عاشورا و بیداری اسلامی‌

فرانسیس فوکویاما، پژوهشگر نئو‌محافظه‌کار و تاریخ‌نگار ژاپنی‌الاصل و تبعه آمریکا است. وی شخصیتی سیاسی ـ فلسفی دارد و دارای پیشینه فعالیت در اداره امنیت ملی آمریکا است و نیز تحلیلگر نظامی‌ در پنتاگون محسوب می‌شود. وی در سال 1989م. با کتاب «پایان تاریخ و واپسین انسان»، به شهرت جهانی رسید.

فرانسیس فوکویاما، پژوهشگر نئو‌محافظه‌کار و تاریخ‌نگار ژاپنی‌الاصل و تبعه آمریکا است. وی شخصیتی سیاسی ـ فلسفی دارد و دارای پیشینه فعالیت در اداره امنیت ملی آمریکا است و نیز تحلیلگر نظامی‌ در پنتاگون محسوب می‌شود. وی در سال 1989م. با کتاب «پایان تاریخ و واپسین انسان»، به شهرت جهانی رسید.

فوکویاما در سال 1364ش. دقیقا بعد از فتح فاو توسط رزمندگان اسلام ـ‌در کنفرانسی در بیت المقدس‌ـ به ترسیم اندیشه‌های سیاسی شیعه پرداخت و گفت: شیعه پرنده‌ای است که افق پروازش، بسیار بالا‌‌تر از تیرهای ماست. پرنده‌ای است که دو بال دارد؛ یکی بال سبز و یکی بال سرخ. بال سبز، نماد مهدویت و انتظار و عدالت خواهی است، چون شیعه در انتظار عدالت به سر می‌برد. امیدوار است و انسان امیدوار هم شکست‌ناپذیر است. نمی‌توان کسی را تسخیر کرد که مدعی است که فردی خواهد آمد و در اوج ظلم و جور، دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد. بال سرخ شیعه، همان شهادت طلبی است که ریشه در واقعه کربلا دارد و شیعه را به آستانه فنا‌ناپذیری برده‌است.

فوکویاما می‌افزاید: نکته پر‌اهمیت دیگر، بعد سومی است که به مثابه زرهی بر تن این پرنده است و آن، حس ولایت‌پذیری است که شیعه را در طول تاریخ استحکام بخشیده‌است. شیعه با شهادت، دو چندان می‌شود. شیعه، واقعیتی است که حتی اگر او را از بین ببرند بیشتر می‌شود. این‌ها فاو را تسخیر کرده‌اند، می‌روند کربلا را هم تسخیر کنند و در آینده، منتظر فتح همینجا ـ قدس ـ توسط آنها باشید. پیشنهاد می‌کنم با دادن امتیاز به ایران، جنگ را متوقف کنید یا اینکه خودتان با ایران مستقیما وارد جنگ شوید. مهندسی معکوس برای شیعیان ایران این است که ابتدا ریشه‌های اصل ولایت فقیه را بزنیم. تا این اتفاق نیفتد نمی‌توانیم به ساحت قدسی کربلا و اندیشه مهدوی تجاوز کنیم.

وی نظریه‌ای با عنوان میکرو‌پولوتیک میل‌ها و میکرو‌فیزیک قدرت ارائه می‌دهد و می‌گوید: برای پیروزی بر یک کشور، باید میل مردم را تغییر داد. اگر میل مردم از شهادت طلبی، ایثار جوانمردی و ده‌ها عاملی که به عنوان فرهنگ یک کشور شکل گرفته به رفاه طلبی و غربزدگی تغییر نیابد مثل این است که آب در هاون می‌کوبیم. این میل‌ها تغییر نمی‌یابد مگر اینکه ارکان یک قدرت از آن حمایت نکنند.

در صورت تضعیف ولایت فقیه، رفاه طلبی جای شهادت‌طلبی را می‌گیرد و پس از آن، اندیشه عدالت خواهی و انتظار از جامعه رخت برمی‌بندد.

درست در همین سال‌ها بود که مقام معظم رهبری به عنوان دیده‌بان انقلاب، متوجه خطر شدند و از شکل‌گیری یک ناتوی فرهنگی خبر دادند و مسئولین را متوجه عمق این ماجرا ساختند ولی کسانی بودند که این هشدار را در‌نیافتند.

