مقدمه
انقلاب اسلامی ایران از بدو پیروزی، با دشمنیهای متعددی از جانب کشورهای عربی منطقه مواجه گردید، که نقطه اوج آن را میتوان در جنگ هشت ساله مشاهده نمود. پس از آن نیز اقتدار روز افزون جمهوری اسلامی و تقویت جایگاه منطقهای کشور باعث گردید، برخی کشورهای منطقه در برابر جمهوری اسلامی که رأس محور مقاومت به شمار میآید، جبههای تشکیل دهند که به خط سازش موسوم گردید. همه این موارد درحالی است که سیاست خارجی جمهوری اسلامی، همواره در تلاش برای ایفای نقشی سازنده با کشورهای همسایه و بهویژه همگرایی در جهان اسلام بوده است. به همین سبب، رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان نظام و میهمانان بیست و هشتمین کنفرانس بینالمللى وحدت اسلامى، که در روز 17 ربیع الاول برگزار شد، در بخشی از بیاناتشان فرمودند: (من شنیدم بعضی از دولتهای منطقه، سیاست خارجی خودشان را بر مبنای معارضهی با ایران قرار دادهاند! چرا؟ این خلاف عقل است، خلاف حکمت است، این کار، کار ابلهانهای است. چرا انسان یکچنین اشتباه بزرگی را مرتکب بشود؟ اما بعکس؛ ما سیاست خارجی خودمان را مبتنی کردیم بر دوستی و برادری و ارتباط با همهی کشورهای مسلمان و کشورهای منطقه از همسایه و غیر همسایه؛ این سیاست ما است؛ ما همینجور هم عمل کردیم، همینجور هم در آینده عمل خواهیم کرد). لذا این پرسش مطرح میگردد که؛ علت رویکرد تخاصمآمیز در قبال جمهوری اسلامی از سوی کشورهایی چون عربستان سعودی چه میباشد؟ در این مقاله تلاش میگردد با تبیین مبانی سیاست خارجی از منظر سازهانگاری، به پرسش فوق پرداخته شده و در نهایت، نتایج رویکرد مذبور در عرصه میدانی خاورمیانه مورد بحث قرار گیرد.
دوستیها و دشمنیها در سیاست خارجی
سیاست خارجی، به کنش و واکنشهای ملی یک دولت در برابر مسائل بیرونی اطلاق میگردد. این فرایندی است که از وجود ارتباط و تعامل با دنیای خارج آغاز شده، و در درجه بعدی با داشتن درکی صحیح از مقدورات ملی و محذورات محیطی (بینالمللی یا منطقهای)، تداوم مییابد و در نهایت با تدوین منافع کلان ملی، به راهبرد سیاست خارجی شکل میدهد. يكي از رويكردهاي نظري براي تبيين موضوع فوق، رويكرد سازهانگاری است. مهمترين اصل هستي شناختي سازهانگاري، ناظر به اين است كه «ساختارهاي فكري و معرفتي»، دستكم به اندازه «ساختارهاي مادي» اهميت دارند. از ديدگاه سازهانگاري، براي درك سياست خارجي كشورها، در كنار ساختارهاي مادي، بايد به ساختارهاي معرفتي، ايدهها، باورها، هنجارها و انديشهها نيز توجه داشت. هويتها و منافع دولتها را هنجارها، تعاملات و فرهنگها ميسازند و همين فرايند است كه تعامل ميان دولتها را پيش ميكشد (شفیعی، 1390 :114-129).
به باور وِنت، هويتها منافع را شكل ميدهند و منافع نيز سرچشمه رفتارها و اتخاذ سياست خارجي از سوي دولتها ميشوند، كه در اين تعامل، كنشگران، ساختارهاي معنايي را ميسازند، يكسري پيامهايي براي هم ميفرستند، اين پيامها را با نيت و تصور خود ميسنجند و بر پايه برداشت خود، همديگر را دوست و دشمن، رقيب يا همكار ميدانند و برپايه انتظارات خود از يكديگر عمل ميكنند (ر ک: ونت، 1386). لذا بر مبناي اين ديدگاه، اصول كلي نيز براي تحليل سياست خارجي در نظر گرفته شده كه بر اساس آن اصول، به جاي تأكيد بر «توانمندي دولتها يا توزيع قدرت به عنوان يك خصوصيت ساختاري»، بر «هويت دولتها» تأكيد ميشود (قهرمانپور، 1383: 31).
