مساله بحران معنوي و هويت انساني ـدر دنياي غربـ سالياني است كه مورد بحث بسیاری از اندیشمندان قرار گرفته است. آمارهاي تحقيقاتي متعدد، گواه اين واقعيت است كه جوامع صنعتي، رفاه مادي فوقالعادهاي ميسر ساخته و اين خود موجب پديد آمدن انواع گوناگونی از مسايل جديد شده است. مسايلي مانند زوال ارزشهاي سنتي جامعه،گسيختگي نظامهاي خويشاوندي، بيبندوباري اخلاقي، ازخودبيگانگي، فسادجنسي، سقطجنين، همجنسبازى، رفتارهای خلاف عفت عمومى، انسانمدارى(اومانيسم)، نابودى خانواده، گمگشتگي تودهها در شهرهاي بزرگ، تخريب محيط زيست، شيءگشتگي انسانها، آلودگيها، كاهش و نقصان منابع، خطر جنگ هستهاي و مواردي از اين قبيل كه معلول خصلت ذاتي اينگونه جوامع است. میتوان گفت ماديگرايي مفرط، باعث معنويتگريزي و دوري انسانها از سرشت حقيقتجويي و سرگرداني فكري و ياس اعتقادي آنان گرديده است.
در این نوشتار، ابتدا نگاهی مختصر به چگونگی بروز این خلاء معنوی در جامعه بهاصطلاح متمدن غربی میپردازیم و در ادامه، به پیامدهای این انقطاع معنوی در جهان غرب نظر خواهیم دوخت.[1]
سالهای متمادی است که افرادی در آن سوی مرزها، داعیهدار تعلیم و تربیت نوین بهمنظور رامکردن غرایز و ایجاد یک تمدن واقعی هستند، ولی با همه سعی و کوششی که در این راه نمودهاند، تربیتشدگانِ آن مرز و بوم ـیعنی تمدن غربـ نتوانستهاند مفهوم تمدن را بهمعنای واقعی به نمایش بگذارند.
اعمال ضد اجتماعی و خلاف شئون انسانی که بسیاری ازسردمداران و مردمان غرب مرتکب آن میشوند، خود گواه این مدعا است که هر چند آنها در جوامعی به ظاهر متمدن زندگی میکنند، اما در حقیقت امر، رفتار متمدنانهای ندارند. کشتار وحشیانه و اعمال غیرانسانی کشورهای غربی و نادیده گرفتن حقوق اولیه انسانها و بیاحترامی به مقدسات مردم جهان و… که امروزه فراوان به چشم میخورد، نشاندهنده سیر نزولی فرهنگ و تمدن غرب است و از اثرات سوء تعلیم و تربیت نوینی است که جهان غرب با آن خو گرفته است و جالب اینجاست که آنها داعیهدار تمدن و فرهنگ نیز هستند و جالبتر اینکه یگانه راه سعادت و تکامل جوامع بشری را تنها از این راه میدانند!![2]
با توجه به مبحثی که در ابتدا بیان شد، جای آن دارد که با مشاهده سیر قهقرایی تمدن و فرهنگ غرب (که به وضوح قابل درک است) از خود بپرسیم علل این انحطاط در چیست؟ به عقیده بسیاری از متفکران، حتی برخی از اندیشمندان جهان غرب، ریشه این مساله را میتوان در نبودن احساس مذهبی و نداشتن پشتوانه روحانی یا همان بحران معنویت و انقطاع معنوی جستجو کرد. بسیاری از تحلیلگران اعتقاد دارند که تمدن غربی در بحران بزرگ معنویت بهسر میبرد و این بحران، همچنان در حال گسترش است بهطوریکه دامنه آن اکنون تمامی ارکان و نهادها و حتی زندگی اجتماعی انسان غربی را فراگرفته است. بهتعبیر علامه متفکر آیتالله سید محمد باقر صدر، علل افت فرهنگ غرب، جدایی و بریدگی زمین از آسمان است. آن چیزی که مغرب زمین را امروزه به این حالت رسانده، این است که زمین و ساکنان این کره خاکی تصمیم گرفتند آگاهانه رابطه خودشان را با آسمان قطع کنند. بهدنبال این بریدگی، یک احساس استغنا و بینیازی از مراقبت وحیانی در میان انسانهای غربی پدید آمد.