فوکویاما می‌گوید: فروپاشی ایدئولوژیکی، پروژه ناتوی فرهنگی است و یک اصل بنیادین دارد که در هر دوره تاریخی، به شکلی ظهور می‌کند. او کالبد این فروپاشی را نابودی روحیه مقاومت در میان ایرانیان دانسته و عنوان می‌کند: برای پیروزی بر هر ملت باید میل و ذائقه مردم را تغییر داد و کافی است شهادت طلبی را به رفاه طلبی تبدیل کنیم. او سینما را یکی از ابزارهای این کار دانست و از سینمای هالیوود خواست تا در تولیداتش، به فکر خلق فرهنگی جایگزین به‌جای فرهنگ اسلامی باشد. حتی بعدها در سال 2002م. که ریدلی اسکات، فیلم «سقوط شاهین سیاه» را برای پنتاگون ساخت، تحلیلگران گفتند که این فیلم در واقع سفارش نظریه فوکو بوده است.

او معتقد بود: در آرماگدون جیز‌کرایس ـ‌الگوی مقدس‌ـ و آنتی‌کرایس ـ‌شیطان‌ـ وجود دارند و از نظر شیعیان، الگوی مقدس، همان مهدی(عج) است و شیطان، سفیانی است و ادامه می‌دهد: ما هلالی داریم به نام هلال شیعه که از سوریه، عربستان و عراق می‌گذرد و تیری در دست دارد که عقبه‌اش در قندهار است و به سمت قدس نشانه رفته‌است. در آرماگدون، ما با این تیر مواجه هستیم. از قدس تا قندهار، قلب استراتژیک شیعه است.

او در سال 1998م. می‌گوید: آمریکا باید افغانستان را اشغال کند تا این تیر نتواند از این طرف شلیک شود. سپس می‌ا فزاید باید ولایت فقیه را بزنید و اگر می‌پرسید چگونه؟؛ من می‌گویم با قانون اساسی.

فوکویاما می‌گوید: اگر توانستید ولایت فقیه را بزنید بلافاصله پرواز پرنده شیعه به مخاطره می‌افتد و سقف پروازش کاهش می‌یابد و تیرها به راحتی به آن می‌خورد. آنوقت میکروپولوتیک میل‌های شما اثر می‌کند. فنا‌ناپذیری و تهدید ناپذیری هم به طریق اولی از بین می‌رود. چنین جامعه‌ای از درون فرو می‌پاشد، بدون اینکه شما تیری شلیک کرده باشید. اگر اصل ولایت فقیه را مخدوش کردید، در گام بعدی، شهادت طلبی را به رفاه طلبی تبدیل کنید. اگر این دو را زدید خود به خود، اندیشه مهدویت را از جامعه حذف کرده اید.

در این تقابل و نبرد خیر و شر بود که فرمانده جبهه خیر (یعنی مقام معظم رهبری) به میدان آمدند و از جنگی نرم خبر دادند و با بصیرتی مثال زدنی، همگان را از این تغییر استراتژی یعنی تغییر از جنگ سخت به جنگ نرم آگاه‌ ساختند.

در اوایل سال 1989م. بود که فوکویاما گفت: شما بیایید برای غرب نیز امام زمان و کربلا و ولایت فقیه درست کنید. طی این دریافت، مکتب اوانجلیست‌ها را تاسیس کردند. درست چند ماه بعد از این اظهارات فوکویاما بود که آنها بر خلاف اعتقادات قبلی خود گفتند که عیسی ناصری نمرده و خواهد آمد و هر چه درباره مهدی(عج)در روایات آمده به عیسی ناصری نسبت دادند. باید پرسید: چرا با وجود همه پیروزی‌های نسبی که جبهه غرب در این‌باره داشت، ولی باز به پیروزی نهایی دست نیافت؟ شاید دلایل زیر در این ناکامی دخیل باشد:

1-شناخت نا‌درست از امام حسین(ع) و امام زمان(عج)