از طرف دیگر همواره نگرانی و احساس ترس در نظام جهانی، باعث میگردد تا کشورها نسبت به دیگران بیاعتماد باشند. به سخن دیگر، مهمترین عاملی که کشورها را به امنیتطلبی در سیاست خارجی وا میدارد، عدم اعتماد و اطمینان از انگیزهها و نیات دیگران است (Ben- Itzhak, 2011: 316). این نظام محاسباتی در عین وجود بعدی مادی و عینی، اما واجد ابعاد شناختی، روانی و ادارکی نیز هست. بدین معنا که اساسا نمیتوان تصمیمگیری در سیاست خارجی را فرایندی کاملا عقلانی مبتنی بر هزینه فایده مادی دانست. چراکه جهت فهم اقدامات خارجی یک کشور، به ادراک محیط فکری و روانی افراد و نخبگان تصمیم گیرنده سیاست خارجی نیازمند هستیم. به بیان دیگر همه کشورها در سیاست خارجی خود، متأثر از دو متغیر عمده میباشند: متغیر غیرمادی یا ذهنی که در واقع همان باورها، خلقیات، هنجارها و دیدگاههای نخبگان تصمیم گیرنده آن کشورهاست؛ و متغیر مادی یا عینی که بوجود آورنده شرایط نظاممند است (Joseph، 2008: 35-36). به عنوان مثال ديدگاه سازهانگاري، چشماندازي از سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را ترسيم مينمايد. اين تلقّي سازهانگارانه از جايگاه و تأثير هنجارهاي ديني، امروزه به طور خاص، منزلت ايدئولوژيك ايران در بُعد بيروني بهويژه در سطح افكار عمومي منطقه و الگودهي به جنبشهاي اسلامگرا را توضيح ميدهد. و در يك كلمه، صفت «اسلامي» جمهوري اسلامي ايران، معرِّف مجموعه هنجارها و ارزشهايي است كه تعيين كننده منافع، اهداف و چگونگي هدايت سياست خارجي ميباشد (مشيرزاده، 1382: 45). از سوی دیگر، منطق مادی و عینی حاکم بر روابط قدرت جهانی نیز مؤلفهای است که بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی تأثیر میگذارد. بر همین مبنا، الگوی دوستی و دشمنی در منطق سیاست خارجی جمهوری اسلامی، بر مدار دوستی با ملتهای مسلمان و مستضعفان و تقابل با نظام سلطه استوار است. این الگوی دوستی و دشمنی برخاسته از مبانی هویتی اسلام، یک جهتگیری راهبردی خاص را نیز در سیاست خارجی ایران مشخص میسازد، که مبتنی بر؛ همگرایی اسلامی، امنیت درونزای منطقهای و مخالفت با دخالت قدرتهای جهانی میباشد. بر این مبنا، ایران همواره در عرصه سیاست خارجی نشان داده که رویه کاملا مسالمتآمیزی را با تکیه بر منافع ملی و ارزشهای اسلامی دنبال نموده و هیچگاه در پی تنش با همسایگان یا راهاندازی جنگ و بیثباتی در منطقه نبوده است.