این احساس بینیازی از معنویت، ریشه چند صدساله در جهان غرب دارد. زمانی که ارباب کلیسا تصمیم گرفتند هر چیزی را که مخالف محتوای تصویب شده کلیسا بود کنار بگذارند، دانشمندان و صاحبانتفکر و سپس قشر عمومی جامعه، احساس سرخوردگی و دلزدگی از دین کردند. مردم احساس کردند که دین با این محدودیتی که دارد، نمیتواند پاسخ مسائل زندگی آنها را بدهد. شهید مطهری در اینباره مینویسد:
«کلیسا چه از نظر مفاهیم نارسایی که در الهیات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غیرانسانیاش با توده مردم ـخصوصاً طبقه دانشمندان و آزادفکرانـ از علل عمده گرایش جهان مسیحی و بهطور غیر مستقیم جهان غیرمسیحی به مادیگری شد… در قرون وسطی که مساله خدا به دست کشیشها افتاد یک سلسله مفاهیم کودکانه و نارسا درباره خدا بهوجود آمد که بههیچ وجه با حقیقت انطباق نمیداد و طبعا افراد باهوش و روشنفکر را نهتنها قانع نمیکرد بلکه متنفر میساخت و بر ضد مکتب الهی برمیانگیخت…. کلیسا به خدا تصویر انسان داد و خدا را در قالب بشری به افراد معرفی نمود. افراد تحت تاثیر نفوذ مذهبی کلیسا از کودکی خود را با همین قالبهای انسانی و مادی تلقی کردند و پس از رشد علمی دریافتند که این مطلب با موازین علمی و واقعی و عقلی، هیچ سازگار نیست و توده مردم چون دیدند مفاهیم کلیسایی با مقیاسهای علمی تطبیق نمیکند، مطلب را از اساس انکار کردند… کلیسا از منظری دیگر نیز نقش مهمی در سوقدادن مردم به ضدیت با خدا دارد که از نارسایی مفاهیم الهی کلیسایی موثرتر بوده است و آن تحمیل عقاید و نظریات خاص مذهبی و علمی کلیسا ( که غالباً ریشه در فسلفه یونانی و غیریونانی دارد) به صورت اجباری و سلب هرگونه آزادی عقیده بوده است.[3]
از طرف دیگر، با پیدایش نهضت علمی جدید با سردمداری افرادی چون دکارت ـبا اندیشه شگگرایی و سکولاریستیـ زمزمههای جدایی علم از زمینههای کائناتی آن آغاز شد و علم جدید را با تاکید بر جدایی روح از ماده، بنیان نهاد و این نظریات مادیگرایانه در بین دانشمندان علوم طبیعی، شکل بارزی از جدایی زمین از آسمان را پدید آورد. این دو عامل یعنی رفتار ارباب کلیسا و پیدایش نظریات تفکر مادی و زمینی در بین متفکران غرب، احساس بینیازی مردم از معنویت را تشدید کرد و هماکنون اثرات این تفکر در رفتارهای جهان غرب بروز پیدا کرده است.
بنابراین هرگاه جامعهای از لحاظ فکری، معنویتزدایی بشود و معنویت، جایگاه خودش را از دست بدهد و از همهچیز تفسیر سکولاریستی ارائه شود، بسیار واضح و مبرهن است که وجدان و احساس تعهد نسبت به دیگران، جای خودش را به خشونت و زورگویی و ناهنجاری خواهد داد.
