«مطالعهی موردی ائتلاف جهانی ضد داعش»
مقدمه
با افزایش دامنهی جنگافروزیها و جنایات گروه تروریستی داعش در مناطقی از کشورهای سوریه و عراق، ایالات متحدهی آمریکا در اقدامی نمایشی پروژهی مقابله با داعش را در قالب ائتلاف جهانی ضد داعش کلید زد که تاکنون حدود 54 کشور از جمله 10 کشور عربی در ائتلافی به رهبری آمریکا برای مقابله با این تهدید مشترک اعلام آمادگی کردهاند. در یک تحلیل سطحی و ظاهری به نظر میرسد هدف آمریکا از تشکیل این ائتلاف تحقق بخشیدن به آرمان مبارزه با تروریسم در منطقه است؛ تروریسمی که به اعتقاد همهی ناظران و کارشناسان سیاسی، ساخته و پرداختهی آمریکا، غرب و متحدان منطقهای آن است.
نگاهی گذرا به لیست اعضای تشکیلدهندهی این ائتلاف گویای این واقعیت است که هیچکدام از اعضای ائتلاف با دولت قانونی سوریه روابط دوستانهای ندارند و بعضاً برخی از آنها در زمرهی حامیان براندازی دولت بشار اسد هستند و حتی اولین نشست هماهنگی این ائتلاف نیز به میزبانی یکی از بزرگترین مخالفان دولت سوریه و محوریترین حامی معارضین در کشور سوریه یعنی عربستان برگزار شد. از طرف دیگر اغلب کشورهای تأثیرگذار منطقه از جمله ایران، روسیه و چین در این ائتلاف مشارکت داده نشدند.
نگاهی به کارنامهی عملکرد بعضی از اعضای ائتلاف از آغاز بحران سوریه در سال 2011 گویای این واقعیت است که این ائتلاف را کشورهایی ایجاد کردهاند که خود زمانی از بزرگترین حامیان سیاسی، مالی و تسلیحاتی تروریستهای افراطی بوده و موجبات تقویت و رشد این گروه افراطی را فراهم کردهاند؛ باراک اوباما رئیسجمهور آمریکا نیز در مصاحبهی تلویزیونی خود اعتراف کرد که آمریکا و دستگاه اطلاعاتی آن در ارزیابی قدرت داعش مرتکب اشتباه استراتژیک شده و خطر داعش برای صلح و ثبات منطقهای و بینالمللی به مراتب بیشتر و از این رو مقابله با آن عاجل و فوری است.
به نظر میرسد در صورت صحت ادعای مقامات ائتلاف در مقابله با داعش، میبایست دولت سوریه در این ائتلاف نقش محوری و کانونی داشته باشد؛ اما در عمل چنین نشد و این امر به این معناست که مقابله با داعش بهانهای برای تضعیف و براندازی دولت سوریه است. اظهارات مقامات آمریکایی در طولانی بودن جنگ علیه داعش، کافی نبودن حملات هوایی برای مقابله با داعش، ضرورت استفاده از نیروی زمینی برای انهدام کامل این گروه، حملات نهچندان مؤثر به مواضع ضد داعش، انهدام زیرساختهای حیاتی سوریه و تغییر تاکتیکی مواضع داعش قبل از آغاز حملات هوایی نیروهای ائتلاف، شاخصهایی برای اثبات ادعای فوق است.
با توجه به گزارههای فوق حال چگونه ائتلاف جهانی ضد داعش میتواند در درون قلمرو سرزمینی دولت سوریه اقدام به مبارزه با داعش کرد؟ آیا این اقدام با اصول و موازین حقوق بینالملل مطابقت دارد؟
در این نوشتار صرف نظر از بررسی ابعاد حقوقی این مبارزه و اینکه آیا ائتلاف پیروز خواهد شد یا خیر، به راستیآزمایی ادعایی خواهیم پرداخت که مدعی است ایجاد ائتلاف جهانی ضد داعش متشکل از کشوهای منطقهای و فرامنطقهای به رهبری آمریکا تلاشی برای احیای مجدد قدرت آمریکا در منطقهی خاورمیانه در قالب رویکرد ائتلافسازی و منطق بینالمللگرایی لیبرال حاکم بر سیاست خارجی دولت اوباما است که با هدف مشروعیت بخشیدن به حضور و مداخلهی نظامی آمریکا و تضعیف محور مقاومت به رهبری ایران صورت گرفته است و در این میان نقش سایر کشورهای عضو ائتلاف از جمله کشورهایی نظیر عربستان، قطر و امارات و… چیزی بیش از به دوش کشیدن هزینههای سیاسی، تسلیحاتی و مالی جنگ علیه داعش نیست.