فهم چرایی دشمنی با جمهوری اسلامی ایران
در مقابل به نظر میرسد الگوی هنجاری- هویتی تعیین کننده سیاست خارجی برخی کشورهای منطقه، جمهوری اسلامی را به عنوان یک دشمن معرفی میکند. به واقع، در برابر هرگونه روند تغيير در مناسبات ايران و کشورهای عرب منطقه؛ گسلها و ذهنيتهاي تاريخي- فرهنگي ديرپا و شرايط نظام جهاني به عنوان هنجارهاي موجود در برابر تغيير، مقاومت ميكنند. یافتهها نشان میدهد که سه گفتمان مذهبی، قومی و ژئوپلیتیک، مهمترین عوامل تأثیرگذار بر نوع نگاه اعراب نسبت به ایران میباشد (نجفی فیروزجایی، 1388). در واقع تاریخ سیاست اعراب نشان میدهد که منازعات مشهودی بین فرهنگ ایرانی و سامی، وجود داشته است. عراق خط گسل فرهنگی با ایران محسوب شده و امارات متحده عربی، انعکاس رقابتهای سرزمینی با ایران است و در نهایت عربستان سعودی، رقیب ایدئولوژیک ایران تلقی میشود (متقی، 152:1390- 153). به اعتقاد اعراب، ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در حوزه جهان اسلام نیز به رقیبی تأثیرگذار تبدیل شده و رهبری اعراب در جهان اسلام را نیز به چالش کشیده است. بر این مبنا عوامل ساختاری مانند ساختار قدرت در نظام بینالملل و سطح منطقه، ساختار رژیمهای سیاسی کشورهای منطقه که در خط سازش قرار دارند، عوامل و بسترهای تاریخی و فرهنگی- مذهبی، از مؤلفههای با ثبات تأثیرگذار بر الگوی دوستی- دشمنی این کشورها با جهوری اسلامی است. به عنوان مثال روابط میان عربستان و ایران در سالهای اخیر، ابعاد جدیدی چون تضادهای مذهبی و ایدئولوژیکی، رقابت بر سر منافع سیاسی و ژئواستراتژیک و یک رقابت دائمی برای دستیابی به هژمونی منطقهای به خود گرفته است (Aarts &Van Duijne، 2009: 70). این تقابل راهبردی که خود را در شکل رقابت ژئوپلیتیک بر سر برتری منطقهای نشان میدهد، بیتردید از دو خاستگاه نشأت میگیرد: شکافهای دیرپای تاریخی و نظام بینالملل غرب محور. از یکسو ایران و کشوری مانند عربستان همواره در دو سوی شکاف ایرانی- اعراب و شیعه- سنی قرار گرفتهاند. از سوی دیگر با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، شکاف هویتی دیگری ایجاد گردید، که بر این مبنا ایران، یک نیروی انقلابی تغیر دهنده وضع موجود و حامی ملتهای منطقه به شمار میرفت و در مقابل، عربستان سعودی در کنار سایر پادشاهیهای خاندانی در حاشیه خلیج فارس به عنوان یک نیروی ضد انقلابی جلب توجه میکند. این تضاد هویتی به حدی انگاره دشمنی را در پادشاهی سعودی تقویت نمود که؛ از مجموع کمکهای 70 میلیارد دلاری کشورهای حوزه خلیج فارس به عراق در زمان جنگ تحمیلی علیه ایران، 30 میلیارد دلار سهم عربستان بود (سادات عظیمی، 1382: 126). در واقع رقابتهای ایدئولوژیکی میان این دو کشور، حول محور موضوعاتی چون رقابت بر سر اصالت و مشروعیت اسلامی، درگیریهای موجود میان اسلام شیعی و اسلام سنی-وهابی عربستان (و اکراه تاریخی این کشور از قبول اسلام شیعی) قرار دارد. از این منظر، ایران به دنبال مصالح خاص خود بر مبنای طائفهگری شیعه و احیای امپراتوری صفوی و نه منافع امت اسلامی ميباشد. اين صفويگري در نگاه اعراب، حاصل جمع بعد ايراني (ضدعرب) و شيعي (ضد سني) ميباشد.