2-بررسی ناهمگون ماهیت ولایت فقیه در ایران و ممالک دیگر جهان اسلام

جبهه شیطان به رهبری غرب، به‌راستی همه تحقیقات خود را درباره ماهیت ایدئولوژی شیعه درست انجام داده‌بود. به خاطر همین شناخت بود که به نوعی شناخت نسبی هم دست‌یافت. ولی یک زاویه دید در این شناخت ناپیدا بود و آن نگاه اهل سنت به امام حسین(ع) و عاشورا بود. آنها با جمهوری اسلامی به عنوان عمق استراتژیک تشیع برخورد می‌کردند نه به عنوان رهبری جهان اسلام و نه به عنوان ام‌القرای جهان اسلام. آنها به امام حسین(ع)به عنوان زعیم یک گروه خاص از مسلمین به نام شیعیان می‌نگریستند و به محبت اهل سنت به اهل بیت(ع) هیچگونه اعتقادی نداشتند و کربلا را محبوس در بین الحرمین می‌دانستند.

در بین اهل سنت، چون می‌پنداشتند ایشان هیچ آموخته‌ای از عاشورا ندارند و با شعار؛ (هیهات‌من‌الذله) بیگانه‌اند، حاکمانی از جنس مبارک و بن‌علی را روی کار آوردند و هر چه خواستند انجام‌دادند. بستن قراردادهای نفتی کلان با قذافی و سپردن لیبی به دست او، به مدت 42 سال و اداره کشور بدون قانون و تنها با یک کتاب دست نویس قذافی؛ به نام «الخضرا» که در واقع همان اندیشه‌های قذافی بود، می‌توانست پروژه لیبیایی استعمار به حساب آید.

در مصر ـ بعد از جمال عبدالناصرـ ناسیونالسم و پان عرب انور سادات، به موازات شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران، ظهور یافت. او همزمان با تحولات ایران، به شاه، پناهندگی سیاسی داد (عملی که خود آمریکا از آن سر باز زد) پس از چندی انور سادات آنقدر توسط دستگاه تبلیغاتی غرب، بزرگ نمایش داده ‌شد که حتی او را رهبر جهان عرب می‌خواندند (در‌واقع این بخش سنیِ پازل فوکویاما بود) بعدها مشخص شد که این همه پاداش، در قبال اقدامی بود که او باید انجام می‌داد و آن امضای قرارداد ننگین صلح کمپ دیوید بود؛ پیمانی خفت بار که توسط سادات و رئیس وقت رژیم صهیونیستی با حضور کارتر ـ‌رئیس جمهور امریکا‌ـ در این کشور بسته شد. طبق این قرارداد صحرای سینا به رژیم صهیونیستی داده شد و این رژیم، توسط مصر به رسمیت شناخته ‌شد و حتی سفارتخانه رژیم صهیونیستی در قاهره افتتاح گردید؛ سفارتخانه‌ای که بعدها و در جریان انقلاب مردم مسلمان مصر، چندین بار به آتش کشیده شد.

با شکل‌گیری انقلاب اسلامی، روح امید در ملل مسلمان دمیده شد. چیزی که فوکویاما آنرا نادیده گرفته‌بود و تنها ایران را سر‌سلسله قطب شیعه و جهان اسلام می‌پنداشت. به هر‌حال اندکی پس از انقلاب، حرکت‌های حق طلبانه ملل مسلمان رنگ و بوی تازه ای به خود گرفت که از آن جمله می‌توان به وقایعی از این دست در افغانستان، لبنان، عراق، بحرین، عربستان و پاکستان اشاره‌کرد. ولی عظیم‌ترینِ این تحرکات، اقدامات ملت مسلمان مصر و در رأس آن، اعدام انقلابی سادات توسط خالد اسلامبولی ـ‌افسر اطلاعاتی ارتش مصر‌ـ بود.

با رفتن سادات، غرب سعی در مهار حرکت ملت مسلمان مصر کرد. چون مصر را قطب جهان تسنن می‌دانست. به همین علت، با آوردن حسنی مبارک و گرفتن تعهد مبنی بر پای‌بندی به معاهده کمپ دیوید، به خیال خود به اهدافشان دست یافتند. آنها با تهدید ایران به جنگ مستقیم در اواخر جنگ تحمیلی و طرح صلح فوکویاما و تلاش برای کمرنگ کردن ارزش شهادت و تبدیل آن به رفاه طلبی، خواستند به مهار قطب تشیع بپردازند و در مصر، با آوردن مبارک به مصر، در پی آن بر‌آمدند تا قطب تسنن را به دست گیرند.

