده، زیاد در جغرافیای سوریه دخالت ندارد چراکه آنچه 47% از کشور نامیده میشود دارای جمعیتی بسیار کم و پراکنده است. البته شاید تسلط بر بیشتر این مناطق کمجمعیت توسط داعش، هدفی استراتژیک باشد بهعنوانمثال «پالمیرا» بهعنوان یک مرکز مهم نفتی و گازی به شمار میآید و همچنین دارای مرز با عراق و اردن است. درهرحال، دولت اسد کنترل بزرگترین بخش دارای جمعیت ساکن در سوریه و همچنین پرجمعیتترین مناطق را در دست دارد. بیش از 63 درصد از جمعیت ساکن در سوریه یا به عبارتی 10.1 میلیون سوری در مناطق تحت تسلط حکومت زندگی میکنند. بهطور مختصر، دولت سوریه از کنترل 20 میلیون جمعیت خود به کنترل تنها 10 میلیون نفر تنزل یافته است.
پاکسازی قومی داخلی
این حرکت بزرگ جمعتی در سوریه تنها محصول جانبی جنگ نبوده است بلکه شاهدی بر استراتژی آگاهانه پاکسازی قومی توسط هر گروه بوده است.
بهعنوان دلیل، ترکیب قومی- فرقه ای در کشور بهعنوان یک کل باوجود خروج تعداد نامتناسبی از اعراب سنی و مسیحی، تغییر چندانی نکرده است. مسیحیان سوریه بهطور طبیعی در مناطقی مختلفی از کشور پراکنده بوده و مانند دیگر پناهندگان علوی یا دروزی مناطقی مختص خود ندارند به همین دلیل بسیاری از آنها مجبور به مهاجرت به خارج از کشور شدهاند. اعراب سنی نیز به این دلیل که شورش و آشوب در میان آنها ریشه گرفته بود، هدف اول سرکوب و بمباران هوایی رژیم قرارگرفتهاند و مجبور به ترک خاک این کشور شدهاند (البته برخی از اهل سنت با حمایت از بشار اسد در مناطق تحت حاکمیت رژیم سوریه در امنیت هستند). بهطورکلی، جمعیت حال حاضر سوریه شامل، 22% اقلیتهای مذهبی، 16% کرد و 61% اعراب سنی میشود، بهعبارتدیگر ترکیب کنونی تفاوت چندانی با ترکیب جمعیتی پیش از جنگ ندارد.
این ارقام ممکن است در ماههای آینده تغییر کند، البته به شرطی که حزب اتحاد دموکراتیک کردستان منطقهی مداوم تحت تسلط کردها را با تصرف مناطق «عزاز» و «جرابلس» (شمال حلب) در طول مرز با ترکیه گسترش دهد. هر تحرکی بهمنظور اتصال منطقه تحت محاصره کردی «عفرین» در شمال غربی با مناطق تحت حاکمیت حزب اتحاد دموکراتیک در کردستان سوریه، میتواند منجر به فرار صدها نفر از اعراب سنی از این مناطق شود. درعینحال، افزایش تلاش برای از بین بردن داعش، میتواند منجر به جنگ داخلی بین اعراب سنی در میان قبائل حامی تروریستها و دیگر گروهها شود که خود میتواند عامل ایجاد آوارگان بیشتری شود.
در حال حاضر، آمار و ارقام کلی جمعیت سوریه، جدایی قومی کنونی که در مناطق تحت تسلط هر یک از گروهها در جریان است را نشان نمیدهد. ارتش سوریه همواره اولویت خود را برجذب نیرو از بین اقلیتهای مسیحی، علوی، دروزی، اسماعیلی و شیعیان محلی بنا نهاده است.
