نگاهي به افول آمريكا-1:

روياي آمريكايي؛ سنگ بناي هژموني رو به فروپاشی

به تدریج و با گذشت زمان و با کودتاها و دخالت‌های گوناگون آمریکایی‌ها روشن شد آنچه که به عنوان رویایی آمریکایی شناخته می‌شد، چیزی جز مصیبت و وحشی‌گری برای سایر ملت‌ها به ارمغان نخواهد آورد.

سخن گفتن از افول قدرت آمریکا شاید تا همین ده سال سخت بود اما امروز افول آمریکا در سطح دنیا به عنوان یک واقعیت در حال اتفاق به رسمیت شناخته می‌شود. هیچ کس نمی تواند این نکته را فراموش کند که پس از بحران مالی سال 2008  و فروپاشی گسترده مالی در غرب تمام آنچه که به عنوان یک رویای آمریکایی نشان داده شده بود، عملا فروپاشید.

رویای آمریکایی دیگر وجود خارجی نداشت و اعتراضات 99 درصدی‌ها در آمریکا نشان‌دهنده بخشی از بحران بزرگی بود که در آمریکا و در نتیجه افول قدرت این کشور به وجود آمده بود. روی کار آمدن دونالد ترامپ رییس‌جمهور فعلی ایالات متحده ناشی از رنگ باختن همین رویا در بین آمریکایی‌ها بود.

حالا و در شرایطی که دونالد ترامپ قصد دارد مصرانه آمریکا را به مرزهای آمریکا برگرداند، سئوال اینجاست که چه چیز سبب شده تا قدرت آمریکا به سمت زوال حرکت کند و این تغییرات تا چه اندازه می‌توانند از آن چه امروز هژمونی آمریکا نامیده می‌شود، بکاهند؟

*جذابیت ایده آلیسم و ماتریالیسم

آمریکا به هر روی با توجه به تاریخش و رفتارش در سطح بین‌المللی کانون توجه جهانی است. در حقیقت بخش مهمی از آنچه که هژمونی آمریکا در دنیا خوانده می‌شود، همان چیزی است کهرویای آمریکایی خوانده می‌شود. رویای آمریکایی تمام آن چیزی که ایالات متحده آمریکا روی آن بنا شده و تا امروز ادامه یافته است.

شاید اگر آنچه که امروز رویای آمریکایی نامیده می‌شود، وجود نداشت چیزی به نام قدرت آمریکا نیز به رسمیت شناخته نمی‌شد.

حالا با این فرض که ظرفیت آمریکا برای نفوذ سازنده روی وقایع بین المللی، بسته به این است که دنیا چگونه سیستم اجتماعی و نقش جهانی آمریکا را می بیند؛ نتیجه می گیریم که اگر حقایق منفی داخلی و ابتکارات سیاسی خارجی که مورد انزجار بین المللی است، نقش تاریخی آمریکا را غیرمعقول و ناپسند کند، موقعیت جهانی آمریکا به اجبار افول خواهد کرد، بنابراین ایالات متحده آمریکا با تمام قدرت‌های منحصر به فرد تاریخی و موروثی خود، باید بر مشکلات داخلی حیرت‌آور خود غالب گردد و سیاست خارجی مهارگسیخته خود را عوض کند تا بتواند دوباره برتری سیستماتیک خود را بهبود بخشد.
در طول چند دهه «رؤیای آمریکا» میلیون‌ها نفر را در سراسر دنیا مفتون خود ساخته و آنها را به ساحل‌های خود کشانده است.

*رویای آمریکایی و جذابیت

 بسیاری از دانشمندان، پزشکان و سرمایه گذاران خارجی هنوز هم باور دارند که در آمریکا موقعیت کاری و اجتماعی راضی‌کننده‌تر و مقرون به‌صرفه‌تری برای آنها وجود دارد، تا در کشور خودشان. جوان ترها به دنبال این هستند که راهی به تحصیلات عالی دانشگاهی آمریکا پیدا کنند، زیرا یک مدرک عالی دانشگاهی از آمریکا، موقعیت کاری بهتر و بیشتری برای آنها ایجاد می‌کند، چه در مملکت خودشان و چه در خارج. تعداد زیادی از حدود یک میلیون دانشجوی خارجی که هر ساله برای تحصیلات عالی به آمریکا می‌آیند، فریفته موقعیت‌های آمریکا می‌شوند و در آمریکا می مانند.

