اندیشکده راهبردی تبیین – جیمز کوران، استاد تاریخ مدرن در دانشگاه سیدنی/ بعد از انتخاب ترامپ در نوامبر 2016، یکی از بیشترین نقدهای مطرحشده علیه سیاست خارجی وی نابودی نظم جهانی لیبرال بواسطه اتخاذ این سیاست بوده است. اعتقاد بر این است که این نظم اساس رفاه و ثبات هفتاد سال گذشته در دنیای غرب بوده است. در نتیجه رفتار احمقانه ترامپ در جلسه جی 7 این استدلال دوباره مطرح شده است. در این جلسه ترامپ از روسیه خواست تا دوباره به گروه بازگردد. او همچنین جنگ تجاری را علیه چین به راه انداخت.
بعد از خروج ترامپ از توافق هستهای ایران، پیمان ترنس-پاسیفیک و توافق تغییرات آبوهوایی در پاریس و همچنین حمله به سازمان ملل و نهادهای چندجانبه دیگر، بر همگان مسجل شد که ترامپ یک تهدید مستقیم برای سیستم نظارت جهانی است. پس از جنگ جهانی دوم، سازمانملل مسئولیت این نظارت را برعهده داشت.
این انتقاد علیه ترامپ، اتهامات جدیتری را پنهان میکند: او با تضعیف نظم جهانی لیبرال به تضعیف قدرت آمریکا، باورها نسبت به این کشور و نقش آن در دنیا نیز کمک کرده است. بدتر آنکه ترامپ افول نسبی آمریکا بهعنوان یک قدرت جهانی را تسریع کرده است.
ترامپ بعد از آنکه بهعنوان نامزد جمهوریخواه پیروز انتخابات شد طی یک سخنرانی اعلام کرد که او «به آمریکاگرایی اعتقاد دارد، نه به جهانگرایی». در سال دوم ریاستجمهوری او، این اعتقاد تقویت شده است. حملات مداوم او به نهادها و سنتهای دموکراسی آمریکایی، الگوی آمریکایی در کشورهای دیگر را به چالش می کشد.
حس نوعی کمبود در روحیه ملی آمریکا به افزایش تلاشها برای تشخیص و درمان این بیماری منجر شده است. این مشکل عمدتا به انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور نسبت داده میشود. اما این قضاوت، عوامل دیگر مانند تخریب نظم جهانی لیبرال توسط حمله آمریکا به عراق در سال 2003 را نادیده میگیرد. آمریکا در عالیترین سطح از قدرت خود در قرن بیستم نیز نتوانست چیزی به تاریخ تحمیل کند.
همانطور که جوزف نای استاد دانشگاه هاروارد میگوید: واشنگتن نمتوانست مانع «از دست رفتن» چین، بنبست در کره، تقسیمبندیها در آلمان، سرکوب شورشیان شوروی در بلوک خود، بقاء رژیم کومونیست در کوبا و شکست استراتژیک در ویتنام باشد. تا به امروز، ترامپ بهدنبال اولویت دادن به امور بینالملل ایالت متحده نبوده است. استراتژی امنیت ملی او بیان میکند که سبک زندگی آمریکایی را نمیتوان به دیگران تحمیل کرد و این سبک، قله اجتناب ناپذیر پیشرفت نیست. رویکرد «America First» زنگخطر را به صدا در آورده است. چارلز کراتامر ستون نویس واشنگتون پست با لحن تمسخر آمیز گفت: که این شعار «یعنی انتخاب گزینه انزوا و حقارت» بهجای رهبری جهانی. بیل کریستول این شعار را «ناامیدکننده و وقیحانه» خواند.
از نظر برخی دیگر، رویکرد «America First» به قلب مأموریت جهانی این کشور حمله میکند. نیروهایی که زمانی تقویت کننده قوای کشور تلقی میشدند، از نظر ترامپ دشمن هستند. رابرت زولیک معاون وزیر اسبق امور خارجه و رئیس بانک جهانی استدلال کرد که «تقابل میان ملیگرایی آمریکا و جهانگرایی این کشور» به ذات ایالات متحده ضربه وارد میکند. زولیک افزود: «در اکثر موارد، ملیگرایی آمریکا با جهانگرایی این کشور همخوانی داشته است… و ترکیب این دو، به رهبری یکتای آمریکا منجر شده است.»
