اندیشکده راهبردی تبیین- استفان والت، استاد و نظریهپرداز برجسته حوزه روابط بینالملل و استاد دانشگاه هاروارد در مطلبی که در سایت فارین پالیسی در آگوست ۲۰۱8 منتشر شد، به تحلیل وضعیت نفوذ ایالات متحده در جهان و بهطور ویژه در غرب آسیا میپردازد و معتقد است این نفوذ روندی نزولی را طی میکند. در ادامه وی به مزایای سیاست “موازنهگر ساحلی” در مجموعه سیاست خارجی آمریکا و معایب حضور مستقیم این کشور در منطقه اشاره دارد و با بیان اینکه تا کنون نفوذ آمریکا در منطقه – هرچند قابلتوجه- اما کاملا منفی بودهاست، حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را نیز نتیجهای از سایر نتایج زیانبار این حضور بر میشمارد
ترجمه كامل مقاله والت[1] در زیر می آید:
اخیرا، دیوید ایگناتیوس در واشنگتنپست یک ستون جالب را منتشر کرد که حاکی از کاهش نفوذ آمریکا در خاورمیانه بود. موضوع اصلی او این است که “عدم درگیری” آمریکا در منطقه به بازیگران محلی اجازه میدهد تا جریانهای موردنظر خود را ترسیم کنند درحالی که بسیاری از آنها اکنون تصمیمات بدی میگیرند. به نظر او، چشم اندازهای تغییرات مثبت در منطقه در حال پسروی است و در نتیجه همه ما در وضعیت بدتری خواهیم بود.
این متن ارزش خواندن را دارد. و همچنین روشنگر است، زیرا بر پایهی یکی از فرضهای غیرقابل انکار که از عناصر باور و اعتقاد در جامعه سیاست خارجی ایالاتمتحده هستند، قرار میگیرد. به طور خاص، این فرض بیان میکند که نفوذ آمریکا همیشه رخداد خوبی است و کاهش آن ( چه با تصادف و چه با طرح و نقشه) دلیلی برای سوگواری و ناراحتی میشود. اما اگر به نتایج سیاست آمریکا در ربعقرن گذشته توجه کردهاید – به خصوص در خاورمیانه، بلکه در برخی مناطق دیگر – این موقعیت ممکن است جبههای نباشد که شما میخواهید از آن دفاع کنید.
توجه کنید، درک این که چرا نخبگان سیاست خارجی آمریکا دوست دارند “تاثیر” زیادی داشته باشند، بسیار ساده است. این امر تا حدی اجتنابناپذیر است. ایالاتمتحده هنوز یک گوریل ۸۰۰ پوندی در سیستم بینالمللی است و دیگر بازیگران دنیا به ناچار توجه جدی خود را به آنچه که عمو سام[2] انجام میدهد معطوف خواهند کرد. برای متخصصین سیاست خارجی، داشتن تاثیر زیاد و درگیر شدن کامل، تجربه هیجان برانگیزی است؛ به این معنی که دولتهای خارجی دعوت شما را می پذیرند، به هنگام بازدید به گونهای متفاوت و با احترام با شما برخورد میکنند، و گاهی اوقات توصیههای شما را دنبال میکنند (یا حداقل وانمود میکنند). اگر در کسبوکار سیاست خارجی مشغول هستید، بسیار خوشحال کننده و جالب است که نماینده ایالاتمتحده باشید تا اینکه به نمایندگی از کشوری کوچک یا ضعیف که صدایش شنیده نمیشود، عمل کنید.
اما “نفوذ” (یک اصطلاح بسیار مبهم) تنها وسیلهای برای برخی اهداف است و خودش هدف نهایی نیست. اگر هیچ ایدهای برای استفاده از آن ندارید، یا اگر آنچه را که میخواهید انجام دهید نادرست است، و یا اگر از عهده انجام وظیفه و قبول مسئولیت در قبال حوادث بد و اشتباهاتی که فاقد دوراندیشی یا قابلیت پیش بینی برای جلوگیری از آن هستید، بر نمیآیید؛ داشتن تاثیر و نفوذ زیاد، ضرورتا امری مطلوب نخواهد بود.
چه چیزی توجه من را به طور طبیعی به خاورمیانه جلب میکند، جایی که در آن ظاهرا نفوذ آمریکا در حال حاضر رو به کاهش است. سابقه تاثیر آمریکا در گذشته نزدیک چیست؟
میتوان استدلال کرد که نفوذ آمریکا در بخش وسیعی از دوره جنگ سرد عمدتا مثبت بودهاست. نقش آمریکا در خاورمیانه نسبتا محدود بود: واشنگتن از تعدادی از متحدان به جهت ترکیبی از دلایل اقتصادی، استراتژیک و داخلی حمایت کرد و برای محدود کردن نقش شوروی در منطقه و حصول اطمینان از ادامه صدور نفت و گاز به بازارها در سراسر جهان، به سختی تلاش کرد. تا جنگ اول خلیجفارس در سال ۱۹۹۱، واشنگتن این کار را بدون نیاز به فرستادن نیروهای زمینی یا هوایی خود به منطقه به هر مدت زمانی و بدون نیاز به مبادرت به هیچ جنگ پر هزینهای انجام داد. در عوض، ایالاتمتحده به دیپلماسی، همکاری اطلاعاتی و کمکهای خارجی متکی بود و به طور کلی به عنوان “موازنهگر ساحلی[3]” عمل میکرد که با اتکا به متحدان محلی، نیروهای خود را از منطقه دور نگه میداشت. در این زمینه سیاست آمریکا در شرایطی که الزامات استراتژیک ایجاب میکرد، حتی یک یا دو بار تغییر مسیر داد و گرچه کاملا موفقیتآمیز نبود، اما در کل این رویکرد نسبتا خوب عمل کرد.