در ادامه، پیامدهای بارزی که حاصل این انقطاع و بریدگی از معنویت و عالم کائنات در غرب داشته را بهطور مختصر از نظر میگذرانیم؛
همانگونه که ذکر شد توجه یکسویه جامعه صنعتی غرب به پیشرفتهای مادی و شتاب فراوان در تولید و مصرف و بیرون راندن دین و ارزشهای اخلاقی از عرصه جامعه، آثار زیانباری را در پی داشته است. از جمله:
استعمار و بهره کشی از ملتها:
یکی از پیامدهای روشن تمدّن غرب استثمار و استعمار مردمان غیرغربی است. در حالیکه برخی از تحلیلگران، دستدرازیهای جهان غرب به سایر ممالک را جزء ناگزیر توسعه و آن را لازمه توسعه جوامع و بهدور از هرگونه هدفمندی و غرضی میدانند. شهید بزگوار استاد مطهری معتقد است: «بهرهکشی غرب از جهان سوم، از دیدگاه فلسفی و نگاه ارزشی او به جهان و انسان نشأت گرفته است. ثروت غرب، محصول منابع اولیه صنعتی و کشاورزی به دست آمده از جهان سوم است و استعمار، ریشه در جهانبینی و تفکّر استکباری غرب دارد. بهرهکشی و استثمار مردم از نتایج تمدّن غرب و آن نیز بر اثر کنار گذاشتن دین و مبانی اخلاق است.»[4] همچنین رهبر معظم انقلاب در سخنانی این ویژگی تمدن غرب را چنین بیان میدارند: «امروز تمدنى كه امكانات نظامى را در اختيار مستكبران قرار داده، مبتنى بر نگاه مادى به عالم آفرينش است. همين نگاه مادى است كه دنيا را بدبخت كرده؛ خود آنها را هم بدبخت كرده. وقتى نگاه، نگاه مادى بود، سودپرستانه بود، دور از معنويت بود، دور از اخلاق انسانى بود، نتيجه اين میشود كه قدرت نظامى و قدرت سياسى و قدرت اطلاعاتى، در راه به زنجير كشيدن ملتها به كار میرود. تمدن غرب در اين چند قرن اخير كه به اوج رسيده، هيچ هنرى غير از اين نداشته است؛ بشريت را استثمار كردند، ملتها را به زنجير كشيدند، از علمشان استفاده كردند براى نابودى تمدنهاى ملتهاى ديگر و غلبه بر آنها، بر فرهنگ آنها، بر اقتصاد آنها. اگر شما اوضاع و احوال قرن هجدهم و قرن نوزدهم و قرن بيستم ميلادى را مطالعه كرده باشيد – همانى كه خود غربىها تدوين كردند و گفتند، نه آنچه كه مخالفان آنها و دشمنان آنها تدوين كردند – مىبينيد كه اينها چه كردند در شرق آسيا، در هند، در چين، در آفريقا، در آمريكا؛ چه بلائى بر سر بشريت آوردند؛ چه جهنمى براى ملتها و انسانها به وجود آوردند و آنها را سوزاندند؛ فقط براى بهرهكشى، براى استثمار. در علم پيشرفت كردند، در فناورى پيشرفت كردند، صنعت خودشان را به اوج رساندند، اما اين را در خدمت بدبختكردن ملتها بهكار بردند؛ چرا؟ چون آن تمدن پايه معنوى نداشت، معنويت در آن نبود. وقتى معنويت نبود، اخلاق هم نخواهد بود. ادعاى آنها نسبت به اخلاق، ادعاى دروغين است؛ هيچ واقعيتى ندارد.»[5]
همچنین شهید مطهری، امالفساد تمامی این پیامدها را لیبرالیسم که مهمترین وجهه مدنیّت غرب است میداند که در این تفکر ـاصل پذیرفته شدهـ آزاد بودن انسان است در پرورش فکر و عمل خود؛ «روشن است وقتی در نهانگاه فکر آدمی ترس از خدا نباشد و انسان نتواند تعریف درستی از حق و باطل ارائه دهد و برای دیگران احترام ذاتی و انسانی قائل نباشد در وقت قدرت و حاکمیت به حقوق دیگران تجاوز خواهد کرد: از نظر فلاسفه غرب، انسان موجودی است دارای یک سلسله خواستهها و میخواهد این چنین زندگی کند. همین تمایلات، منشأ آزادی عمل خواهد بود. آنچه آزادی را محدود میکند آزادی امیال دیگران است. هیچ ضابطه و چهارچوب دیگری نمیتواند آزادی انسان و تمایل او را محدود کند.»[6]
بیگانگی انسانها با یکدیگر:
یکی دیگر از ویژگیهای تمدن منقطع از آسمان، شتابزدگی، پیشرفت سریع و زندگی سرسامآور ماشینی است. این شتاب برای پیشرفت و بهرهبرداری بیشتر از همه چیز، زندگی را تحت الشعاع قرار داده است. در این روند ماشینی، نخستین چیزی که قربانی شده است مهرورزیهای خانوادگی است. در این شیوه زندگی، بیماران به جای پرستاری در منزل، روانه بیمارستانها میشوند. کودکان به مهدکودک سپرده میشوند و سالخوردگان به خانه سالمندان. زن و شوهر، بیشتر دور از هم زندگی میکنند. فرزندان با پدران بیگانه شدهاند. در پرورش نسل آینده سستی میشود و کودکان به دور از کانون گرم خانواده با کینه و نفرت پرورش مییابند. و چون مادر خود در کانونی کممحبت پروریده شده است، نمیتوان برای پرورش درست نسل آینده به او امیدی داشت. اینها بحرانهایی است که متفکران غرب از بروز و گسترش روزافزون آنها احساس نگرانی کردهاند.