به همین شکل، مردم فقیر آمریکای مرکزی که در بعضی موارد جان خود را به خطر می اندازند تا شاید دستیابی به بازار کارهای غیرفنی و غیر تخصصی آمریکا پیدا کنند، انتخاب شخصی ای نموده اند که آنها را از کسانی که جرأت پذیرش چنین سفر مخاطره آمیز را نداشته اند، جدا می‌سازد. برای چنین افرادی، هنوز هم آمریکا جذاب‌ترین و کوتاه ترین راه برای رسیدن به یک زندگی که به مراتب بهتر از زندگی قبلی آنهاست، می باشد. بهره اصلی رؤیای شخصی این افراد در نهایت نصیب آمریکا می‌شود.
کلید کشش و جاذبه آمریکا ترکیبی از ایده آلیسم و ماتریالیسم آن بوده که هر دو منبعی برای برانگیختن روح وروان انسانهاست.

جذابیت دوگانه ایده آلیسم و ماتریالیسم از همان ابتدا وجهه آمریکا را تعریف کرده بود، از این رو از اطراف اقیانوس اطلس، مردمی که برای مملکت خودشان همان چیزهایی را که انقلاب آمریکا ظاهرا برای مردمش به جا گذاشته بود آرزو می‌کردند، به آمریکا جذب شدند. در نامه هایی که مهاجران به اقوام خود می‌نوشتند، تصویری اغواکننده – که اغلب بسیار مبالغه آمیز بود – از موقعیت های مالی و شخصی خودشان در دنبال کردن و رسیدن به رؤیاهای آمریکایی ارائه می دادند. با این حال برخی مجبور شدند این حقیقت دردناک را که خیابان‌های آمریکا از طلا فرش نشده‌اند، خود شخصا کشف و تحمل کنند.

*آمریکا و اولین قدم برای فتح دنیا

علی رغم محبوبیت رویای آمریکایی و دوام پذیری آن تا اوایل قرن بیستم بسیاری از دولت‌ها و ملت‌ها بوده اند که به ماهیت دولت آمریکا پی برده اند. در حقیقت اگر بخواهیم به مخدوش شدن رویای آمریکایی در دنیا بپردازیم، باید به سال ها قبل برگردیم زمانی که ایالات متحده اولین همسایه خود یعنی مکزیک را تحت سنگین ترین فشار نظامی قرار داد و بخش مهمی از این کشور را که امروز کالیفرنیا نامیده می‌شود، تصرف کرد.

 برای دولت و مردم مکزیک، آمریکای نوبنیاد چیزی بسیار متفاوت با آمریکایی بود که در آن سوی اقیانوس تصویر شده بود. در نظر مکزیکی‌ها، آمریکا کشوری بود توسعه طلب، قدرتی بود طماع در اشغال سرزمین های دیگران، بی ریشه و بی رحم در دنبال کردن منافع خود، امپریالیست در جاه طلبیهای بین المللی خود و بسیار مزور و ریاکار در تظاهرات و دورویی‌های ظاهرا دموکراتیک خود.

 در حالی که تاریخ مکزیک به خودی خود مبرا از خطا و اشتباه نیست، ولی بسیاری از شکایتها و اعتراض‌های آنها علیه آمریکا ریشه در واقعیات تاریخی دارد. آمریکا به زیان ارضی مکزیک و با حرکتی امپریالیستی و حرص سیرناشدنی که هم طراز با وجهه بین المللی جمهوری جوان آن نبود، سرزمین خود را گسترش داد.