جیک سالیوان، مشاور اسبق سیاست خارجی هیلاری کلینتون معتعقد است که «متقاعد کردن مردم نسبت به اختلاف میان ملیگرایی و جهانگرایی» سختترین کار است. این اختلاف در شخصیت ملی آمریکا، یک گروه از نخبههای معتقد به برتری آمریکا را آزار میدهد.
اعتراضهای داخلی که ترامپ را به قدرت رساند، به شکاف بلندمدت در نوع نگاه به آمریکا و عملکرد این کشور در جهان اشاره دارد. این نیروها (دشمنی با جهانگرایی، همدردی با کنگره و نفرت از خون و هزینههای اسرافشده برای تغییر دموکراتیک در عراق و افغانستان)، سنت استثناگرایی در آمریکا را تار کرده اند که نمایانگر ژست جهانی و بلندپروازی آمریکا است. در حقیقت، براساس یک دیدگاه رایج میان ناظران سیاست خارجی در ایالات متحده، نخبههای سیاسی آمریکا دیگر نمیتوانند سیاست خارجی جهانی را به رأیدهندههای عادی تحمیل کنند. تمام این موارد به یک بحران در خودباوری آمریکا اشاره دارد و اساس دیدگاه این کشور نسبت به خارج را به چالش میکشد.
متحدین نزدیک آمریکا مانند استرالیا باید بیشتر بر درک ماهیت این بحران ایدئولوژیک تمرکز داشته باشند. در حقیقت، جامعه امنیت ملی راستگرا در کانبرا یادآور راهحلهای تقلبی جنگ سرد و افراط در حس معصومیت رهبری آمریکا است. این چالش علیه استثناگرایی آمریکا به قبل از دوره ترامپ برمیگردد، اما او یک انگیزه جدید برای این کار ایجاد کرده است. درک قدرت این ایدئولوژی در توصیف ماهیت خاص چشمانداز ترامپ و تأثیر آن بر سیاست خارجی کمک میکند.
[phps] if ( get_post_meta($post->ID, 'stitr2', true) ) : [/phps] [quote align="left"] [phps] echo get_post_meta($post->ID, "stitr2", true);[/phps] [/quote] [phps] endif; [/phps]
یک نسخه متفاوت از ملیگرایی
اما ترامپ با دیگران فرق دارد، چرا که شعار استثناگرایی آمریکایی به غیر از چند مورد استثنا در اکثر سخنرانیهای روسای جمهور بعد از اواخر قرن نوزدهم مشهود است. این رویکرد در امور بینالملل از اعتقادات خاص مردم آمریکا نسبت به خود و استثناگرایی آنها نشات میگیرد.
برخلاف ملیگرایی در اروپا، ملیگرایی مردم آمریکا براساس نژاد یا فرهنگ نیست. ملیگرایی آنها ایدئولوژیک است. رهبران سیاسی، تاریخشناسها و تاریخسازان آنها از یک درام جدید صحبت میکنند. این روایت براساس مردمی است که فساد و دیکتاتوری را از دنیای قدیم دور کردند و براساس استعماریهای اولیه یک نظم جدید را مبتنی بر حقوق طبیعی، بهخصوص آزادی و دموکراسی ساختند. این ایده به انقلاب علیه جورج سوم و دولت او کمک کرد و اساس اعلامیه استقلال و قانون اساسی آمریکا بهحساب میآمد.
دنیای جدید که از زنجیرههای امپریالیسم اروپا آزاد شده بود توانست به آخرین هدف خود در ساخت یک نظم جدید دست پیدا کند. مردم آمریکا فارغ از آلودگیهای دنیای قدیم، جنگها و حاکمان خودکامه و سرکوبهای آن، یک جامعه الگو خواهند ساخت و به فانوسی برای مردم دیگر تبدیل خواهد شد. شاید به همین دلیل است که انتخاب ترامپ یک موج جدید از پیشبینیهای تاریک درباره افول آمریکا را بههمراه داشته است.