استاد مطهری در بررسی این پیامد تمدّن جدید غرب نوشته است: مادران ـنسبت به فرزندانـ آنچنان که باید احساس محبت نمیکنند؛ همچنین فرزندها نسبت به مادرها و پدرها و برادرها نسبت به یکدیگر، تا چه رسد به همسایهها نسبت به یکدیگر و همشهریها.[7]
کاستهشدن از مهرورزیها و بیگانگی انسانها از همنوعان، خود برخاسته از فلسفه برخورداری و کمرنگ شدن ارزشهای دینی در جامعه است. فلسفههای دنیامدارانهای چون اندیشههای بیکن، نیچه و… که مروج انسان مقتدر بودهاند، انسانها را بهسمتی گسیل دادهاند که دانایی و ثروت را در راه اقتدار بر جهان بهکار برند و هر وابستگی را که مزاحم این هدف باشد رها کنند. روشن است که این نگرش (نسبت به انسان و دستمایههای درونی او) دستاوردهایی جز آنچه اکنون شاهد آنیم به بار نخواهد آورد.
فروپاشی خانوادهها:
در نگاه شهید مطهری ـبالاتر از بیگانگی انسانها از یکدیگرـ ارمغان دیگر فلسفههای دنیامدارانه غربی، فروپاشی خانواده است. پاکدامنی زن و مرد و عفت و عصمت زنان از شاخصههای بارز ادیان آسمانی است و در همه ادیان ابراهیمی، مردم به پایبندی اخلاق جنسی توصیه شدهاند. بازتاب پارهای از اندیشهها که در رُنسانس اروپا نقشی بهسزا داشتند سبب شد که بنیان جامعه درهم بریزد و حصار پولادین عفت عمومی شکسته شود، پایبندی به خانواده و وفاداری به پیوند شرعی، اسارت شمرده شود و ضرورت نسبتدادن فرزند به پدر از متن قانون حذف گردد. امروز، فلسفه اخلاقی رایج در غرب، روش اخلاق کانت و یونگ نیست بلکه آن بُعد از دیدگاههای فروید ترویج میشود که در آدمیان، این تلقی را به وجود میآورد که او مجموعهای از غرائز و گرایشهای محض مادی است و نمیتواند پا از مرز غریزهها فراتر نهد و باید برای رهایی از زندان درون و از میانبردن عقدههای روانی، در سر حد کمال خود را اشباع کند و یا برابر روش اخلاقی نوین برتراندراسل ـدر زمینه اخلاق جنسیـ میبایست احساسهایی چون احساس شرم، عفاف، تقوا و غیرت در انسان وجود نداشته باشد![8]
امروزه از نظر اجتماعی در بسیاری از کشورها که به روال تمدّن غربی زندگی میکنند، زناشویی به معنایی که در کشورهای اسلامی وجود دارد چندان ضروری نیست و شمار طلاق و فرزندان نامشروع رو به افزایش است.
از این روی با رواج آزادیهایی به سبک غربی و رواج شعارهای فمنیستی و استفاده ابزاری از زن، آمار فرارها، طلاقها و کودکان بیسرپرست و… بالا رفته است. جالب اینجاست که بیشترین بحران خانوادگی و اخلاقی، نه در میان لایههای بیسواد که در میان گروههایی است که از فرهنگ اسلامی فاصله گرفتهاند و خود را به شیوه زندگی غرب نزدیک ساختهاند.