این امر نشانگر آن است که غرب موفق شده است که ایران هراسی و شیعه ترسی را کاملا در ذهن برخی رهبران عرب و در پی آن برخی محافل مردمی، سیاسی و مطبوعاتی جهان عرب جا بیاندازد. در این میان، اظهار نظر «شیمون پرز»، رئیس رژیم صهیونیستی، جالب به نظر میرسد که گفته بود: «دیر یا زود جهان میبیند که ایران سعی دارد همه خاورميانه را به چنگ بیاورد»، بهویژه در دوره پس از حمله آمریکا به عراق، این تصور در رهبران سعودی عربستان، شاه اردن و رئیس جمهور مصر به وجود آمد که؛ تغییر رژیم در عراق و افزایش نقشآفرینی گروههای مقاومت حزبالله و حماس در لبنان و فلسطین، به توسعه قدرت و نفوذ جمهوری اسلامی ایران منجر شده است. بر این اساس، این کشورها تلاش کردند نفوذ خود را در سه کانون عمده عراق، لبنان و فلسطین و خلیج فارس در برابر ایران توسعه دهند و در مقابل آن موازنهسازی کنند. این رویکرد، بیتردید برخاسته از منطق نظام بینالملل و یکجانبهگرایی آمریکا بوده است و متأسفانه کشورهای عربی منطقه نیز به دلیل وابستگی ساختاری به ایالات متحده، در نقش بازیگران اصلی موازنهسازی و بازدارندگی علیه ایران وارد عمل شدند. در حالی که بیش از سی سال است که جمهوری اسلامی ایران خواستار خروج قدرتهای فرامنطقهای به خصوص آمریکا از خلیج فارس است و معتقد است باید نوعی ترتیبات امنیتی بومی، مبتنی بر مشارکت و همکاری بازیگران منطقهای در خلیج فارس ایجاد نمود. اما رهبران کشورهای عربی جنوب خلیج فارس، از حضور آمریکا در خلیج فارس استقبال میکنند و با در اختیار گذاشتن پایگاه و امکانات مختلف، بسترهای لازم را برای حضور و نقشآفرینی این قدرت فرامنطقهای در خلیج فارس فراهم میکنند (اسدی، 1389). در ابتدای شکلگیری دولت اوباما، مؤسسه بروکینگز و شورای روابط خارجی آمریکا با همکاری جمعی از متخصصان آمریکایی خاورمیانه، در پژوهشی با عنوان «احیای موازنه استراتژی خاورمیانهای برای رئیس جمهور آینده»، باز هم در تداوم گفتمان ایرانهراسی، ایران را به عنوان یک تهدید عمده به عنوان کشوری هژمونیطلب معرفی کرد و توصیههای گوناگونی را برای جلوگیری از هژمونی آن بر منطقه مطرح کرد (Hass and Indyk, 2009). لذا تلاش میشود تا از ظهور یک هژمون منطقهای در خاورمیانه جلوگیری به عمل آید، آمریکا در راستای اجرای این سیاست دو راهکار را دنبال کرده است: اول بسیج کشورهای منطقه و موازنه کردن آنها با ایران، و دوم ورود به سیستم برای حفظ موازنه مطلوب و جلوگیری از تسلط ایران بر منطقه (برزگر، 1389).