به زودی پس از اشغال سرزمین‌های مکزیک نوبت به کاشتن پرچم آمریکا در شاهنشاهی هاوایی و چند دهه بعد حتی در آن سوی اقیانوس به فیلیپین (ایالات متحده بعد از ختم جنگ جهانی دوم از فیلیپین خارج شد) رسید. کوبا و قسمتی از آمریکای مرکزی نیز برخوردی با ایالات متحده داشتند که باقیمانده تجربه مکزیک بود.

در حقیقت این اقدام آمریکایی‌ها چیزی جز تلاش برای برقراری ارتباط نزدیک‌تر با دنیا برای تجارت نبود. دریای کاراییب باید به یک دریاچه آمریکایی تبدیل می‌شد و آمریکایی‌ها در این مسیر عملا هر جنایتی را مرتکب شدند. ماحصل این اقدامات برای مردم آمریکای لاتین هنوز فقر بیش از اندازه و قحطی است. به عنوان مثال کشوری همانند هاییتی که زمانی بسیار حاصلخیز بود، زمانی در اثر حملات مداوم آمریکایی عملا به طور کامل نابود شد و در تمام طول قرن بیستم به عنوان کشوری فلک زده شناخته شد. کشور پاناما که میزبان کانال راهبردی پاناما برای نقل و انتقال کشتی‌ها بود، تنها برای حفظ منافع اقتصادی آمریکا تا سال‌ها زیر یوغ آمریکایی‌ها قرار داشت.

*اولین قربانیان رویای آمریکایی‌

در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، نگرش مردم آمریکای جنوبی  نسبت به آمریکا بیشتر منفی بود. بخشی از آمریکای جنوبی در ابتدا جذب این مسئله که آمریکا کنترل اروپا را قبول نکرده، شده بودند و بعضی از آنها حتی نوآوری‌های قانون اساسی آمریکا را هم تقلید کردند. اما دکترین مونرو که دخالت اروپایی‌ها را در نیمکره غربی ممنوع کرده بود، در نظر بعضی از آمریکای جنوبی‌ها مشکوک به نظر می‌رسید و به آن به دیده تردید می‌نگریستند. اینها باور داشتند که هدف اصلی دکترین مونرو منافع ایالات متحده آمریکا بوده است. دشمنی‌های فرهنگی و سیاسی به تدریج ظاهر گشت، بخصوص در میان افراد روشنفکر طبقه متوسط که از نظر سیاسی فعال بودند. دو کشور آمریکای جنوبی که دارای تمایلهای محلی بودند، آرژانتین پرون و برزیل وارگاس در طول قرن بیستم برتری و کنترل آمریکا را در منطقه به چالش کشیدند.

به تدریج و با گذشت زمان و با کودتاها و دخالت‌های گوناگون آمریکایی‌ها روشن شد آنچه که به عنوان رویایی آمریکایی شناخته می‌شد، چیزی جز مصیبت و وحشی‌گری برای سایر ملت‌ها به ارمغان نخواهد آورد.

وقایعی همچون کودتاها و تجاوزهایی که هر کدام داستانی در خور توجه خود دارند. با این حال سال‌ها وقت لازم بود تا این رویا برای مردم آمریکا نیز از درون منهدم شود و شاید قرن بیست و یکم سرآغاز آن چیزی بود که رویای آمریکایی را به طو کامل تخریب کرد.

*در گزارش بعدی چه می‌خوانید؟

در گزارش بعدی خواهیم خواند که چگونه رویایی آمریکایی که مهم ترین نماد قدرت هژمونی آمریکا در این کشور است، عملا در سرازیری افتاده و به تدریج در مسیر اضمحلال قدم برمی‌دارد.

ادامه دارد …

 

  • این مطلب، صرفاً جهت اطلاعِ مخاطبان، نخبگان، اساتید، دانشجویان، تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران بازنشر یافته و الزاماً منعکس‌کننده‌ی مواضع و دیدگاه‌های اندیشکده راهبردی تبیین نیست.
  • منبع: خبرگزاری فارس

ارسال دیدگاه