بیماریهای عصبی و روانی:
تکنیک و نوآوریهای صنعتی، نه تنها نیازهای اساسی انسان را برآورده نکرده بلکه بر دامنه دشواریها و گرفتاریهایش افزوده است و اداره اجتماعی و اقتصادی جامعهها را پیچیدهتر و مشکلتر کرده است. اگر تکنولوژی، انسان را از جهتهایی بینیاز کرده است، در عوض صدها نیاز و خواهش دیگر افزوده است و غلبه تکنولوژی در طب، هرچند در از میان بردن شماری از بیماریها و دردها کامیاب بوده ولیکن خود به پدیدآمدن بیماریهای جدید کمک کرده است و در مجموع، بهجای اینکه ماشین و صنعت، خادم انسان باشد، انسان خود خادم آن شده است. استاد مطهری از این پدیده به نام (بحران ماشین و بیماری تمدّن) یاد کرده است.
همچنین سید حسین نصر[9] در کتاب انسان و طبیعت، ماشینیشدن در غرب را چنین بیان میدارد: ” میتوان گفت که شّر بزرگ اجتماعی و سیاسی مغربزمین، ماشینزدگی است چرا که این ماشین است که شرور بزرگی را که امروزه دنیا از آن رنج میبرد به مستقیمترین صورت تولید میکند. در یک سخن کلی، سخنگفتن از استفاده عاقلانه از ماشین و خدمت کردن آن به روح و روان آدمی، بهشدت پوچ و بیاساس است. این در سرشت ماشینیکردن است که انسانها به بردگی ماشین درآیند و بهکلی هضم آن شوند؛ بهگونهای که دیگر هیچ چیز انسانی، هیچ چیز مافوق سطح حیوانی و هیچ چیز غیرجمعی در ایشان باقی نماند. باید گفت: بشر که روزگاری ماشین را خلق کرد در انتها به مخلوق ماشین تبدیل خواهد شد.
به عبارت دیگر، دیگر این عقل نیست که تعیین میکند بشر چیست؟ عقل چیست؟ حقیقت چیست؟ بلکه ماشین است یا فیزیک یا شیمی یا بیولوژی است که این موضوعات را تعیین میکند. تحت این شرایط ـذهن و فکر بشرـ وابسته به فضایی است که بهوسیله خود وی خلق و ایجاد شده است. سپس این علم و ماشین هستند که به نوبه خود، بشر را خلق میکنند.[10]
همچنین شتاب بیوقفه برای عقبنماندن از دیگران، زندگی بیهدف و بیمقصدی را برای انسان غربی به ارمغان آورده است و به میزان رشد صنعتی جامعهها، بر آمار خودکشیها و بیماریهای عصبی و اختلالهای روانی افزوده شده است. آمارها نشان میدهد در کشورهایی که از نظر صنعتی پیشرفتهترند و رفاه مادی بیشتری دارند، خودکشی بیشتر است. تحلیلها میرساند که جز خلأ معنوی و عدم اشباعشدن روحی، مسأله دیگری نیست… در آنجا آمارها نشان میدهد که هرچه پیشرفت و رفاه مادی بشر بیشتر میشود، بر بیماریهای عصبی و اختلالات روانیاش افزوده میشود… اسم اینها را گذاشتهاند بیماریهای تمدن. [11]
در اینجا ذکر این نکته لازم است که: مقصود از نقد این جنبه از تمدّن غرب، مخالفت با رفاه و رشد و پیشرفت صنعتی نیست و نمیگوییم که رفاه، اختلال روانی میآورد و برآن نیستیم تا فقر و فلاکت جهان غیرصنعتی را توجیه کنیم؛ بلکه سخن ما این است که تمدّن جدا شده از دین و ارزشهای اخلاقی و معنوی، مصیبتبار است و فاجعهآمیز. شتاب برای رسیدن به صنعت و واپس نماندن از ماشین (بدون توجه به ارزشهای اخلاقی) به روابط ناعادلانه جامعه میانجامد و بر دامنه آز و احساسِ غلبه بر دیگران و رقابتهای فسادانگیز میافزاید. زندگی پاکیزه و بدون دغدغه در گرو ایمان به خدا و پایبندی به ارزشهای معنوی است.