در مقابل، شورشیان پیروز، اغلب اقلیتهای دینی و قومی ساکن و محلی را مجبور به ترک مناطق متصرف شده میکنند. دراینبین تنها منطقه دروزی نشین «جبل السماق» در جنوب غربی استان ادلب که تحت تسلط شورشیان است به دلیل ارتباط رهبر دروزیان لبنان ولید جنبلاط، با عربستان سعودی از حمایت این کشور برخوردار است که این مورد هم خود یک استثنای شکننده در قوانین جاری است. گروههای شورشی بر مناطق اهل سنت تسلط دارند، اقلیت اصلی در این مناطق سنیهای ترکمان هستند که بیشتر آنها با حکومت اسد دشمنی دارند. بهطور مشابهی، تمام اقلیتهای دینی از مناطق تحت حاکمیت داعش فرار کردهاند. البته هنوز عدهای از کردها در این مناطق باقیماندهاند که به نظر نمیرسد که داعش بین آنها و دیگر اعراب سنی منطقه تفاوت قائل شود چراکه آنها نیز ازجمله اهل سنت هستند. بااینحال بسیاری از کردهای سکولار به مناطق تحت سلطه حزب اتحاد دموکراتیک گریختهاند. در منطقه کردنشین «روجاوه»، اعراب یا پذیرفتهاند که بهعنوان اقلیت زندگی کنند- همانطور که کردها سالها به زندگی بر اساس قوانین اعراب راضی شده بودند- یا اینکه منطقه را ترک کنند. این واژگونی قدرت از اعراب به کردها برای بسیاری از اعراب که مناطق شمال شرقی را در اختیار خود داشتند، غیرقابلتحمل بوده که منجر به حمایت آنها از داعش شده است.
این واقعیت که مناطق تحت سلطه حکومت سوریه از تنوع بیشتری از قومیتها و اقلیتها برخوردار است به این معنی نیست که اسد از شورشیان، کردها یا داعش خیرخواهتر بوده است. بلکه این موضوع بازتابی از استراتژی سیاسی وی است. وی بهخوبی میداند که باید برای تعادل قدرت به نفع اقلیتی که از وی حمایت میکند، میلیونها عرب سنی را از کشور اخراج کند. او همچنین به تقسیم اهل سنت، بهوسیله تقسیم دوباره زمین و اراضی و در اختیار گذاشتن خانههای پناهندگان به آنها و ایجاد گروههای سنی وفادار به دولت که خود را مدیون حکومت سوریه میدانند و علم کردن آنها در برابر هرکسی که قصد بازگشت داشته باشد؛ نیاز دارد. درمجموع، میتوان گفت که درگیریهای سوریه نوعی جنگ قومی و فرقهای است و سیاست پاکسازی قومی بخشی از استراتژیای است که توسط هر یک از گروهها اتخاذ شده است، گرچه خود این گروهها برخلاف این ادعا کنند.
پاکسازی قومی برای آیندهی سوریه به چه معنی است؟
گرچه بسیاری از پناهندگان و آوارگان سوری در صورت ایجاد صلح خواهان بازگشت به وطن خود هستند، اما آنها به دلیل وابستگی قومی یا سیاسی خود، قادر به چنین اقدامی نخواهند بود. اسکان دوباره مردم آواره به پرسشی استراتژیک برای هر یک از بازیگران تبدیلشده است. اقدامات آنها در راستای پاکسازی قومی، گسستگی عملی حال حاضر سوریه را روزبهروز جبرانناپذیرترمی کند. تنوع قومی در بسیاری از مناطق کشور از بین رفته است و این فرآیند همگنسازی منطقهای موجب ایجاد مرزبندیهای داخلی شده است. همگون سازی رسمی، لزوماً راهحل خوبی نیست بلکه میتواند منجر به درگیریهای جدید شود؛ بنابراین، جامعه بینالملل باید در تلاش برای دستیابی به توافقنامهای سوری مانند توافق طائف که نوعی وحدت را در لبنان به وجود آورد، یا توافقنامه دایتون در بوسنی باشد. جوامع متعدد سوریه ممکن است زندگی در سوریهای جدید با عنوان جمهوری سوریه متحد را قبول کند ولی قطعاً جمهوری عربی سوریه دیگر موردقبول نخواهد بود. سیستم فدرال را شاید بتوان بهترین نوع حکومت برای سوریه دانست چراکه مرکزگرایی قبلی نتوانست پایدار بماند.
برای موفقیت در سوریه بر مسکو تأثیر بگذارید[12]
ایجاد منطقهای امن در سوریه، میتواند پوتین را بهطورجدیتر به جنگ با داعش سوق دهد و همچنین او را متقاعد کند که حمایت از اسد تنها جنگ را طولانیتر میکند. بعد از شوک ناشی از حملات داعش در پاریس، سیاستمداران کشورهای غربی بر روی این مسئله که چگونه میتوان داعش را با بمباران هوایی و نیروی زمینی از بین برد، تمرکز کردند. با توجه به احساس پیروزی شبهنظامیان این بسیار ضروری است که مناطق اشغالشده از دست آنان خارج شود، اما این اقدام بهتنهایی مؤثر نخواهد بود بلکه باید این گروه را بیاعتبار ساخت. این همان چیزی است که آمریکا و اروپا قادر به انجام آن نیستند: تنها مسلمانان سنی از پس این اقدام بر میآیند.