نتایج راهبردی دشمنی با ایران
فضای قومی- مذهبی در اندیشه پادشاهان منطقه خاورمیانه و بنیانهای عشیرهای و غیر دموکراتیک حکومت آنان، باعث میگردد تا این کشورها در طول سی و شش سال پس از انقلاب، همواره در برابر ایران به دشمنی بپردازند. اما آنچه فارغ از هیاهوی سیاسی و دشمنیهای جبهه ارتجاع منطقه واضح و آشکار است، برتری منطقهای جمهوری اسلامی و گسترش کنشگری آن در تحولات منطقه میباشد. به گونهای که امروز، جبهه مقاومت با محوریت ایران در عین محبوبیت اجتماعی گسترده، پهنه وسیعی از جغرافیای منطقه را نیز در اختیار دارد. لذا، این پرسش مطرح میگردد که کشورهای منطقه که خود را در زیر چتر امنیتی آمریکا قرار میدهند و همواره در هراس کاذب از جمهوری اسلامی بسر میبرند، آیا توانستهاند امنیت ملی و ثبات سیاسی خود را افزایش دهند؟ آیا امروز، عربستان سعودی که درگیر مناقشات درونی مشروعیت نظام پادشاهی است و در حیاط خلوت جنوبی خود (یمن)، با انقلاب مردمی به رهبری جریان شیعیالحوثی مواجه است و در بحرین نیز به زور سرکوب نظامی، توانسته حکومت آل حمد را سرپا نگه دارد، در وضعیت امنیتی بهتری نسبت به سالهای ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است؟ آیا عربستان که بیتردید تروریستهای صادراتی آن در حال به خاک و خون کشیدن بیگناهان در عراق و سوریه هستند و در انظار جهانیان، حامی تروریسم جهانی به شمار میرود، وجهه جهانی بالاتری نسبت به گذشته دارد؟ و … . پاسخ به همه این پرسشها در این است که رویکردهای سیاست امنیتی کشورهای مرتجع منطقه، در دشمنی با جمهوری اسلامی، نه تنها کارآیی لازم را نداشته و باعث ارتقا جایگاه منطقهای جمهوری اسلامی شده است، بلکه به مرور، ضعف عمومی این دولتها و فرسایش سیاسی آنان را نیز باعث گردیده است. در این زمینه میتوان به چندین مورد از نتایج راهبردی کنشگری غلط اعراب در دشمنی با جمهوری اسلامی اشاره نمود:
الف) بحران مشروعیت و هراس دائمی از انقلاب
عمده کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس متکی بر قدرت نفت، کشورهایی با نظام سیاسی پیشامدرن مبتنی بر سلطنت مطلقه و جامعهای قبیلهگرا هستند. همین تعلق داشتن این حکومتها به عصر سلطنت و عدم درک ضرورتهای دموکراتیک، باعث گردیده است تا این کشورها از کسری مشروعیت رنج ببرند. بر همین اساس برای حفظ قدرت، ثبات سیاسی فزایندهای را متکی بر سرکوب و اقتدارگرایی ایجاد کردهاند. از سوی دیگر، این کشورها از ابتدای پیروزی انقلاب با رویکرد متخاصمی که بر علیه ایران انقلابی اتخاذ کردند و ایران را متهم به صدور انقلاب و حمایت از مخالفان خود کردند، این تلقی را در خود نهادینه کردند که کشورهایی استبدادی هستند و لذا اساسا نمیتوانند با هیچ رویکرد مبتنی بر انقلاب یا دموکراسی کنار بیایند. درست بر اساس همین منطق است که عربستان با گذشت بیش از دوازده سال از سقوط صدام، نتوانسته است عراق دموکراتیک جدید را بپذیرد. لذا حاکمان این کشور، خود را در یک هراس دائمی از بروز انقلاب و فوران خواستهای دموکراتیک مردم تصور میکنند و با گذشت زمان این ترس روانی به یک تهدید راهبردی برای آنان بدل میگردد، که البته راه گریزی نیز از آن ندارند. در واقع تعریف این حاکمان از خودشان به عنوان یک دیکتاتور و عامل ضد انقلاب در منطقه و ادراک مبتنی بر دشمن انگاشتن هر مکتب آزادیخواهانه و استقلالطلبانه، باعث شده است هر حرکت مردمی، خود به خود به یک تهدید راهبردی برایشان بدل گردد.