با توجه به شاخصهای فوق میتوان خصوصیات انسان مدرن یا انسان غربی را چنین بیان کرد: انسانی متکی به عقل خودبنیاد و منقطع از وحی، پشتکرده به معنویت، دنیا مدار، سودجو و لذتطلب، دارای دیدی سابژکتیویستی به دیگران، استیلاجو و استثمارگر و کمانگار، سطحی و فرومایه.
بهعبارت دیگر، انسان غربی و بشر مدرن، مظهر تام و تمام اسم “نفس اماره” است که با پشتپازدن به معنویت و اخلاق و انقطاع از وحی و اتکال به عقل خودی و جزئی، متولد شده، رشد کرده و هم اکنون دوران کهنسالی جسمانی و روحانی و مرگ قریبالوقوع خود را تجربه میکند.
در پایان لازم به ذکر است که انقطاع معنوی در غرب و جداشدن انسان از آسمان و آرمانهای دینی و ارزشهای اخلاقی، نهتنها آسایش دنیوی او را برآورده نکرده که آرامش روانی او را از میان برداشته است. انسان غربی گرچه هیچگاه مثل امروز در رفاه نبوده ولی او برای عقبنماندن از کاروان پرشتاب صنعت و نعمت و بهدست آوردن ثروت بیشتر، بیوقفه در تلاش است. اشتهای تنوعخواهی، به اسرافها و رقابتها و دشمنیها دامن زده است. سوار شدن بر ارّابه سیریناپذیر تکنیک و اتوماسیون، مجالی برای برآوردن نیازهای روانی انسانها به جای نگذاشته است و بهزودی زود، دنیا به این نکته پی میبرد که توصیههای اخلاقی و حرکتهای بازدارندهای که اسلام سرلوحه برنامههای اجتماعی خود قرارداده و هواداران تمدّن غرب آنها را توحش و خلاف آزادی میخوانند چه نقش پراهمیّتی در سلامت جامعه داشته و دارد.
[1] بهروز رشیدی و دیگران،1385، بحران معنویت در غرب، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی- ص 2
[2] این دیدگاه که در علوم اجتماعی و جامعهشناسی، دیدگاه غالب اندیشمندان کلاسیک این علوم میباشد به نظریه سیر تکامل تکخطی معروف است و عمده بنیانگذاران و صاحبنظران مکاتب جامعهشناسی معتقدند تمام جوامع در مسیر تکامل باید از مسیر تکامل و توسعه جهان غرب عبور نمایند و دیدگاه دوقطبی توسعه یافته و توسعهنیافته نیز بر همین اساس شکل گرفته است به گونهای که اصطلاح توسعهیافته به جوامعی تلقی میگردد که بیشتر، خود را با شرایط و محتویات جوامع غربی همگون کرده باشند.
[3] مرتضی مطهری،1373 ، علل گرایش به مادیگری ، انتشارات صدرا، صص69-65
[4]مرتضی مطهری،1381 ، سیره نبوی ، انتشارات صدرا، ،ص22
[5]بیانات در تاریخ 2/5/91
[6] مرتضی مطهری، 1379، پیرامون انقلاب اسلامی،انتشارات صدرا، ص100
[7] مرتضی مطهری، 1380، فلسفه اخلاق،انتشارات صدرا، ص233
[8] مرتضی مطهری،1376، اخلاق جنسی در اسلام وجهان، انتشارات صدرا، ص23
[9] لازم به ذکر است بیان مطلب از نامبرده به هیچ وجه تایید یا تبلیغ تفکرات این شخص نمیباشد ولی از آنجا که آقای نصر جدای از تفکرات خاص و فلسفه مبتنی بر حکمت خالده خود (که جای بحث و انتقا زیاد دارد)، یکی از منتقدان و مفسران وضعیت فرهنگی و بحران معنوی به وجود آمده در غرب میباشد و بنا بر اصل آیه شریفه …الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه؛ لازم دیدیم در این بخش از نظرات ایشان استفاده نماییم.
[10] سید حسین نصر، 1379، انسان و طبیعت (بحران معنوی انسان متجدد)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 43 و 44
[11] مرتضی مطهری، 1378، فلسفه اخلاق، انتشارات صدرا، ص 231