امید بازگشت به قدرت بشار اسد بهعنوان یک متحد، یقیناً میتواند منجر به از بین رفتن تمام پشتیبانی ما از سنیها شود. همکاری ما با فردی که موردحمایت ایران است؛ مرکز اصلی قدرت شیعیان در منطقه؛ و ایضاً فردی که صدها مخالف سنی خود را کشته است، میتواند این مفهوم را به ذهن متبادر کند که ما نیز بخشی از هجمه علیه اهل سنت هستیم. تشدید بمباران مواضع داعش درحالیکه نیروهای روسی اهدافی غیر اهداف داعش و در اصل مخالفان در سوریه را بمباران میکنند، میتواند تأثیر بدتری داشته باشد. با این کار نهتنها ترکیه، عربستان، اردن و امارات متحده عربی و قبائل سنی، خود را از سنیها دور میکنند، بلکه داعش میتواند خود را بهعنوان تنها گروهی که برای اهل سنت میجنگد معرفی کند که ما باید از این موضوع جلوگیری کنیم. ما همچنین باید رویکرد مسکو به سوریه را تحت تأثیر قرار دهیم. پوتین نیاز دارد تا بهطورجدی تر به جنگ با داعش وارد شود. او همچنین باید به این درک برسد که ادامه حمایت از بشار، بهعنوان بخشی از فرآیند دیپلماتیک کنفرانس وین که باهدف ایجاد دوره انتقالی پس از بشار توسط روسیه و آمریکا تشکیلشده بود، نتیجهای جز گسترش جنگ در پی نداشته است.
مسکو همچنان به بمباران مواضع گروههای دیگر در سوریه ادامه میدهد و این در حالی است که پوتین به انفجار بمب در هواپیمای مسافربری روسیه در صحرای سینا اذعان کرده و قول داد که انتقام آن را از داعش بگیرد. در همین حال، هواپیمای جنگنده روسی که در حال بمباران مواضع گروههای ترکمان در مرز ترکیه بود، توسط ترکیه سرنگون شد. ما اگر بخواهیم پوتین منحصراً به نبرد با داعش تمرکز کند و رویکردی که شانس موفقیت را برای کنفرانس وین به ارمغان میآورد، اتخاذ کند، بهجای اقناع صرف باید از اهرم فشار نیز استفاده کنیم.
پوتین درحالیکه میخواهد نشان دهد ترکیه هزینه سقوط هواپیمای روسی را خواهد پرداخت، بهخوبی از خطرات تشدید بحران سوریه آگاه است. هماکنون شاید زمان آن رسیده که به پوتین فهمانده شود که اگر روسیه آتشبس موجود را تقویت نکند، آمریکا هیچ گزینهی دیگری جز ایجاد منطقه پرواز ممنوع در سوریه نخواهد داشت. پوتین منافعی در تقویت مخالفین سوری ندارد و او بهخوبی میداند که ایجاد منطقه پرواز ممنوع در مرز ترکیه با سوریه، مخالفین اسد را بهطور چشمگیری تقویت کرده و موجب وحدت آنها میشود و این به معنی این است که هزینههای سرپا نگهداشتن رژیم اسد افزایش خواهد یافت و توانایی او در ایفای نقش بهعنوان سازندهی آینده سوریه، تضعیف خواهد شد.
ایجاد منطقه امن در سوریه همچنین میتواند راهحلی برای کنترل جریان پناهندگان و همچنین راهحلی برای ترکیه، عربستان سعودی، امارات عربی و قطر برای توقف کشتار سنیها در سوریه باشد. دراینبین متحدان آمریکا نیز میتوانند نقشهای مناسبی را بر عهده بگیرند ازجمله اینکه نیروی هوایی کشورهای اروپایی به ایجاد منطقه پرواز ممنوع کمک کند، نیروهای زمینی ترکیه حمایت زمینی را انجام دهند و کشورهای حاشیه خلیجفارس نیز منابع ایجاد زیرساخت را تأمین کنند.