به عبارت دیگر در این نوشتار سعی میکنیم با بررسی رویکرد نظری ائتلاف و منطق بینالمللگرایی لیبرال در سیاست خارجی آمریکا، درکی درست و منطبق بر واقعیت از زوایای مختلف ائتلاف جهانی ضد داعش ارائه کنیم.
ماهیت منطق بینالمللگرایی لیبرال در دستگاه سیاست خارجی آمریکا
ایالات متحدهی آمریکا بعد از فروپاشی شوروی به عنوان تأثیرگذارترین و قدرتمندترین بازیگر دولتی نظام بینالمللی ایفای نقش کرده است. از این رو به لحاظ جوهرهی نظام بینالملل، دستيابى به يك ارزيابى دقیق و همهجانبه از سياست خارجى بازيگران نافذ جهانى، به ویژه ایالات متحدهی آمریکا الزامى است؛ لذا، درك بسيط از سياست خارجى اين كشور و فرآيند شکلگیری آن اهميت پيدا میکند. بدون شک سیاست خارجی ایالات متحدهی آمریکا مانند هر کشور دیگری نتیجهی تعامل، مواجهه و ترکیب عوامل گوناگون داخلی و خارجی نظیر شرایط جغرافیایی و اقلیمی، تجارب تاریخی، ترکیب قومی، ماهیت نظام سیاسی، تواناییها و محدودیتهای اقتصادی و نظامی و در نهایت، ماهیت نظام سیاسی بینالمللی و منطقهای است.
با استناد به دیدگاه نشریهی اکونومیست، ایالات متحدهی آمریکا همچون غولی تنومند بر جهان سایه افکنده است. این کشور بر تجارت، بازرگانی و ارتباطات جهانی غلبه دارد، اقتصاد آن موفقترین اقتصاد جهان و قدرت نظامی آن همتایی ندارد.[1] یا همان طور که آمریکاییان «فاتحگرا»[2] اشاره کردهاند سیستم بینالمللی امروزی بر اساس توازن قوا ایجاد نشده؛ بلکه بر پایهی هژمونی آمریکا استوار شده است. از این رو دستيابی به يك ارزيابی چندبعدی و همهگیر از سياست خارجی بازيگران نافذ و تأثیرگذار جهانی الزامی است.
با توجه به اينكه آمريكا، تأثیرگذارترین و قدرتمندترین بازيگر دولتی در نظام بینالملل است، درك بسيط از سياست خارجی اين كشور، فرآيند شکلگیری، ساختار سیاست خارجی و منابع و نهادهای تأثیرگذار آن اهميت پيدا میکند. کارشناسان و پژوهشگران علوم سیاسی و روابط بینالملل، سیاست خارجی آمریکا را در مناطق مختلف جهانی و در قبال تحولات مختلف از زوایای گوناگونی بررسی و ارزیابی کردهاند. صرف نظر از بررسیهای علمی مختلف دربارهی سیاست خارجی آمریکا، نگارنده با ارائهی یک الگوی مشخص، مبانی و اصول حاکم بر نگرشها و سیاستهای آمریکا را در عرصهی جهانی (نمونه موردی تشکیل ائتلاف بینالمللی داعش) را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است.
به اعتقاد نویسنده منطق بینالمللگرایی حاکم بر گروه سیاست خارجی باراک اوباما با محوریت راهبرد «چندجانبهگرایی جمعی» سعی در بیشینهسازی منافع ملی آمریکا در موضوعات مختلف سیاست جهانی دارد. «پاتریک کالاهان» نویسنده صاحبنام آمریکایی در کتاب خود تحت عنوان «منطق سیاست خارجی آمریکا» شش منطق اساسی «برتریجویی»، «واقعگرایی»، «انزوا گرایی»، «لیبرالیسم»، «بینالملل گرایی لیبرال»[3] و «ضد امپریالیسم افراطی» را به عنوان نظامهای فکری مسلط در سیاست خارجی آمریکا معرفی میکند. به اعتقاد وی یک منطق تصور نقش جهانی مناسب ایالات متحده آمریکا یا راهبرد سیاست خارجی این کشور مبتنی بر برداشت از قدرت ایالات متحده، منافع ملی و تعهدات اخلاقی این کشور به شمار میرود.
