9 آوریل 2003 زمانی که تفنگداران امریکایی مشغول به زیر کشیدن تندیس صدام بودند، کمتر کسی به این فکر میکرد که در 11 سال آینده، عراق به محور تحولات در دوران گذار تاریخی تبدیل شود. پس از آنکه امریکا ناتوان از تأمین امنیت سربازانش، مجبور به خروج از عراق شد هم کسی باور نداشت که امریکا بخواهد بار دیگر به منطقهی غرب آسیا بازگردد. اما حوادث این چند سال خصوصاً شکلگیری نهضتهای مردمی از سویی و روی کارآمدن گروههای تروریستی تکفیری از سوی دیگر، شرایط را به گونهای رقم زد که پای ایالات متحده پس از سه سال مجدداً به غرب آسیا باز شد. در حقیقت فارغ از اینکه بخواهیم بگوییم آیا امریکاییها در دامن زدن به بحرانهای منطقه نقش داشتهاند یا خیر، باید گفت برآیند آنچه که در این چند سال بر منطقه گذشت، باب میل کاخ سفید نبود.
انقلابهای تونس، مصر و بحرین و جنبشهای مردمی در لیبی و یمن، آن تصویری از منطقه نبود که امریکاییها به دنبال آن بودند. هرچند میتوان گفت امریکا توانست بخشی از حوادث را مدیریت کند، لکن واقعیت این است که به گفتهی «گری سیمور» مشاور کاخ سفید دربارهی پروندهی هستهای ایران در کنفرانس 2014 هرتزلیا در فلسطین اشغالی: «سلطهی امریکا رو به افول است».
با نگاهی به وضعیت منطقه اگرچه در ظاهر امر حجم ورود امریکا به مناسبات منطقه بیشتر شده است، لکن به وضوح میتوان دید که نفوذ کلام امریکا قابل قیاس با گذشته نیست. عربستان با طرح امریکا در ماجرای سوریه به راحتی مخالفت میکند یا ترکیه برای ورود به جنگ با داعش شرط میگذارد، «بشار اسد» در سوریه علیرغم خواست امریکا در قدرت میماند، شیعیان در عراق پیروز میشوند و جنگهای نیابتی با رژیم صهیونیستی، با توفیقات جبههی مقاومت همراه میشود. اینها تنها بخشی از حوادثی است که نشان میدهد واشنگتن دیگر نمیتواند مثل گذشته خود را فرماندهی بلامنازع بداند.
به نظر میرسد کمفروغ شدن جایگاه امریکا و حرکت به سمت افول، نشان از دوران گذار نظم جهانی یا همان پیچ تاریخی دارد. اگرچه برخی از دانشمندان نظیر «جوزف نای» معتقدند که «دربارهی افول امریکا اغراق شده است»، اما با یک قیاس کوچک میتوان دریافت که تفاوت میان روزولت، کارتر، کلینتون و اوباما تفاوت معناداری است. تصور فروپاشی نظام امریکا و سقوط آن تصوری سادهانگارانهای است اما افول هژمونی جهانی نظام سلطه، حرکتی آرام است که سالهاست آغاز شده است.
واقعیت آن است که هزینهی حضور مستقیم امریکا در منطقه بیشتر از منافع آن است. این هزینه اقتصادی نیست، بلکه هزینهای استراتژیک است؛ یعنی گسترش دموکراسی موجب میشود که مردم از اعمال زور امریکا انزجار پیدا کنند. حاصل این انزجار از رفتار امریکایی، نفرت عمومی از امریکا و خارج شدن کنترل این منطقهی راهبردی از دست آنهاست. حال اگر دشمنی به نام «جبههی مقاومت» نیز در این منطقه حضور داشته باشد، کار برای کاخ سفید دشوارتر میشود. بنابراین ایالات متحده باید «سناریوی تثبیت» هژمونی خود را از «غرب آسیا» آغار کند.
نگرانی عمدهی امریکا از افول- در مقطع کنونی- بیش از آنکه ایدئولوژیک باشد، اقتصادی است. دغدغهی اصلی غرب معطوف به قدرت یافتن حوزهی BRICS به خصوص چین است که شرح آن مجالی دیگر میطلبد. لکن با وجود این نگرانی، عبور از منطقهی راهبردی خاورمیانه نیز از صواب دور است چرا که حتی برای کنترل حوزهی «بریکس» هم نیازمند خاورمیانه است. بنابراین به یک اعتبار سناریوی تثبیت هژمونی امریکا، با سناریوی ایجاد خاورمیانهی دلخواه غرب، همراستا است.