باراک اوباما، گرچه از ایجاد منطقه امن در سوریه دفاع کرده است، ولی اگر او بخواهد آتشبسی را که منجر به انتقال بزرگ در سوریه شود ایجاد کند، باید آن را به اسد و ایران تحمیل کند. این در حالی است که سرگی لاوروف وزیر خارجه روسیه بیان کرده که روسیه تنها در صورتی در ائتلاف جنگ با داعش همکاری میکند که به حاکمیت و اختیارات دولت سوریه احترام گذاشته شود. با توجه به اینکه گزینههای ما در غیاب آتشبس، محدود خواهد بود، آقای اوباما باید به دنبال اهرم فشار در سوریه باشد.
تایوان و تغییرات آب و هوایی[13]
بیش از 150 کشور در پاریس برای نشست تغییرات آب و هوایی گرد هم آمدهاند. تمامی نگاهها به چین و ایالاتمتحده است و بسیاری تایوان را فراموش کردهاند که کشوری بسیار آسیبپذیر در برابر تغییرات آب و هوایی میباشد و این کشور، دور میزِ مذاکره نیز حضور ندارد. در تایوان 23 میلیون نفر تحت تأثیر شدید تغییرات آب و هوایی هستند. در سال 2009 میلادی 500 نفر براثر طوفان کشته شدند و هرساله 4 طوفان سهمگین در سواحل این کشور اتفاق میافتد. سازمان هواشناسی تایوان اعلام کرده است که در آینده علاوه بر طوفانهای سهمگینتر و بارشهای شدیدتر و آسیبهای سیل، فصلهای خشکتر و افزایش دما نیز خواهند داشت. بااینحال تایوان برای شرکت در سازمانهای مربوط به تغییرات آب و هوایی با مشکلات پیچیدهای روبهرو است. تایوان از سال 1971 میلادی که چینیها جای آنها را در حکومت گرفتند بهعنوان یک کشور شناخته نمیشود. اینکه تایوان نتوانسته است در عرصه تغییرات آب و هوایی در دنیا شرکت داشته باشد خود مسئله مهمی است. تایوان تنها میتواند در برخی از رویدادها بهعنوان عضو ناظر شرکت داشته باشد. عدم حضور در عرصههای بینالمللی بر سیاست داخلی این کشور نیز تأثیر میگذارد. حضور تایوان در عرصههای بینالمللی میتواند باعث تسریع در تصمیمگیری مؤثر درباره سیاستهای تغییر آبوهوا شود. اگرچه تایوان پیشازاین در کاهش تولید گازهای گلخانهای به موفقیتهایی دستیافته بود اما این اقدامات بهاندازه کافی برای تغییرات آب و هوایی مناسب نبوده است. بااینحال تایوان میتواند مدل خوبی برای ارائه به سایر کشورها باشد و اینکه چگونه یک کشور با اقتصاد متوسط توانسته است تغییر ایجاد کند و با مشکلات آبوهوا درگیر شود؛ و در همین حین است که دنیا میبایست تصمیم بگیرد که آیا تایوان و تجربههای این کشور جایگاهی در گفتگوهای آینده درباره آبوهوا خواهد داشت یا خیر.
مقابله ژاپن با جاده ابریشم چین[14]
شیجینپینگ، رئیسجمهور چین نزدیک به دو سال است جهان را با ابتکارِ «یک کمربند، یک جاده» (Obor) خیره کرده است. شی مجهز به ذخایر نقدی عظیم و ظرفیت صنعتی بالا است و با توجه به این ویژگیها آماده است تا جادهها، فرودگاهها، پروژههای برقی و خطوط ریلی سریع السریع، در سراسر اروپا، آسیا و هند-اقیانوسیه بسازد. درحالیکه کشورهای «انگلیس»، «برونی»، «تانزانیا» و «تاجیکستان» نسبت به طرح جاده ابریشم «شی» انتقاد داشتند، ژاپن، دیگر غول آسیایی و سومین اقتصاد بزرگ جهان محتاطانه در حال تماشا بود. اخیراً در کوالالامپور در حاشیه اجلاس سران شرق آسیا، در یک سری از سخنرانیها، نخستوزیر ژاپن، «شینزو آبه»، یک چارچوب برای رقابت با چین در صادرات پروژههای زیربنایی کلان طرح کرده است.