این مقاله با استناد به منطق «بینالمللگرایی لیبرال» که معتقد است ایالات متحده بر اساس تعهدات مشترک به منظور ارائهی دستور کار وسیع و متنوع برای مسائل جهانی، باید به دیگر کشورها ملحق شود، اقدام آمریکا در تشکیل ائتلاف جهانی ضد داعش را تبیین و تحلیل میکند.
بینالمللگرایی لیبرال در عین حال که نگاهی قدیمی و سنتی به تحولات بینالمللی است، رویکرد جدیدی به تحولات عرصه سیاست جهانی نیز محسوب میشود؛ این منطق از نظر فکری و اخلاقی ریشه در سنت «آرمانگرایی» مربوط به دوره بین 2 جنگ جهانی دارد. در ربع قرن بعد از جنگ جهانی دوم، بینالملل گرایی لیبرال در اثر تسلط پارادایم «واقعگرایی» بر روابط بینالملل کنار گذاشته شد؛ اما وقایع پایانی دهه 1960 و اوایل دهه 1970 باعث شد که بینالملل گرایی لیبرال مجدداً به مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکا بازگردد.
اساس منطق بینالمللگرایی لیبرال بر «چندجانبهگرایی جمعی» استوار است؛ از این جهت آمریکا برای یافتن سیاست جمعی برای حل مشکلات مشترک باید به کشورهای دیگر ملحق شود. این منطق دارای گزارههای اساسی زیر است:
اول) امنیت ملی آمریکا صرفاً یک موضوع نظامی نیست، بلکه شامل حفاظت از آمریکا در برابر تهدیدهای مشترک جهانی، در جهان وابستگی متقابل است؛ تهدیداتی نظیر فقر، آلودگی، تروریسم، سلاحهای کشتارجمعی و ….
دوم) امنیت ملی آمریکا تنها از طریق رژیمهای بینالمللی و سازوکار همکارهای چندجانبه جهانی تقویت میشود؛ از طرفی همکاری جهانی نیازمند تقویت سازوکار نهادهای جامعه بینالمللی است و از این رو رگههایی از «نهادگرایی لیبرال» نیز در این منطق مشاهده میشود. در قالب این منطق همکاری با سازمانهای بینالمللی و حمایت قوانین بینالمللی در دستور کار سیاست خارجی آمریکا قرار دارد.
سوم) ماهیت قدرت پیچیدگی خاص خود را دارد و در موضوعات مختلف مستلزم منابع، بازیگران و سلسله مراتب مختلفی است.
چهارم) قدرت نظامی کارایی محدودی دارد و مقاومت آفرین است و لذا قدرت آمریکا محدود و وابسته به عوامل محیطی است که در قالب این رویکرد گروه سیاست خارجی آمریکا مفهوم جدیدی به نام «قدرت هوشمند»[4] را بازتولید کرد.
پنجم) آمریکا از یک نقش مشروع رهبری در جهان برخوردار است و استمرار این رهبری باید بدون توسل به سلطهجویی انجام شود. همچنین آمریکا به عنوان رهبر جهان برای حل مشکلات جهانی با یک الزام اخلاقی مواجه است.
نظریهپردازان این منطق معتقدند، تحولات سیال و پویای جهانی، منافع ملی آمریکا و وابستگی متقابل سیاست جهانی را به 2 صورت تغییر داده است. نخست اینکه وابستگی متقابل یک دستورالعمل جدید را در سیاست جهانی ایجاد کرده است که به مسائل و مشکلات جهانی تأکید دارد و از آنجایی که این مسائل و مشکلات، جهانی هستند حلوفصل آنها نیازمند همکاری بینالمللی گسترده است؛ لذا هیچ دولت یا ائتلاف محدودی نمیتواند به تنهایی از عهده این مشکلات برآید.