به نظر میرسد علیرغم شواهد موجود، راهکار امریکا برای تثبیت موقعیت خود، مبتنی بر «خروج از منطقه» باشد. امریکاییها به خوبی میدانند که جنگهای عراق و افغانستان و نوع مواجههی آنها با حوادث منطقه، موجب شده است تا با هر حادثهای، انگشت اتهام به سمت آنان برود و از این فضا رهبر جبههی مقاومت یعنی ج.ا.ا بهرهبرداری کند. لذا بهترین گزینه خروج است اما اهمیت منطقه نیز قابل صرف نظر کردن نیست. بنابراین امریکا هم باید از منطقه خارج شود و هم منافعش را تأمین کند. از این رو به نظر میرسد سناریوی تثبیت امریکا چند وجه داشته باشد:
1. توافق با ایران: امریکا در حال حاضر ظرفیت درگیری با ایران را ندارد. لذا در تلاش است ج.ا.ایران یا همان رهبر مقاومت را «مهار» کند. تشدید تحریمها به بهانهی پروندهی هستهای برای آن است که ایران را مجبور به تغییر رفتار نماید و چنانچه ایران رفتار بینالمللی خود را تغییر نداد، دست کم برای گسترش جبههی مقاومت، توان کمی داشته باشد. لذا با «افزایش فشار در عین مذاکره» در پی تغییر رفتار ایران است. از همین نظرگاه میتوان نتیجه گرفت توافق هستهای عملی، زمانی رخ خواهد داد که سیاستهای جمهوری اسلامی در منطقه تغییر کند. واشنگتن به دنبال «تغییر رفتار» ایران است تا بتواند سناریوی تثبیت را پیش ببرد.
2. القای حس اعتماد به همپیمانان منطقهای: امریکاییها پیش از خروج باید این اطمینان را به همپیمانان خود بدهند که خروجشان از منطقه، موازنهی قدرت را بر هم نخواهد زد، ایران دست برتر منطقه نخواهد بود و در صورت بروز مشکلات داخلی، از حمایت واشنگتن برخوردار خواهند بود. پس از بازی تسلیحات شیمیایی سوریه در تابستان سال گذشته، این جو بیاعتمادی عربستان و برخی کشورهای عربی به امریکا بیشتر شد. لذا امریکاییها ضمن ورود به مسألهی «داعش»، اینگونه القا میکنند که در صورت لزوم از منافع همپیمانان خود در منطقه دفاع میکنند.
3. انتخاب نایب منطقهای: طبیعی است پس از خروج امریکا از منطقه، یکی از کشورهای همپیمان باید مدیریت منافع غرب را بر عهده گیرد. بهترین گزینهی ممکن برای کاخ سفید، ترکیه است. زیرا با وجود نقش آشکار عربستان در توسعهی جریان تکفیری، وجهه خوبی برای این کشور وجود ندارد. از سوی دیگر، ترکیه جایگاه اقتصادی و سیاسی بهتری دارد و با رویکرد اسلامگرایان حزب «عدالت و توسعه» میتواند به خوبی نقش رهبری منطقه را بازی کند.
4. انتصاب جایگزین: هرچند ترکیه جایگاه بهتری از گذشته دارد، اما به صورت سنتی، اعراب میانهی خوبی با ترکها ندارند، خصوصاً در بازی قدرت! از این رو غرب باید نمایندهای داشته باشد که این وحدت را در نبود امریکا بین متحدانش برقرار کند. با توجه به تحرکات کشورهای غربی و نوع تعامل آنها در حوادث منطقه، به نظر میرسد گزینهی مناسب جایگزین، «انگلیس» باشد. زیرا هم متحد اول امریکاست، هم رفتار اخیرش در منطقه کمتر تنشزا است و هم میان سخنان «دیویدکامرون»، نخستوزیر انگلیس، در مجمع عمومی سازمان ملل با اظهارات اخیر «سعود الفیصل»، وزیر خارجهی عربستان، و سخنان «خالد بن محمد العطیه»، وزیر خارجهی قطر، هماهنگی وجود دارد. از سوی دیگر شناخت انگلیسیها از منطقه با تجربهی 300 سال حضور در آن، قطعاً بیش از امریکاییها خواهد بود.
5. جای پای محکم: باید امریکاییها هر زمان که لازم دانستند، به منطقه بازگردند. بهانهی تداوم سلطهی امریکایی، گروههای تندروی تروریستی به خصوص «داعش» است. «جان آلن» فرماندهی ائتلاف امریکایی علیه داعش گفته بود: «هدف ما از بین بردن داعش نیست، بلکه میخواهیم سران داعش را هدف قرار دهیم.» این اظهارات در حالی است که کاخ سفید بارها اعلام کرده است که «همزمان با حملهی هوایی به داعش، از مخالفان حکومت سوریه نیز حمایت میکند».
نتیجه آنکه برنامهای برای حذف داعش وجود ندارد؛ تنها لازم است که غرب بتواند تداوم سلطهی خود را به بهانهی تروریسم اسلامی در منطقه تضمین کند. از سویی به هر طریق ممکن- چه به اجبار تهدید و تحریم و چه با توافق کارآمد- ایران باید متوقف شود. ترکیه به نیابت از غرب کنترل بحرانها را بر عهده گیرد. عربستان سعودی باید سکوت کند؛ اگرچه احتمال نپذیرفتن بازی امریکایی از سوی ریاض وجود دارد، اما در مواضع اخیر علیه داعش نشان داد امریکاییتر از آن است که بازی را بر هم زند. انگلیسیهای باتجربه نیز نمایندهی فعال غرب در منطقه میشوند و «خاورمیانهی جدید» باب میل نظام سلطه شکل میگیرد.
این گونه است که امریکاییها به آرامی از منطقهی پرهزینهی خاورمیانه خارج شده و فرصت مییابند تهدید بزرگ «بریکس» را مدیریت کنند. بدین ترتیب زمینه برای «تثبیت» سلطهی امریکایی فراهم میشود.