رقابت اقتصادی آشکار بین چین و ژاپن خبر بزرگی برای نخستوزیر «نارندرا مودی» است که ایجاد زیرساختها در سطح جهانی را در مرکز دستور کار داخلی خود قرار داده است. اگر مودی بتواند توجهات داخلی را به اصلاح زیرساختها معطوف سازد، قادر خواهد بود تا حمایت بیسابقهای را به دست آورد.
حتی مهم تراز آن، فعالیت جدید ژاپن به دهلینو اجازه خواهد داد تا برخی از تهدیدات ناشی از حضور اقتصادی رو به رشد چین در شبهقاره و فراتر از آن را کاهش دهد. اگر چین فضای دهلینو برای مانور در شبهقاره و اقیانوس هند را محدود میکند، ژاپن وعده داده است تا فرصتهای جدیدی برای سیستم یکپارچه اقتصادی منطقهای در همسایگیاش ایجاد کند.
حرکت جدید چین به سمت توسعه زیرساختها با تشکیل بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیایی بااعتبار 100 میلیارد دلار حمایت میشود. پکن همچنین یک صندوق 40 میلیارد دلاری به زیرساخت جاده ابریشم اختصاص داده است. چین همچنین بانک توسعه جدیدی را تحت عنوان انجمن پنج کشور «BRICS» با سرمایه اولیه 50 میلیارد دلاری راهاندازی کرده است.
چنانکه «شی» اعتبار شخصی و سیاسی خود را صرف ابتکارِ کمربند و جاده کرده، هند با مشکلات عدیدهای در این زمینه روبرو است. با توجه به شعارهای تاریخی هند علیه نهادهای مالی غربی، دهلی سریعاً به بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیایی (AIIB) پیوست و کمکهایی را از بانک BRICS دریافت کرد؛ اما زمانی که دهلی بهسوی پیشنهادهای پکن آمد تا ارتباط زیرساختی شبهقاره به چین را توسعه دهد، عمیقاً پریشان بود. دهلی همچنین تمایل داشت تا کمکهای مالی چین به توسعه پروژههای زیربنایی در هند را بپذیرد.
مودی برخی از این موارد را با ایجاد فضای باز در کشورش نسبت به سرمایهگذاریهای چین مطرح کرد و از آنها خواست تا یک درباره احداث مسیر قطار سریعالسیر بین «چنای» و «دهلی» یک مطالعه امکانسنجی انجام دهند. اگر تردید اقتصادی هند نسبت به چین ادامه یابد، آبه ممکن است قادر باشد نگرانی دهلی را از تهیدستی استراتژیکیاش برطرف کند.
در ماه مه گذشته، آبه اعلام کرد که توکیو 110 میلیارد دلار برای تقویت “زیرساختهای باکیفیت” در آسیا طی پنج سال آینده سرمایهگذاری خواهد کرد. آبه با تأکید بر “کیفیت بالا ” تلاش میکند تا تفاوت خود با چین را نشان دهد. مقامات ژاپنی بر این باورند که کیفیت زیرساختهای چینی در مقایسه با زیرساختهای ژاپنی نامرغوب هستند. آنها همچنین استدلال میکنند که هزینههای اعلام نشده طرحهای پیشنهادی چینی، اجرای بسیاری از پروژههایی را که تحت ابتکار Obor راهاندازی شدهاند، با مشکل روبهرو خواهد کرد. تحلیلگران در توکیو به جنجالها در سریلانکا اشاره میکنند، جایی که دولت جدید در کلمبو تلاش میکند تا شرایط و ضوابط پروژههای کلان مختلف که حکومت «راجاپاکسا» با شرکتهای چینی امضا کرده بود را مورد بازنگری قرار دهد. آبه با عنایت به این ضعف، بر اهمیت “توسعه پایدار زیرساختها” تأکید میکند.
در یک سری از بازدیدها به مناطق مختلف آسیا، آبه برای صادرات پروژههای ژاپن تمایل نشان داده است. درحالیکه توکیو برخی از مناقصههای بزرگ را در برابر پکن ازدستداده است، ژاپن رقابت با چین را درجاهای دیگر آغاز کرده است تا این شکاف را پر کند. هرچند ژاپن در اندونزی، پیشنهاد ایجاد یک خط راهآهن سرعتبالا بین «جاکارتا» و «باندونگ» را از دست داد اما در بنگلادش، پیشنهاد احداث یک بندر در جزیره «متارباری» در ساحل جنوب شرقی را به دست آورد.