در قرن بیست و یکم آمریکا وارد جنگهای اروپا و کل جهان شد و تنها توجیه مردم آمریکا برای مداخلات نظامی، آوردن دموکراسی و آزادی به این سرزمینها بود. با توجه به این دیدگاه مردم آمریکا درباره هدف، آنها جنگ را یک موضوع شبهمذهبی میدانستند. این جنگها میان آزادی و دیکتاتوری، ظلمات و نور و خیر و شر بودند. بههمین دلیل، در سال 1898 برای مقابله با امپرالیسم و آزادی مردم کوبا از دیکتاتوری اربابهای اروپایی در جنگ اسپانیا شرکت کرد. بههمین ترتیب به گفته رئیسجمهور وودرو ویلسون، آمریکا برای امنیت دموکراسی در جهان وارد جنگ جهانی اول شد.
[phps] if ( get_post_meta($post->ID, 'stitr3', true) ) : [/phps] [quote align="left"] [phps] echo get_post_meta($post->ID, "stitr3", true);[/phps] [/quote] [phps] endif; [/phps]
رؤسایجمهور معمولا از ایده استثناگرایی آمریکا برای توصیف شرایط و توجیه نقش آمریکا در جنگ استفاده میکردند. در اوج جنگ سرد، رئیسجمهور جان اف کندی تقابل آمریکا با شوروی را این طور توصیف کرد. او در نطق خود در ژانویه 1961 به مردم آمریکا یادآوری کرد که «میراث اولین انقلاب این کشور در خطر است و ایالاتمتحده حاضر است هر هزینه و فشاری را تحمل کند تا بقاء و موفقیت آزادی تضمین شود.» علیرغم شکست آمریکا در جنگ ویتنام، این ایده در دهه 1980 و تحت رهبری رونالد ریگان احیاء شد. او در اولین پیام خود در چهارم جولای، انقلاب آمریکا را بهعنوان «تنها انقلاب فلسفی حقیقی در طول تاریخ» توصیف کرد. او انقلابهای قبلی را رد کرد چراکه «تنها حاکمان را تغییر دادند.» از نظر ریگان، در سال 1776 یک اتفاق خاص رخ داد. اولین انقلابی بود که در آن مفهوم حکومت تغییر کرد و حکومت بر مبنای «حقوق بشر» ایجاد شد. این اصول، آمریکایی ها را در دنیا در موضع اخلاقی قرار داد و آنها را از دیگر مردم دنیا جدا کرد.
در پایان جنگ سرد، رئیسجمهور جورج هربرت واکر بوش اعلام کرد که «به لطف خدا» آمریکا با موفقیت جنگ علیه کومونیسم را پشت سر گذاشت. مأموریت الهی او محقق شد. او گفت: «دنیایی که قبلا به دو بخش مسلح تقسیم میشد، امروزه تنها قدرت واحد و برتر را می شناسد.» بوش به مردم آمریکا یادآوری کرد که آنها نه آزادترین و مهربانترین مردم دنیا بلکه امروز قدرتمندترین هستند. آنها «ملتی رو به پیشرفت خواهند ماند و آمریکا تنها معجزه و امید گذشته و آینده جهان است.» ویژگیهایی که «قرن آمریکایی» را در قالب جدید دسته بندی کرد. جورج دابلیو بوش در سخنرانی مراسم تحلیف خود در سال 2001، افسانه ای آشنا از آمریکا تعریف کرد. افسانه ای از دنیای جدید که دنیای قدیم را بازتولید و آزاد می کند.
شک و ابهام نسبت به مأموریت آمریکا
اما ترامپ اولین رئیسجمهور در نیم قرن گذشته نیست که مأموریت تاریخی آمریکا را زیر سئوال برده است و اولین رئیسجمهوری نیست که به نقش آمریکا در جهان شک دارد. این بحث برای آخرین بار در جنگ ویتنام مطرح شد و بعد از آن نیز بهصورت دورهای مطرح شده است.
نیکسون در واکنش به این موضوع، جنگ علیه کومونیسم را متوقف کرد و به چین کومونیست نزدیک شد. او بهدنبال تنشزدایی با شوروی بود. دو سال قبل از این موضوع، نیکسون طرحی را آماده کرد که بعدها به دکترین نیکسون معروف شد.
