برنامهی مشترک پنجسالهی افغانستان و ایالات متحدهی امریکا برای توانمندسازی زنان افغان در کابل با حضور مقامهای افغان و امریکایی راهاندازی شد. ایالات متحدهی امریکا برای حمایت از زنان در آیندهی سیاسی و اقتصادی افغانستان ۲۱۶ میلیون دلار اختصاص داده اما بریتانیا، استرالیا و اتحادیهی اروپا، برای کمک به این برنامه برای دادن ۴۱۶ میلیون دلار علاقمندی از خود نشان دادهاند.
البته این تنها فعالیت کشورهای غربی در افغانستان نیست. برنامههای مختلف اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، آموزشی و… از سوی کشورهای غربی در افغانستان به اجرا گذاشته شده و یا در آینده نیز به اجرا درخواهد آمد. اگر نیروهای غربی در قالب نیروهای ائتلاف به رهبری ایالات متحدهی آمریکا در افغانستان حضور نظامی داشتند، این به معنی حضور تکبعدی آن نبود بلکه کشورهای مختلف همچون ترکیه به جای عملیات نظامی به فعالیتهای سازندگی پرداختند. اشغالگران افغانستان با برنامهای جامع در این کشور حضور پیدا کردند و با پایان عملیات نظامی در افغانستان حضور خود را در قالب آموزش، مشاوره، کمکهای اقتصادی، برنامههای فرهنگی و… ادامه خواهند داد. بدون شک زنان افغانستان در زیر سایهی حکومت طالبان ضعیف گردیده و امروز با رفع نسبی این خطر به صورت یک بخش بالقوه و مستعد درآمدهاند و قرابت نزدیک فرهنگی، دینی و جغرافیایی جمهوری اسلامی ایران به افغانستان نیز زمینه را برای حضور و نقشآفرینی در عرصهی فرهنگ و به خصوص توانمندسازی زنان افغانستان فراهم مینماید اما متأسفانه خلأ برنامهی جامع در رابطه با افغانستان در سیاست خارجی ایران به خصوص در عرصهی فرهنگ، زمینه را برای حضور غربیان در این عرصه فراهم نموده است. بدون شک زن مسلمان اجتماعی و توانمند ایرانی میتوانست الگوی برجستهای برای زن مظلوم افغانستان باشد اما تا چه حد ایران به دنال این الگوسازی بوده است؟ تا چه اندازه گروههای سالم فعال در عرصهی زنان در ایران تمرکز و یا بخشی از برنامههای خود را به زنان افغان- چه در ایران و چه در افغانستان- اختصاص دادهاند؟
برنامهریزی برای توانمندسازی زنان مسلمان افغانستان جدای از یک ضرورت عقلانی، یک امر دینی به نظر میآید چرا که رد تسلط فکری غرب بر زن افغانستان، خود نوعی نفی سبیل تلقی میگردد. زن تربیت شده در دامن غرب، فرزندی غربی را در دامن خود تربیت میکند.
زبان به عنوان یک عنصر فرهنگی فوقالعاده مهم، در بین دو ملت ایران و افغانستان از اشتراکی برخوردار است که انتقال پیام را در بین دو مرز تسهیل مینماید. از سوی دیگر چند میلیون افغان مقیم ایران، باید سفیرانی فرهنگی برای تبادل پیام در بین دو ملت باشند که به نظر چندان از آن استفاده نشده است. مطمئناً شناخت افغانها از ایران بهتر از شناخت ایرانیها از افغانستان است و این یک ضعف برای ملت ما تلقی میشود که پارهی تن خود را نشناسد. کشوری که همدین و همزبان است. وقتی شناخت نباشد، علاقهای هم نخواهد بود. وقتی شناخت نباشد، درک اهمیت افغانستان نیز وجود نخواهد داشت. وقتی شناخت نباشد، تولید محتوا و پیام نیز وجود نخواهد داشت. با وجود چند میلیون افغان در ایران، افغانستان چندان شناخته شده نیست. از یک سو افغانها نتوانستهاند فرهنگ و کشور خود را به خوبی معرفی نمایند و از سوی دیگر زمینه برای فعالیت فرهنگی افغانها فراهم نشده است.