در ایران، با تشدید تحریم‌ها و تهدید‌ها، سعی در جلو گیری از نشر فرهنگ عاشورا در بین ملل مسلمان داشتند. در مصر به مبارک دستور داده شد که به اسرائیل امتیازات بیشتری بدهد. بر این اساس، تلاش شد در مصر ارتباطاتی با ساف ـ‌جنبش فتح‌ـ برقرار شود و یاسر عرفات به همان راهی رفت که نباید می‌رفت. فقر و فساد و تبعیض در ملل مسلمان بیداد می‌کرد. اولین قوانین حقوق بشر در کشورهای مرتجع عرب رعایت‌نمی‌شد ولی در سازمان ملل به ادامه فشار بر ایران برای آنچه آنها حقوق بشر می‌خواندند پرداخته‌شد.

در مصر و بسیاری از کشورهای اسلامی، 30 سال، حالت فوق العاده وجود داشت و اصولا این کشورها با رئیس جمهورِ مادام‌العمر یا پادشاه اداره می‌شد، ولی سازمان ملل بعضا از وضعیت حقوق بشر در این کشور ها حمایت می‌کرد و پیوسته ایران را ناقض حقوق بشر معرفی می‌کرد. غافل از اینکه ملت ایران، انقلاب خود را نه به ملل شیعه بلکه به کل جهان اسلام صادر کرده بود. از این نمونه می‌توان به؛ جنبشهای حماس و جهاد اسلامی در فلسطین، حرکت اسلامی عمل در اردن، جنبش‌های امل و حزب‌الله در لبنان و مجلس اعلای انقلاب اسلامی در عراق، بخش عظیمی از اخوان المسلمین مصر (گرچه بعدا شرح داده خواهد شد که چگونه این جنبش تحت نفوذ جریان سلفی به انحراف نسبی گرائید)، نهضتهای اسلامی در هند، پاکستان و افغانستان، و حزب اسلامی الوعد در بحرین، جنبش حوثی‌ها در یمن و جبهه نجات اسلامی در الجزائر (که در انتخابات شهرداری‌ها برنده مطلق انتخابات شد و رسما اعلام کرد که جمهوری اسلامی، الگوی آنهاست ولی با کودتای خونین الجزایر مانع از به قدرت رسیدن آنها شدند) و ده‌ها نمونه دیگر که باعث نیم خیز شدن امت اسلامی برای تحقق مطالبات بر‌حقشان شد، اشاره کرد.

انقلاب، حرکتی علیه ظلم، بیداد، تبعیض و مراعات نکردن شریعت اسلام و عدم رعایت قوانین اسلامی و دادن دست بیعت به غربیان و در رأس آن، رژیم صهیونیستی و سرکوب ملت خود (بر خلاف نص صریح قرآن مبنی بر؛ اشدا علی الکفار رحما بینهم ) و تن‌ندادن به این شرایط بود. اینجا بود که گوئی صدای «هل من ناصر ینصرنی» نه از کربلا بلکه از کل کشورهای اسلامی شنیده می‌شد و در جواب ندای «هیهات من الذله» و «لبیک یا حسین» از ملل مسلمان می‌آمد.

سید حسن نصرالله در آن نطق تاریخی‌اش معنای «لبیک یا حسین» را به فوکویاما توضیح‌‌داد که «لبیک یا حسین» نه فقط معادل شهادت طلبی؛ بلکه آرمان اسلام است و اگر تنها شهادت هدف امام حسین بود هیچگاه با توجه به علم به شهادت در کربلا، خاندان خود را به آنجا نمی‌‌آورد. آن حضرت با آوردن اهل بیت خود در واقع، پیام خود را به جهانیان ‌رساند و آن پیام؛ «هیهات من الذله» بود و چقدر زیباست داستان این کاروان که از کربلا تا شام می‌رود و سر حسین ابن علی(ع) همراه آن است، و گوئی خون حسین از کربلا تا مصر چکیده و ردی بر جا گذاشته‌است. ردی که باعث رویش مردانی ـ صدها سال بعد ـ برای گرفتن انتقام خون او، همراه حضرت ولی عصر خواهد شد.