نیکسون در سخنرانی خود در اواسط سال 1971 گفت: «با توجه به تغییرات جهانی، آمریکا دیگر نمیتواند برتری و سلطه خود را تکمیل کند. اما این اتفاق بدی نیست.» این دکترین از «متحدین آمریکا» در منطقه میخواهد تا برای دفاع از خود بیشتر هزینه کنند و اعلام کنند که واشنگتون در جنگی دیگر در آسیا درگیر نخواهد شد.
با پایان جنگ سرد، سئوالهای جدیدی درباره هویت و نقش آمریکا در جهان مطرح شد. مایکل واهاس تاریخ دان در 1990 استدلال کرد که «تجربیات سیاست خارجی ما برای مردم غمناک است» و مردم به «مخالفین این سیاستها دسترسی ندارند». واهاس معتقد بود که این ایده آمریکا «در خطر است و تداوم شرکت در جنگهای پوچ، آن را از بین میبرد.»
از پایان جنگ سرد تا حملات تروریستی یازده سپتامبر 2001، دوره «جستجو برای یک دکترین سیاست خارجی منسجم» لقب گرفته بود. بسیاری از نخبهها نگران بودند که در غیاب خطر شوروی، متقاعد کردن مردم آمریکا برای دستیابی به رهبری جهانی سخت باشد. جورج بوش در ابتدای دوره ریاستجمهوری خود اعلام کرد که آمریکا نمیتواند نقش پلیس جهانی را ایفا کند، اما بعد از حوادث 11 سپتامبر بهطور کامل از این سیاست حمایت کرد و بهدنبال ترویج دموکراسی خشن و یکجانبه بود. ارزشهای آمریکایی عمدتا از طریق قدرت نظامی ابراز میشوند.
استراتژی ضعیفتر اوباما یعنی «رهبری از پشتصحنه»، در کنار دریافت کمک برای حل مشکلات جهانی، بهعنوان تلاش برای تقویت سیاست خارجی پایدار تفسیر شد. در آستانه شکست تلاشها برای بازسازی خاورمیانه، این رفتار اوباما بهعنوان یک عقبنشینی تاکتیکی از گسترش فعالیتهای رؤسایجمهور سابق نئومحافظهکار تلقی میشد. اوباما در ابتدای دوره ریاستجمهوری خود، سنت استثناگرایی را زیر سئوال برد. او در پاسخ به سئوال خبرنگار در سال 2009 درباره موقعیت خاص آمریکا در جهان این طور پاسخ داد: «من به استثناگرایی آمریکایی معتقد هستم اما همانند نگاه مردم انگلیس به استثناگرایی انگلیس و نگاه مردم یونان به استثناگرایی یونان.» از نظر منتقدین، این رفتار اوباما قابل درک نبود. او استثناگرایی آمریکایی را در حد استثناگرایی کشورهای دیگر تلقی میکرد، نه فراتر از آن. این موضوع سیل انتقادها علیه را به همراه داشت. اوباما در ادامه از عبارت استثناگرایی آمریکایی استفاده کرد و «سعی داشت از استثناگران نیز استثناگراتر باشد.»
[phps] if ( get_post_meta($post->ID, 'stitr4', true) ) : [/phps] [quote align="left"] [phps] echo get_post_meta($post->ID, "stitr4", true);[/phps] [/quote] [phps] endif; [/phps]
زمانیکه دونالد ترامپ در ژانویه 2017 در کنگره (هنگام نطق در مراسم تحلیف) درباره «سرنوشت با شکوه» کشور خود صحبت میکرد، آمریکا را بهعنوان ملتی منتخب که رهسپار جنگ جهانی دیگری است معرفی نکرد. ترامپ درباره تمایل خود برای احیاء اقتصاد داخلی و خدمترسانی به «مردان و زنان فراموششده« صحبت میکرد که او را بهقدرت رساندند.