ب) نظامیگری فزاینده و ورشکسته شدن دولتهای عربی
دیگر چالش راهبردی کشورهای منطقه، که عمدتا ناشی از بیناذهنیت آنان در دشمن انگاشتن ایران بوده است، به تبدیل شدن آنان به کشور فرومانده باز میگردد. تمرکز این کشورها بر مقابله با تهدید ساختگی ایران، باعث شده است تا اولا؛ سهم خرید تسلیحات نظامی در این کشورها شکل فزایندهای پیدا نماید. به گونهای که کشورهای نفت خیر منطقه، یکی از اهداف مهم شرکتهای سازنده سلاح در غرب بهویژه ایالات متحده آمریکا، به شمار میروند. به عنوان مثال، مجموع فروش تسلیحات آمریکایی به کشورهای حوزه خلیج فارس در 4 سال منتهی به 2014، بیش از 122 میلیارد دلار تخمین زده شده است (مرکز مطالعات خليج فارس، 1389). ثانیا؛ به مرور، دیپلماسی اعراب در برخورد با بحرانهای منطقه تضعیف گردد. به گونهای که اگر در گذشته، کشورهای عربی با واسطهگری آمریکا میتوانستند در برخورد با رژیم صهیونیستی، به ارائه طرحهای ابتکاری صلح دست بزنند یا مذاکراتی جدی صورت دهند، امروز در موضوع فلسطین به یک ناظر بیطرف و گاه حامی رژیم غاصب صهونیستی بدل شدهاند که حتی نمیتوانند کوچکترین تعدیلی در سیاستهای این رژیم ایجاد نمایند. ثالثا؛ تمرکز ذهنیت آنان در جهت تقابل با ایران، فضا را برای رشد انواع جنبشهای اجتماعی داخلی، افراط گرایی، بحرانهای اقتصادی و … فراهم کرده است، به گونهای که امروز چشمانداز دولت شکست خورده یمن و لیبی، فراروی مصر، بحرین و اردن هم قرار دارد و با درجه کمتر، عربستان سعودی نیز آبستن تحولات شدید است.
کشورهای عربی، در مواجه با کوچکترین تهدیدات امنیتی، وابسته به اقدامات حمایت آمریکا و یا اخیرا انگلستان هستند و لذا علیرغم هزینههای گزاف نظامی، نمیتوانند با تهدیدات خود مقابله نمایند. لذا آنان سعی میکنند با حفظ روابط نزدیک با ایالات متحده و با تهدیدآمیز جلوهدادن سیاستهای منطقهای ایران، نظام پادشاهی خود را حفظ نمایند. این در حالی است که ایالات متحده نشان داده است در مقاطع بحرانی و تهدید منافع، حمایت خود را از دیکتاتورهای عربی بر میدارد، که مثال واضح آن درباره حسنی مبارک روی داد. لذا پیوستگی امنیتی کشورهای منطقه به آمریکا، که برای امنیتسازی خاندان حاکم از گزند انقلابهای مردمی صورت میگیرد، در عین اینکه باعث تشدید نارضایتیهای داخلی میگردد، در مواقع بحران نیز لزوما حمایت آمریکا را در پی ندارد.
ج) گسترش افراط گرایی و ناامنی منطقهای
گسترش ناامنیهای ناشی از فعالیت افراط گرایان سلفی-جهادی نیز بیتردید از نتایج نامبارک ایستارهای دشمن پندارانه اعراب از ایران اسلامی است. در حال حاضر، تروريسم و افراط گرايي، چالش امنيتي اصلي در محيط خاورمیانه محسوب میگردد، که به بهانه مقابله با آن، مجددا مداخلات قدرتهاي فرامنطقهاي در خاورمیانه آغاز شده است. حاکمیت ضد ایرانی در کشورهای عربی حاشیه خلیجفارس، تنشهای موجود را در موضوعاتی مانند عراق و سوریه، تشدید کرده است. با حمایتهای مالی-رسانهای قطر و عربستان و همچنین پشتیبانی ترکیه و اردن، سوریه و عراق درگیر جنگ داخلی شدهاند. گسترش جنگهای داخلی، ضمن اینکه توان عمومی حوزه تمدنی