در مصر، مکانی وجود دارد که رأس‌الحسین می‌گویند و معتقدند سر مقدس امام حسین(ع) در آنجا دفن شده‌است و یا لااقل برای مدتی آنجا نگهداری می‌شده‌است. مصریان شافعی‌مذهب در روز عاشورا به همراه شیعیان در آنجا عزاداری بر‌پا می‌کنند. در مصر، مقام مالک اشتر وجود دارد و مصریان آنجا را مقدس می‌شمرند و به زیارت آن می‌روند. این نکات و ده‌ها نمونه دیگر، حاکی از عشق مذاهب اهل سنت به اهل‌بیت می‌باشد.

نظام غرب برای رویاروئی با مذاهب اسلامی، یک شیوه را در پیش گرفته‌است و آن انحراف است. در مذهب تشیع؛ با ساخت مدعیان دروغین مهدویت و سپس ساخت فرق انحرافی، مثل: بابیت و بهائیت و در مذاهب تسنن با ساخت وهابیت که بعدها این فرق، دو سر چنگالهای غرب شدند سعی در رسیدن به اهداف خود داشته و دارد.

بهائیت یک نگرش دینی داشت و شهر مقدس خود و بیت العدل را شهر عکا در سرزمینهای اشغالی معرفی می‌کرد. وهابیت که در واقع انحراف مذهب حنبلی است و به امامت ابن تیمه معتقد است بعدها به طالبان و القاعده و جریان سلفی تبدیل و دشمنی خود را با شیعیان، علی الخصوص با جمهوری اسلامی بنا نهاد.

نظام سلطه، سعی در نشان دادن بهائیت و وهابیت به عنوان اسلام و حذف خود به خودی انقلاب اسلامی و هضم آن در نظام سلطه شد. تازه اینجا فوکویاما فهمید که ایران، تنها محور شیعه نیست بلکه محور و قلب جهان اسلام است و برای جلوگیری از این محوریت، سعی در ایجاد انحراف در کل حرکت اسلامی نمود، ولی باز هم دیر شده بود و وعده خدا مبنی بر «و مکروا و مکر الله والله خیر الماکرین» محقق شده بود و آنها نتوانسته بودند جلوی صدای حسین(ع)را بگیرند و قیامهای مردمی در حال شکل‌گیری بود، پس فاز دوم نظریه فوکویاما یعنی: برخورد مستقیم در دستور کار قرار‌گرفت.

در سال 2006م. رژیم صهیونیستی به لبنان حمله کرد. هدف از این حمله برق آسا که به «سرب داغ» معروف شد نابودی حزب الله و بعد حماس سوریه و در آخر ایران بود.

طرحی که کاندولیزا رایس از آن پرده برداشت و با نام خاورمیانه جدید از آن نام برد و گفت: تولد این نوزاد با درد شدید و خونریزی همراه خواهد بود و تابستان 2006م. را تابستان داغ عنوان کرد در حالیکه هنوز یک سال به 2006م. مانده بود.

سه روز اول جنگ همه را غافلگیر کرد. سید در سخنانی ـ در سالگرد این حادثه ـ این مطلب را گفت که حزب الله اصلا برای جنگ آماده نبود. اسرائیل، ناجوانمردانه با هواپیما‌های اهدایی غرب تاسیسات زیر بنائی لبنان را می‌زد و حزب الله متحیر از این همه سکوت مجامع بین المللی بود. اما ناگهان ورق برگشت. سید‌حسن نصرالله با سخنرانی تاریخی تحت عنوان: «لبیک یا حسین» همه حزب الله را آماده شهادت معرفی کرد. با سردادن این شعار، همه حضار این شعار را تکرار کردند. گوئی «کل یوم عاشورا و کل اض کربلا» محقق شده‌ بود و حسینیان زمان بر ضد یزیدیان زمان به پا خواسته بودند اما نه در کربلا بلکه در لبنان.