در همین راستا، ایده «پیروزی دوباره» آمریکا به معنای درخواست برای بازگشت شغل و رشد به این کشور بود. او بهدنبال بازگشت جنگ و مطمئنا خواستار صدور آزادی و دموکراسی آمریکایی نبود. اصلا شاید به همین دلیل است که دوره ریاستجمهوری ترامپ یک موج جدید از پیشبینیها درباره افول آمریکا را ایجاد کرده است. مقاله نیویورک تایمز در اکتبر 2017 نتیجهگیری کرد که آسیب ترامپ به نظم جهانی لیبرال یعنی تقدیم رهبری آمریکا به روسیه و چین. ترامپ به مردم آمریکا قول داده بود تا از آنها در برابر این دو کشور مراقبت کند.
مقایسه میان آشوب و ناکارآمدی ترامپ در کاخسفید و تمایل شی جین پینگ رئیسجمهو چین به حفظ قدرت نشان میدهد که چین بهزودی آمریکا را از صحنه قدرت هژمون حذف میکند. اما ممکن است ترامپ فقط پیشرفت آمریکا را به تأخیر بیاندازد و تنها سرعت آن را کاهش دهد. براساس این تفسیر، با خروج ترامپ از صحنه قدرت در آمریکا، اوضاع به حالت عادی برمیگردد و ایالات متحده به رهبری مورد نظر خود دست پیدا میکند.
عادیسازی استثنایی
در گذشته، ایالاتمتحده هزینههای اقتصادی و انسانی گزافی را برای تعهد به آرمانهایملی پرداخت کرده است و این موضوع بر نبود آرمانگرایی در دیدگاه ترامپ اشاره دارد. به مدت 25 سال بعد از اینکه کومونیست ها در چین به قدرت رسیدند، واشنگتون این رژیم را به رسمیت نشناخت، چرا که چین به مردم خود خیانت کرد و مردم را برده مسکو ساخت. آمریکایی ها همچون ملتی منفور با جمهوری خلق چین برخورد کردند و مانع هر گونه ارتباط اقتصادی شدند.
متحدین آمریکا از جمله استرلیا با اقدامات سختگیرانه علیه چین موافق نبودند و به تجارت سودمند خود با پکن ادامه دادند. بههمین دلیل، آمریکا هزینه بالایی برای اجراء آرمانهای ملی پرداخت کرد. بههمین ترتیب، آمریکا در جنگ ویتنام هزینههای جانی و مالی زیادی را به نام آزادی و دوری از خطر بلوک کومونیسم متحمل شد. آمریکا امروز رئیس جمهوری دارد که برای تغییر ماموریت این کشور مناسب نیست. برای همه پیام های ترامپ در مورد عظمت آمریکا، این کشور باید قطع ارتباط میان افسانه شناسی استثناگرا و محدودیت های ظرفیت خود جهت اثرگذاری بر تغییر انتقالی در خارج از خاک آمریکا را بپذیرد.
بنابراین در این دوره میتوان قدم های اولیه آماده سازی مردم آمریکا برای رویارویی با پایان هژمون جهانی را شاهد بود. «والتر راسل مید» استدلال میکند که ظهور ترامپ شاید به آن نامناسبی که مخالفینش ادعا می کنند، نباشد، چرا که او این حقیقت تلخ را یادآوری میکند که استراتژی امنیت ملی این کشور بعد از جنگ سرد «نیاز به سوختگیری دارد».
از این منظر، ترامپ برای آمریکا ضروری است. او نسبت به هشدارهای جهانگرایی مغرورانه ایمن است و این فرمانده ارشد معتقد است که آمریکا دیگر نمیتواند تسلیم خطرات غرور امپریالیستی شود. اما باید حقیقت زیر را در نظر گرفت. آمریکا به یک «ملت عادی» تبدیل نمیشود. حس مأموریت ویژه این کشور به طور کامل از بین نمیرود چرا که باور ملی آمریکا بسیار عمیق است و نخبههای سیاست خارجی از فرهنگ خاص خودشان تبعیت میکنند. دیدگاه آنها نسبت به آمریکا توسط کندی، جانسون، ریگان و کلینتون شکل گرفته است. نخبههای واشنگتون به همین سادگی میل به ابرقدرت بودن را رها نمیکنند. آنها به دیدگاه چشمانداز و توصیف آمریکا بهعنوان «ملتی که نمی توان نادیده اش گرفت» باور دارند. برایمثال هرگونه موفقیت در خلع سلاح هستهای کره شمالی از نظر برخی دولتمردان این طور (توان ابر قدرت) تفسیر میشود، اما خود ترامپ استدلال میکند که پیشرفت در مذاکرات با پیونگیانگ از مهارت وی در مذاکره نشأت میگیرد و نه حس سخاوتمندی و رهبری آمریکایی. اظهارات جان بولتون مشاور کاخ سفید در مورد تغییر رژیم در ایران نیز ناظر به همین نگرش است.