دوم اینکه در نتیجه این وابستگی متقابل فزاینده، نهادهای بینالمللی از اهمیت و صلاحیت زیادی برخوردار هستند؛ از طرف دیگر فقدان حکومت جهانی به معنای فقدان «تدبیر امور» در جهان نیست و وجود رژیمهایی از هنجارها، قواعد و نهادهای مختلف، میتوانند موضوعات مختلف را در سیاست جهانی تدبیر کنند. البته فرآیند ایجاد رژیم کاملاً غیرمتمرکز است و در موضوعات و موقعیتهای مختلف صورت میگیرد. لذا همانطور که مشاهده میکنیم در فرآیند مبارزه با داعش نیز آمریکا درصدد ایجاد رژیم همکاری بینالمللی «مبازره با تروریسم» است.
همچنین بر اساس این منطق آمریکا باید از اصول اخلاقی مشترک در جامعه جهانی تبعیت کند. آمریکا نهتنها باید این کار را به خاطر اینکه درست است انجام دهد بلکه باید آن را به دلیل واقعبینانه بودنش انجام دهد. قطعاً یک «شهروند بینالمللی خوب بودن» یک «منفعت ملی» به حساب میآید و لذا اصول اخلاقی و منافع ملی نمیتوانند 2 مقوله متضاد هم تعریف شوند؛ به عبارت دیگر پایبندی به قوانین اخلاقی، منافع ملی کشورها را تعریف و ارتقاء میبخشد و اقدامات آمریکا باید در جهت تأمین منافع کل بشریت باشد.
در یک جمعبندی نهایی از این مبحث میتوان گفت که منطق بینالملل گرایی لیبرال ایجاب میکند که سیاست خارجی آمریکا بر پایه «چندجانبه گرایی همکاری جویانه» صورت بگیرد و آمریکا با اتخاذ راهبرد «ائتلافسازی»، یک نقش رهبری محدودی در همکاری خود با اعضای جامعه جهانی ایفاء کرده و بتواند راهحلهایی برای مشکلات ناشی از وابستگی متقابل جهانی در دستورالعمل جدید ارائه و اعمال کند. وابستگی متقابل و پراکندگی قدرت در روابط بینالمللی، کاهش میزان تأثیرگذاری مؤثر آمریکا را موجب شده است و لذا چندجانبه گرایی همکاری جویانه انطباقی عملی با جهان دگرگون شده است. البته این نوع چندجانبه گرایی از سوی ضرورتهای اخلاقی حل مشکلات جهان نیز تحمیل میشود و لذا مقابله با تروریسم از نوع داعش نیز یک ضرورت اخلاقی جدید است و آمریکا مسئول است که نسبت به خلق خدا رئوف و در خدمت تمامی بشریت باشد.
راهبرد ائتلافسازی در چهارچوب منطق بینالملل گرایی لیبرال
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به تبع آن پایان نظام 2 قطبی حاکم بر نظام بینالملل و تلاش آمریکا برای استقرار نظم نوین جهانی باعث تغییر الگوی رفتاری ایالات متحده آمریکا با سایر کشورها شد و متعاقب این دگرگونی رفتاری آمریکا بعد از جنگ سرد و به ویژه بعد از حملات 11 سپتامبر 2001، شاهد تغییر جهتگیری کلان سیاست خارجی ایالات متحدهی آمریکا و طبیعتاً آن راهبردهای سیاسی این کشور در عرصهی سیاست جهانی هستیم و در این میان راهبرد «ائتلافسازی» یکی از مهمترین نتایج تغییر نظام بینالملل و تلاش آمریکا برای استقرار نظم نوین جهانی است. درواقع این راهبرد برای مشروعیت بخشی به اقدامات آمریکا و استفاده از قدرت نرم این کشور هماهنگ با قدرت سخت آن طرحریزی شده است.