پس از این اتفاقات بود که اخبار جدیدی به گوش می‌رسید. اخباری که دال بر موفقیتهای تدریجی فرزندان مظلوم حسین(ع) در اوج غربت و با دستان خالی و در مقابله با ارتش تا بن دندان مسلحِ رژیم صهیونیستی بود. این فقط اسرائیل نبود که با حزب الله می‌جنگید. دستگاههای اطلاعاتی رژیم‌های غربی، بوق‌های تبلیغاتی آنان و کشورهای ظاهرا حامی حقوق بشر و سکو ت معنی‌دار سازمان ملل از یک طرف و کمکهای مالی کشورهای مرتجع عربی از طرف دیگر، همه و همه در جنگ شرکت داشتند.

سید حسن نصرالله در این زمان بود که گفت: از پادشاهان ممالک عرب می‌خواهم اگر به مقاومت کمک نمی‌کنند لااقل بی طرف باشند. بعدها مشخص شد که عربستان سعودی با کمک قطر، سوخت هواپیماهای اسراییلی را تأمین می‌کرده و ده‌ها میلیون دلار به اسراییل کمک بلا‌عوض داده‌است. ولی اراده خداوند بر چیز دیگری تعلق گرفته بود. خداوند متعال، مظلومی را که تنها ندایش یا حسین و یا مهدی باشد تنها نمی‌گذارد؛ (ولینصرن الله ینصرکم و یثبت اقدامکم)

کار به جایی رسید که در اواخر جنگ، اسراییل دست به دامان کشورهای عرب شد تا به ایران پیغام خصوصی برسانند که به نوعی گدائی آتش‌بس کنند. بعدها بود که علی لاریجانی از این ماجرا پرده‌برداشت. سازمان ملل و شورای امنیت؛ این دو نهاد گسترش بی عدالتی در جهان، در روز سی و سوم جنگ (مضارب 11 برای صهیونیستها مضاربی خوش یمن در اعتقاداتشان می‌باشد) اعلام آتش کرد. آتش بسی که در واقع سند پیروزی خون بر شمشیر بود. پیروزی حق بر باطل و پیروزی حسین بر یزید زمان.

بعد از جنگ، اخباری مبنی بر گرایش شدید نیروهای مقاومت فلسطین (جهاد اسلامی و حماس) به مذهب تشیع و توجه بیش از پیش به مکتب انسان‌ساز عاشورا به گوش می‌رسید.

برای جلوگیری از این امر، سال 2007م. رژیم صهیونیستی به غزه ـ پایگاه مقاومت ـ حمله دیگری کرد. حمله‌ای که به تعبیر فوکویاما: حمله‌ای مستقیم بود. تقارن زمانی این حمله با گرایش به تشیع در برخی گروههای مقاومت اسلامی فلسطین و تقارن با ایام محرم از طرف دیگر و همچنین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا (که می‌خواستند اوباما را در نقش ناجی ملل مسلمان نشان بدهند) قابل تأمل است. این بار نیز کشورهای مرتجع عربِ حوره خلیج  فارس کوتاهی نکردند. دیگر بحث شیعه و سنی در کار نبود زیرا حماس سنی بود و جائی برای حمایت از اسرائیل باقی نبود، اما گروه‌های مرتجع عرب باز هم به روش خود در راستای کمک به اسراییل ادامه دادند.

حسنی مبارک با بستن مرز «رفح» نقش مهمی در این جنایات داشت. بعد‌ها عده‌ای از کارشناسان، شروع زلزله و سقوط مبارک را از همینجا ناشی ‌دانستند. یعنی در واقع قضیه فلسطین و همچنین دیکتاتوری مبارک در داخل و هم‌پیمانی مبارک با اسرائیل و امریکا، علل اصلی قیام مردم مسلمان و مبارز مصر بود، ولی بوق‌های تبلیغاتی غرب، سعی در القای این مطلب داشتند که بیداری اسلامی یا به تعبیر آنها: «بهار‌عربی» ریشه در خواسته‌های مادی این ملت‌ها دارد.