با امتناع از پیوستن به بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیایی چین (AIIB) ، ژاپن در تلاش است تا دوباره بانک توسعه آسیا را که چندین دهه رهبری آن را به عهده داشت احیا کند. در کوالالامپور، آبه یک طرح برای آزادسازی شرایط وام دهی بانک توسعه آسیایی (ADB) ارائه داد. درحالیکه تجربه چین برای توسعه زیرساختهای فراتر از مرزهایش نسبتاً جدید است، ژاپن برای دهههای بسیاری این کار را انجام داده است. تکنولوژی و سرمایهگذاری ژاپن در خط مقدم ساخت جاده و راهآهن و فرودگاهها ازجمله در چین بوده است. بازوی مساعدتهای خارج از کشور ژاپن موسوم به آژانس همکاریهای بینالمللی ژاپن (Jica)، بسیاری از چنین پروژههایی را در هند، ازجمله مترو دهلی و راه «دهلی»-«بمبئی» به ثمر نشانده است. درحالیکه فعالیت «جیکا (Jica)» گسترده شده است، توکیو فاقد یک چارچوب استراتژیک بزرگتر برای هدایت و ارتقاء زیرساختهای آن است؛ اما کمکهای توسعهای سنتی ژاپن در حال حاضر تحت نظر آبه ابعادی راهبردی به خود گرفته است، بهگونهای که او تلاش میکند انگیزههای چین برای گسترش نفوذ سیاسی و اقتصادی خود در آسیا را دفع کند.
برای نزدیک به یک دهه، دهلی از پروژههای زیربنایی دیدنی و جذاب چین در داخل و اطراف هند استقبال کرده است؛ اما در حال حاضر در همکاری با ژاپن، دهلی میتواند طرحهای اتصال جدید در داخل هند و فراتر از آن را جسورانه تصور کند و مشارکت آینده خود در پروژههای چینیها در منطقه را در شرایط بهتری به مذاکره بگذارد.
[1] Daniel Markey, The Sino-Indian Conflict Scenario, November 30, 2015, At:
http://thediplomat.com/2015/11/the-sino-indian-conflict-scenario/
[2] Max Boot, Islamic State’s Achilles’ heel: Its Sunni identity, November 22, 2015:
http://www.latimes.com/opinion/op-ed/la-oe-boot-islamic-state-sunni-arabs-20151122-story.html
[3] Yazidis
[4] Safe zones
[5] Jennifer R. Williams, We were wrong about ISIS, December 2, 2015:
http://www.brookings.edu/blogs/markaz/posts/2015/12/02-we-were-wrong-about-isis-williams
[6] Propagandist
[7] Emma Ashford, Force against ISIS Is the Wrong Tactic, November 16, 2015:
http://www.cato.org/publications/commentary/force-against-isis-wrong-tactic
[8] unfriendly
[9] Farley, Robert, “What If America Had ‘Eliminated’ Saddam Hussein?”, The National Interest, November 28, 2015, at: http://nationalinterest.org/feature/what-if-america-had-eliminated-saddam-hussein-14454
[10] us-cuba relations culture piccone:
http://www.brookings.edu/blogs/order-from-chaos/posts/2015/10/26-us-cuba-relations-culture-piccone
[11] Ethnic Cleansing Threatens Syria’s Unity- Fabrice Balanche – December 3, – 2015 The Washington Institute for Near East Policy:
http://www.washingtoninstitute.org/policy-analysis/view/ethnic-cleansing-threatens-syrias-unity
[12] Success in Syria Depends on Influence in Moscow- Dennis Ross- The Washington Institute for Near East Policy- December 1, 2015, at:
http://www.washingtoninstitute.org/policy-analysis/view/success-in-syria-depends-on-influence-in-moscow
[13] Michelle Winglee, No Seat at the Table: Taiwan and the Global Fight Against Climate Change, December 02, 2015, at:
http://thediplomat.com/2015/12/no-seat-at-the-table-taiwan-and-the-global-fight-against-climate-change
[14] C. RAJA MOHAN, “Japan’s Counter to China’s Silk Road,” Carnegie Endowment for International Peace – United States, November 24, 2015, At:
http://carnegieendowment.org/2015/11/24/raja-mandala-japan-s-counter-to-china-s-silk-road/im9e