جهان اسلام را کاهش میدهد، زمینه را برای بروز پدیدههایی جدید فراهم میسازد، که نمونه اعلای آن را با ظهور داعش میتوان نشان داد. همانگونه که تهاجم شوروی به افغانستان در دهه 1980 با واکنش کشورهای عربی، حمایت اطلاعاتی پاکستان و حمایت نظامی آمریکا منجر به شکلگیری بزرگترین سازمان تروریستی، یعنی القاعده گردید، همان تجربه به شکل بسیار ناگوارتری با ظهور داعش تکرار گردیده است. ناامنسازی خاورمیانه و همچنین تضعیف نقش کشورهای جهان اسلام، بزرگترین خیانتی است که کشورهای مرتجع عربی صرفا برای مقابله با اقتدار جمهوری اسلامی آن را صورت دادند. این تحلیل کلی در میان رهبران این کشورها وجود داشت که، با قطع نمودن اتصال ژئوپلتیک تهران- بغداد- دمشق- بیروت، میتوان جمهوری اسلامی را به زانو در آورد. بر همین اساس آنان در محاسبات خود، عواقب خطرناک بالقوه و منطقهای ناشی از افزایش عناصر و گروههای تندرو و افراطی در سوریه و عراق را کم اهمیت جلوه داده و متعاقب آن آمریکا را که در حال خروج از منطقه بود، مجددا به صحنه میدانی در عراق باز گرداندند. جالب اینکه اساسا طراحیهای نظام سلطه و همپیمانان منطقهای آن در ظهور داعش، سقوط بشار اسد، فروپاشی عراق و … بازهم با مقاومت جمهوری اسلامی به شکست انجامید و اثبات گردید که جمهوري اسلامي ايران به عنوان يک قدرت منطقهاي، از جايگاه مهمي در ايجاد امنيت در خاورميانه برخوردار است و صرفا با تعامل سازنده با آن میتوان ثبات و امنیت منطقه را تأمین نمود. نهایتا این کشورها، خود اکنون درگیر گسترش افراطگرایی و بازگشت ترویستهای تکفیری هستند.
در این میان میتوان از عراق به عنوان یک مثال متفاوت یاد نمود. ایران و عراق علیرغم سابقه تنشهای نظامی دیرپا و خاطرات هشت سال جنگ تحمیلی، توانستند بر بسیاری از اختلافات ایدئولوژیك و ارضی خود غلبه کنند. بعد از سقوط رژیم بعث در عراق، جمهوری اسلامی ایران تلاشهای اثرگذاری را در شکلگیری یک دولت ملی دموکراتیک با مشارکت همه اقوام و مذاهب در این کشور صورت داد، در مقابل اما، عربستان سعودی از همان ابتدا از طریق هدایت جریانات تندرو سلفی و بعثیها، به گسترش ناامنی و بیثباتی در عراق اقدام نمود. بیتردید تلاشهای ایران در تقویت یک عراق مستقل به عنوان یک همسایه مسلمان و مستقل، بر هیچ کس پوشیده نیست. حتی در شرایطی که تهاجم داعش با هدایت نظام سلطه، عراق را تا مرز فروپاشی رساند، بازهم حمایت قاطع و به هنگام ایران بود که تمامیت ارضی این کشور را محفوظ داشت. لذا مقایسهای میان رویکردهای سیاست خارجی و الگوهای هویتی دوست/دشمن ساز ایران و عراق با رفتارهای ستیزه جویانه عربستان، مصر، یمن سابق و … نشانگر اولا؛ اهمیت راهبردی جمهوری اسلامی و ثانیا؛ صحت رویکرد امنیتی منطقهگرای جمهوری اسلامی است. در مورد عراق اثبات گردید که؛ رویکرد منطقهای، جمهوری اسلامی را در چارچوب؛ برقراری صلح و ثبات و همگرایی میان همسایگان، کاهش دخالت بیگانگان در منطقه، پشتیبانی از ملتهای ستمدیده، رویارویی با افراط گرایی و تروریسم استوار كرده و این امر اساسا یک همگرایی و منافع مشترک را در منطقه، بازتولید میکند.