البته علت مذکور در انگیزه‌های قیام مردمی بی‌تأثیر نبود و فساد اقتصادی حکام عرب یکی از دلایل تأثیر‌گذار بود اما بی‌گمان علت اصلی همان علت اولیه مذکور بود. شباهت عجیبی بین قیام عاشورا با بیداری اسلامی در این رابطه وجود دارد. حکومت بنی‌امیه بعد از روشنگری‌های حضرت زینب(س)و امام زین‌العابدین(ع)ابتدا سعی در انکارِ دست داشتن در ماجرای کربلا و سپس انداختن تقصیر آن بر گردن ابن‌زیاد داشت و دست آخر، با بیان این مطلب که قیام امام حسین(ع) انگیزه های مادی داشته و هدف حضرت رسیدن به حکومت بوده‌است، تلاش کرد حماسه عاشورا را مخدوش کند. این رویکرد در عالم سیاست به فرافکنی معروف است؛ هم در قضیه بیداری اسلامی هم در قضیه کربلا.

با سقوط بن‌علی و مبارک، بیداری اسلامی همچون دومینوئی کشورهای عربی را فرا‌گرفت. آمریکا و غرب مات و مبهوت شدند. از طرفی با خیزش امت رسول الله(ص) و مبارزه با حکام دست نشانده فاسد گماشته از سوی خود مواجه بودند و از طرفی با شعار دموکراسی خود‌ساخته خودشان. در واقع آنها دچار نوعی پارادوکس فکری شده بودند. پس از این، شاهد موضع‌گیری‌های زیگزاگی غرب در این‌باره بودیم. سر انجام در روز 19 بهمن آمریکا تصمیم خود را گرفت و به صورت تلویحی به مبارک اعلام کرد که باید از قدرت کنار‌ برود. تقارن 22 بهمن روز سرنگونی شاه ایران با سرنگونی مبارک ـ دیگر متحد استراتژیک آمریکا ـ به شیرینی این پیروزی افزود.

آمریکا پس از این، در قبال سایر ملتها موضعی مرکب داشت:

1) تقسیم وظایف در مهار قیام‌های دیگر و محول کردن آن به عربستان و قطر

پس از فروپاشی نظام مبارک، دیگر مصر قطب اهل سنت نبود و ناچار آمریکا برای مهار قطب تشیع، اقداماتی ترتیب داد. ولی هیچ کدام از کشورهای منطقه به تنهائی یارای مقابله با ایدئولوژی جمهوری اسلامی ایران را نداشتند. سپس آمریکا مثلث ترکیه و عربستان و قطر را شکل داد تا بعدها استفاده لازم را از این مثلث  ببرد. موضع این کشورها در برابر قیامها چند دسته بود:

الف) موضع در برابر قیام‌هایی مثل بحرین که سرکوب آن به آل سعود محول شد. در واقع اختیار تام ـ در یمن و بحرین ـ به آل سعود داده شده بود.

ب) در قبال لیبی، اختیار تام جهت اعزام نیرو و تسلیحات به قطر داده شد. بعدها مشخص شد که لیبی ـ‌در‌واقع‌ـ پلکانی برای حمله به سوریه بوده است.

ج)در قبال کشورهائی مثل اردن، ترکیه نقشی راهبردی داشت و اعلام حمایت بی قید و شرط ترکیه از نظام پادشاهی اردن در بی نتیجه بودن قیام مردم اردن بی تأثیر نبود.

2) اعلام این مطلب از سوی آمریکا که با تغییر در خاور میانه موافق است و به نوعی وانمود می‌کرد که همه این قیام‌ها با چراغ سبز آمریکا انجام می‌شود. عده‌ای در داخل ایران نیز همین عقیده را داشتند و اعتقادی به صدور انقلاب به دیگر کشورها نداشتند.

3) انحراف و به نوعی کشیدن ترمز انقلاب و بیداری اسلامی و برداشتن ظاهری مهره‌ها و گذاشتن مهره‌های دیگر؛ مثلا در مصر گروههای سلفی و در لیبی و یمن گروههای القاعده، این نقش نفوذ در انقلاب را بر عهده داشتند.