اما آمریکای میانه باور خود به مأموریت جهانی آمریکا را از دست داده است و این کشور در ابتدای یک مسیر طولانی است. مسیری که اد لوئیس نویسنده فایننشال تایمز آن را «عادیسازی استثنائی» میخواند. در این صورت، جدایی از این باور مرکزی ملی یک فرایند دردناک را شامل می شود. «نویل مینی» مورخ می گوید افرادی که خواستار تجدیدنظر در این باور آمریکایی هستند، معمولا «کمتر به افول آمریکا فکر میکنند» چراکه «قبول چنین آینده ای به معنی انکار تمام مولفه های هویتهای ملی است.»
یکی از مسائل، ظهور چین است که نشان می دهد استثناگرایی آمریکایی با چالشی کاملا متفاوت روبروست. به ندرت رئیسجمهور آمریکا یا مشاور امنیت ملی این کشور، یک استراتژی همراستا با قدرت چین طراحی می کنند. اما در نهایت ایالاتمتحده باید با بیمیلی این کار را انجام دهد. آنهایی که افول آمریکا در دهه 1970 را پیشبینی میکردند، شاهد تولد دوباره هدف آمریکایی در دوره ریگان و سپس نابودی شوروی بودند. در حالی که چین کومونیست رو به افول نیست، اما در سالهای پیشرو با چالشهای جمعیتشناختی، زیستمحیطی و اجتماعی جدی روبهرو خواهد شد، این چالشها در بلندمدت به سود آمریکا هستند.
بعد از سال 1945، یکی از مفروضات این است که سیاست خارجی آمریکا جهان گرا شده است. این موضوع در 70 سال گذشته مطرح بوده است. اما آمریکا یک سنت رفتاری بین المللی دیگری دارد که خودخواهانه، مبتنی بر درون و ملیگرایانه است. این سنت در سال 2016 بر کشور مسلط شد. ترامپ بر موج این احساسات سوار شد، آنها را تشدید کرد و نهایتا از آنها سود برد.
بنابراین ترامپگرایی یک رویداد موقتی نیست. رئیسجمهور فعلی از احساس غریزی نسبت به آمریکا و مأموریت تاریخی آن بهرهمند شده است. تنها یک «جنگ» یا یک «حمله تروریستی بزرگ» در خاک آمریکا میتواند انگیزه استثناگرایی در نگاه آمریکا و جهان را برگرداند. اما بدون وجود چنین بحرانی، آسیبها به اعتبار و حیثیت این کشور در دوره ترامپ بیشتر میشود و بازیابی را سختتر و طولانیتر میکند.
بنابر نظر «گیدن رز» دبیر نشریه فارن پالیسی، ترامپ «مسئولیت رئیسجمهور بعدی در بازیابی و بهروز رسانی نظم جهانی لیبرال را بسیار سخت کرده است.» بهعلاوه «این مسئولیت به مراتب سختتر است چراکه کشورهای دیگر بهخصوص متحدین این کشور به تعهد آمریکا نسبت به این نظم شک کردهاند.»
بنایراین، متحدین نزدیک باید درباره در راس هرم قدرت ماندن آمریکا به طور متفاوتی فکر کنند. آنها باید بیشتر با خشم و ناامیدی ایجاد شده توسط آمریکای میانه هماهنگ و عکس العمل مناسب در قبال اعتماد به نفس و ظرفیت واشنگتون داشته باشند.
* لازم به ذکر است که این مقاله صرفاً جهت اطلاع کارشناسان و پژوهشگران حوزه روابط بینالملل ترجمه شده و الزاماً منعکسکنندهی مواضع و دیدگاههای اندیشکده راهبردی تبیین نیست.