جمعبندی
رويکرد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ايران در منطقه، منبعث از منابع هویتی و هنجاری ملی و اسلامی، براساس الگوي امنيت، مبتني بر همکاري و مشارکت قرار دارد. از سوي ديگر، ایران حضور مداوم قدرتهاي فرامنطقهاي در منطقه را عاملی در جهت افزايش تنش ارزیابی میکند. اما در مقابل، الگوی هویتی دوستیها و دشمنیها در فضای سیاست خارجی برخی کشورهای منطقه، باعث گردیده است، علیرغم منافع راهبردی فزاینده همکاری با ایران، این کشورها مسیر تقابل و تعارض با جمهوری اسلامی را در پیش گیرند. در این مقاله، تلاش گردید تا ریشههای شکلگیری دشمنی کشورهای مرتجع عربی با جمهوری اسلامی و اثرات راهبردی این دشمنی در جایگاه منطقهای و سیاست داخلی این کشورها مورد بررسی قرار گیرد. بر همین اساس افزایش حضور نظامي قدرتهاي منطقهاي، تشديد افراط گرايي و بيثباتي در منطقه و همچنین گسترش بحران مشروعیت در کشورهای عربی، از نتایج عینی دشمنسازی از ایران، در سیاست خارجی این کشورها است.
—————————————-
منابع:
• اسدی، علی اکبر (1389)، عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران: موازنهسازی و گسترش نفوذ، پژوهشهای سیاست خارجی مجمع تشخیص مصلحت نظام
• برزگر، کیهان (1389)، “سیاست خارجی ایران از منظر رئالیسم تهاجمی و تدافعی”، فصلنامه بینالمللی روابط خارجی، سال اول شماره اول.
• سادات عظیمی (1382)، عربستان سعودی (مجموعه مباحث کشورها و سازمانهای بینالمللی)، تهران: وزارت خارجه.
• شفیعی، نوذر (1390)، “مفهوم سياست خارجي از ديدگاه نظريهها (واقعگرايي، ليبراليسم و سازه انگاري)”، اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره 285.
• قهرمانپور، رحمان (1383)، “تكوينگرايي: از سياست بينالمللي تا سياست خارجي”، فصلنامه مطالعات راهبردي، سال هفتم، شماره 24.
• متقی، ابراهیم و زهره پوستین چی (1390)، الگو و روند در سیاست خارجی ایران، قم: دانشگاه مفید
• مرکز مطالعات خلیج فارس (1389)، اعراب حاشیه خلیج فارس و خرید تسلیحات، قابل رویت در:
http://www.persiangulfstudies.com/fa/index.asp?p=pages&id=739
• مشيرزاده، حميرا (1382)، “نقش ارزشها و هنجارها در شكل دادن به سياست خارجي، رهيافت سازهانگارانه”، فصلنامه مطالعات عالي بينالمللي، سال سوم، شماره 3.
• نجفی فیروزجایی، عباس (1388)، “نگاه اعراب به ایران؛ گفتمانها و رویکردها”، پژوهشهای سیاست خارجی مجمع تشخیص مصلحت نظام.
• ونت، الکساندر (1386)، نظريههاى اجتماعى سياست بينالملل، ترجمه حميرا مشيرزاده، تهران: دفتر مطالعات سياسى و بينالمللى.
• Ben- Itzhak, Steven (2011), Realism and Neorealism, in John T. Ishiyama and Marijke Breuning, eds., 21 st Century Political Science: A Reference Handbook, Los Angeles: Sage.
• Joseph, Jonathan (2008), “Hegemony and the Structure Agency Problem in International Relations: A Scientific Realist Contribution”, Review of International Studies, vol.34, no1.
• Paul Aarts, and Joris Van Duijne (2009), Saudi Arabia after US–Iranian détente: Left in the Lurch, Middle East Policy, XVI, www.mepc.org/journal/middle-eastpolicy- archives/saudi-arabia-after-us-iranian-detente-left-lurch.
• Hass, R. and Indyk, M. (2009), Restoring the Balance: A Middle East Strategy for the Next President, Washington DC: Brooking Institution Press.