در انقلاب اسلامی ما نیز ـ در اوائل انقلاب و حتی هم اکنون ـ عده ای خودباخته به اسم انقلابی وجود دارند که در واقع نقش ستون پنجم را بازی می‌کنند. ممکن است شخص یا گروه خاصی 29 سال در لانه خود خزیده باشد و مترصد به دست آوردن فرصتی برای ضربه زدن به نظام باشد. حوادث فتنه 88 و انحرافات بعد از آن، نمونه‌های پند آموز این ماجراست.

4) با همه این تفاسیر، مهمترین کاری که استکبار در قبال این قیامها انجام داد‌ شبیه‌سازی این قیامها با حوادث سوریه بود. نقش ترکیبی ترکیه و عربستان و قطر در این حوادث قابل تأمل است. ترکیه نقش پایگاه لجستیک، قطر نقش اسپانسر و عربستان نقش اعزام‌کننده نیروهای القاعده و تکفیری و سلفی به سوریه را بازی می‌کنند.

نکته حائز اهمیت، اتحاد ترکیه به‌عنولن قطب میانه‌روی اسلامی با عربستان به اصطلاح تند‌روی وهابی می‌باشد. سوریه جائی است که اسرائیل 40 سال در آرزوی فتح آن می‌باشد و این فرصتی طلائی برای تحقق این آرزو است.

از اشتباهات نظام سوریه در این قضایا نمی‌توان گذشت، اما مهمتر این است که سوریه با تمام کاستی‌ها در زمینه حقوق بشر لااقل بسیار جلوتر از عربستان و قطر می‌باشد و نکته طنزگونه و گاه تلخ ماجرا این است که ملک عبدالله وهابی، برای حقوق بشر در سوریه دل می‌سوزاند!

عده‌ای در داخل، به بیداری اسلامی، بیداری انسانی گفتند. این برای گم کردن رد‌پا بود و توجیه‌شان این بود که مگر در اروپا و امریکا اسلام داریم؟ پس با جنبش وال استریت چه کار کنیم؟ این گفته، از یک پیشینه فکری برخوردار است و عقبه آن در مکتب ایرانی قرار گرفته‌است؛ جائی که عاشورا را جواب خشونت پیامبر می‌دانند. حالا با مکتب ایرانی، تریبون دست گرفته بودند تا عاشورا را از بستر واقعی خود منحرف کنند اما مردم پاسخ این‌ها را دادند.

بعد از انتخابات88، برنامه ریزی چندین ساله دستگاه‌های اطلاعاتی غرب کارایی نشان داد و می‌رفت که فوکویاما به هدف خود برسد و ولایت فقیه و امام حسین(ع) را از بین رفته ببیند. اراده خداوند اما بر چیز دیگری تعلق گرفته‌‌بود؛ باز هم عاشورا. امت عاشورایی ایران، به تأسی از سرور و سالار شهیدان، چنان قیامی در برابر عمال یزید زمان کرد که ناکثین و مارقین زمان، چاره‌ای جز خزیدن در لانه‌هایشان ندیدند. گوئی عاشورا در گوشت و خون این مردم ریشه دوانده است. گوئی حسین(ع) اسم اعظم عشق است برای عاشقان این دیار و به راستی با عشق به حسین(ع) بود که این مردم شهیدانی به اسلام و انقلاب تقدیم کردند که برای پایداری اسلام کفایت می‌کرد.

آیا بیداری اسلامی در پایان راه است؟ بررسی روند تحلیل حوادث کشورهای اسلامی مثل؛ بحرین اردن و حتی عربستان و تزلزل شدید و چالش‌های پیش‌روی آنان، حکایت از آن دارد که تا عاشورای ظهور؛ آن عاشورایی که ابتدا باید خبر مرگ عبدالله برسد تا قیام تضمین شود، چیزی باقی نمانده است. عاشورائی که سید خراسانی از ایران با کمک سید یمانی، لشکر نور را به خورشید تحویل می‌دهد. گوئی برای امت رسول‌الله(ص) همه چیز در عاشورا رقم می‌خورد.

—————————————-

منابع:

1)یوشیرو فرانسیس فوکویاما-پایان تاریخ

2)علی دخانیاتی –تاریخ آفریقا

3)سایت حزب اله نیوز-19/9/85

ارسال دیدگاه