حادثه 11 سپتامبر 2001 و تحولات بعد از آن نیز سبب تشدید توسل به راهبرد ائتلافسازی در جهتگیری کلان سیاست خارجی آمریکا شد. بعد از ناکامی محور عربی- غربی به رهبری آمریکا و بعضی از کشورهای منطقه نظیر ترکیه در ساقط کردن حکومت بشار اسد در سوریه و درست زمانی که معادلات میدانی جبهههای نبرد در سوریه کاملاً توازن جنگ را به نفع ارتش سوریه و رزمندگان حزبالله و نهایتاً ایران تغییر داد، آمریکا و امپریالیسم رسانهای وابسته به آن، با بزرگنمایی خطر داعش در منطقه در یک اقدام نمایشی ائتلاف جهانی ضد داعش را تشکیل دادند. در تحلیل نهایی این راهبرد آمریکا، باید به نکات ذیل توجه کنیم:
1) راهبرد ائتلافسازی در طول تاریخ دیپلماتیک آمریکا هرگز به عنوان هدف سیاست خارجی مطرح نبوده است و فقط به عنوان ابزاری برای توجیه سیاستهای اعمالی آمریکا در عرصهی سیاست جهانی محسوب میشود؛ لذا در تحلیل ائتلاف جهانی ضد داعش نیز باید بگوییم که هدف آمریکا از این ائتلاف نمایشی، استفاده ابزاری از ظرفیتهای حقوقی و سیاسی جامعه بینالملل، ظرفیتهای سیاسی، مالی و تسلیحاتی کشورهای عضو ائتلاف و به ویژه کشورهای عربی حاشیه جنوبی خلیج فارس است. در واقع ایالات متحده با سرشکن کردن هزینههای جنگ، سعی دارد با صرف کمترین هزینه، بیشترین سود را در بازی با داعش کسب کند و پروسه انهدام داعش، زمینه لازم برای تداوم حضور آمریکا در منطقه خاورمیانه را فراهم کند؛ چراکه بنا بر گفته مقامات آمریکایی، قرار است جنگ با داعش سالها طول بکشد. همچنین آمریکا از کشورهای عربی منطقه تنها به عنوان ابزار استفاده میکند و از طریق مشارکت دادن آنها به نوعی از رویارویی مستقیم با اهل سنت منطقه خود را دور میکند. از طرف دیگر با براندازی و تضعیف حکومت سوریه به بهانهی مبارزه با داعش، ضربه اساسی به جبههی مقاومت در منطقه وارد خواهد شد. تحقق این هدف همان سیاستی است که از سوی لابی صهیونیسم به مقامات آمریکایی در واشنگتن دیکته میشود.
2) از آنجایی که اهداف و منافع کشورهای شرکتکننده در ائتلاف کاملاً متفاوت است این امر خود زمینه فروپاشی و ناکامی ائتلاف را به وجود آورده است؛ لذا درجه انسجام ائتلاف بسیار ضعیف و گسستنی است. به ویژه اینکه اگر جنگ با داعش حالت فرسایشی پیدا کند، امکان دارد بعضی از اعضای ائتلاف در اهداف و انگیزههای واقعی ائتلاف دچار تردید شوند. همچنین معلوم نیست بعد از تحقق اهداف سیاسی و نظامی ائتلاف و خروج آمریکا از آن، سرنوشت سایر اعضای ائتلاف چه خواهد شد؟
از طرف دیگر سران ائتلاف ضد داعش از مشارکت دادن کشورهای تأثیرگذار منطقه به ویژه ایران و روسیه خودداری کردهاند. تجربه نشان داده است که استقرار هرگونه ترتیبات امنیتی حاکم بر منطقه بدون در نظر گرفتن نقش و وزن کشورهای منطقه نظیر ایران به شکست میانجامد. حال باید ببینیم آمریکاییها دوباره تاریخ را تکرار خواهند کرد یا خیر؟
3) نگاهی به فرآیند و ساختار ائتلاف جهانی ضد داعش گویای این واقعیت است که آمریکا تمایل دارد بیشترین نقش و وزن را به کشورهای عربی منطقه که خود زمانی از حامیان اصلی این گروه تروریستی بودند واگذار کند. اخیراً خبرها حاکی از آن است ستاد فرماندهی مشترک نیروهای ائتلاف نیز در حال انتقال به کشور کویت است و برخی از کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس و عضو ائتلاف تصمیم به اعزام نیروی زمینی به سوریه دارند. به نظر میرسد در صورت تحقق این راهبرد و اعزام نیروهای ویژه عربی به سوریه، آنها با ایفای نقش مستشاری و آموزش مخالفان دولت بشار اسد، زمینه تضعیف و سقوط دولت سوریه را فراهم خواهند کرد.
پررنگترین نقشی که برای برخی کشورهای عربی همانند عربستان در ائتلاف علیه داعش مطرح شده نقش مالی و تأمین هزینه جنگ است. در این میان نقشهای دیگری نیز برای این کشورها در نظر گرفتهشده، منجمله اینکه کشورهای مانند قطر و عربستان باید از نفوذ خود در مناطق سنینشین عراق استفاده کرده و قبایل سنی را علیه داعش بسیج کنند؛ هرچند که در این روش نیز عربستان و قطر برای جذب سران برخی طوایف و عشایر سنی عراق مجبور به هزینههای مادی زیادی هستند. نقش دیگری که برای این کشورها در نظر شده این است که برخی تجهیزات نظامی مبارزه علیه داعش را تأمین کنند. نکته قابلتأمل اینکه این تجهیزات همان تسلیحاتی هست که پیش از این با قراردادهای سنگین مالی از کشورهای غربی و به خصوص آمریکا خریداری شده است. البته ناگفته نماند که برخی از تحلیل گران سیاسی از احتمال تأسیس ناتوی عربی متشکل از کشورهای عربی منطقه خاورمیانه در چهارچوب این ائتلاف خبر دادهاند تا این سازوکار سیاسی و نظامی نیز ابزاری جهت تحقق اهداف و منافع آمریکا در منطقه باشد.
نتیجهگیری
استراتژی ائتلاف ضد داعش، محصول تغییر نظام بینالملل و ظهور نظم هژمونیک و تکقطبی بعد از دوران جنگ سرد و به ویژه بعد از حوادث 11 سپتامبر 2001 است. ماهیت و علل ظهور ائتلافهای آمریکا بعد از جنگ سرد متفاوت بوده و خاستگاه نظری متفاوتی دارند. باراک اوباما رئیسجمهور ایالات متحده در چارچوب این راهبرد سعی کرده است با چاشنی اجماع سازی، بیشینهسازی منافع آمریکا را در عرصه سیاست جهانی و منطقهای محقق کند و آمریکا با استفاده ابزاری از این راهبرد و ترتیبات امنیتی حاصل از آن، موجبات حضور و نفوذ خود را در منطق فراهم کند.
دولت باراک اوباما که در دوره ریاست جمهوری خود و در محیط امنیتی خاورمیانه هنوز نتوانسته است ائتلاف مطمئنی جهت مدیریت بحرانهای منطقهای فراهم کند با ظهور گروه تروریستی داعش در جریان بحران سوریه و سرایت دامنهی جنگافروزی و جنایات آن به کشور عراق در ماههای اخیر، راهبرد ائتلاف گرایی را در دستور کار سیاست خارجی خاورمیانهای آمریکا قرار داده است. در این چارچوب نشستهای جده، پاریس و شورای امنیت متشکل از 54 عضو با محوریت کشورهای عربی- غربی به رهبری آمریکا برگزار شد و در چنین فضای ژئوپلیتیکی حاکم بر معادلات منطقه خاورمیانه در قالب منطق بینالملل گرایی لیبرال، راهبرد ائتلاف ضد داعش باعث چرخش رفتاری آمریکا شد.
در حقیقت آمریکا با کمرنگ کردن رویکرد یکجانبهگرایی در سیاست خارجی خود سعی کرده است برای مقابله با داعش از ظرفیتهای سیاسی، مالی و تسلیحاتی سایر کشورها و به خصوص کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس به بهترین شکل بهرهبرداری کند. اوباما تأکید کرده است که عملیات ضد داعش با عملیات نظامی آمریکا در عراق و افغانستان متفاوت خواهد بود؛ عملیاتی که با هدف تضعیف محور مقاومت، جایگاه راهبردی ایران را در منطقه نشانه گرفته است. طبیعتاً با تضعیف ایران در معادلات منطقهای، فرایند مذاکرات هستهای ایران و گروه 5+1 نیز به نفع آمریکا و متحدانش رقم خواهد خورد.
1 – “America’s World”, (The Economist, 23 October 1999)
2 – Tiumphalist
3 – Liberal Internationalism
4 – Smart Power