باید بدانیم که ” نفوذ ” به تنهایی کافی نیست و در برخی موارد نتیجه معکوس دارد. نفوذ بیش از حد آمریکا باعث مبادرت ما به انجام ماموریتهایی میشود که نمیدانیم چگونه انجام دهیم (مانند ایجاد نهادهای سیاسی موثر در جوامع کاملا متفاوت)، به بازیگران محلی اجازه میدهد تا ما را به خاطر شکست خودشان سرزنش کنند، تئوریهای توطئه را در داخل و خارج تقویت میکند و باعث پرت شدن حواس مقامات آمریکایی از مشکلات دیگری میشود که در واقع آنها میدانند چطور باید آن را حل کنند.
[phps] if ( get_post_meta($post->ID, 'stitr2', true) ) : [/phps] [quote align="left"] [phps] echo get_post_meta($post->ID, "stitr2", true);[/phps] [/quote] [phps] endif; [/phps]
اما تاکنون نفوذ آمریکا در منطقه – هرچند قابلتوجه- کاملا منفی بودهاست. برای شروع، علیرغم داشتن اهرم بالقوه عظیم در اختیار دولت آمریکا، دولتهای متوالی دموکرات و جمهوریخواه از فرآیند صلح اسلو سو استفاده کردند، به افراطگرایی دامن زدند و به راهحل ایجاد دو دولت کمک کردند که ایالاتمتحده تا سال ۲۰۱۸ طرفدار یک قاعده منسوخ بود. حمایت آمریکا از دولتهای خاورمیانه نیز سبب الهامبخشی به گروههایی مانند القاعده شد و سیاست “مهار دوگانه” که توسط دولت کلینتون در سال ۱۹۹۳ اتخاذ شد، کمک کرد تا توجه اسامه بنلادن را از دشمنان داخلیاش (به عنوان مثال، خاندان آل سعود) به سمت “دشمن دور” منحرف کند، که نتایج آن را همه ما در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ دیدیم.
باید بدانیم که ” نفوذ ” به تنهایی کافی نیست و در برخی موارد نتیجه معکوس دارد. نفوذ بیش از حد آمریکا باعث مبادرت ما به انجام ماموریتهایی میشود که نمیدانیم چگونه انجام دهیم (مانند ایجاد نهادهای سیاسی موثر در جوامع کاملا متفاوت)، به بازیگران محلی اجازه میدهد تا ما را به خاطر شکست خودشان سرزنش کنند، تئوریهای توطئه را در داخل و خارج تقویت میکند و باعث پرت شدن حواس مقامات آمریکایی از مشکلات دیگری میشود که در واقع آنها میدانند چطور باید آن را حل کنند.
پس از ۱۱ سپتامبر، دولت بوش به این نتیجه رسید که آمریکا به نفوذ بیشتری در منطقه نیاز دارد و تلاش کرد تا با سرنگونی صدامحسین و برقراری دموکراسی طرفدار آمریکا، یک گذار و تحول دموکراتیک در عراق را آغاز کند. این اعمال نادرست “نفوذ”، منجر به افزایش نفوذ ایران و ظهور دولت اسلامی شد و چندین تریلیون دلار را به هدر داد، جان هزاران تن را گرفت، دو دولت متوالی را پریشان و خلع سلاح کرد و به اعتبار ایالاتمتحده ضربه زد. قابل توجه است که دولت اوباما این اشتباه را در مقیاس کوچکتر در لیبی تکرار و به سرنگونی معمر قذافی کمک کرد هر چند که هیچ ایدهای نداشت که چه اتفاقی پس از او خواهد افتاد.
“جنگ جهانی علیه تروریسم”، ایالاتمتحده را به سومالی و یمن با اثرات منفی در هر دو مکان کشاند و این کشور در حال حاضر از “نفوذ” باقیمانده خود برای حمایت از عملیات نظامی وحشیانه عربستان سعودی در یمن استفاده میکند و در نتیجه مسئولیت غیرمستقیم شدیدترین بحران انسانی جهان را بر عهده دارد. و اجازه دهید فراموش نکنیم که چگونه “نفوذ” آمریکا بعد از اینکه رئیسجمهور حسنیمبارک از قدرت برکنار شد ، ابتدا مصر را برای دموکراتیزه شدن تحت فشار قرار داد و سپس به طور ضمنی از کودتای نظامی که محمد مرسی را برکنار کرده بود، استقبال کرد و اکنون بر سرکوب و فسادی که همچنان مصر را تهدید میکند، چشم میبندد.
میتوانستم ادامه دهم، اما نکته باید واضح شده باشد. آمریکا در طول این دوره تاثیر زیادی داشت، اما سخت است استدلال کنیم که این نفوذ را با خرد و موفقیت زیاد اعمال کرده است. هم دموکراتها و هم جمهوری خواهان مسئولیت این خرابکاریها و افتضاحات تکراری را بر عهده دارند؛ شکستهای مشترک آنها یکی از معدود نمونههایی از دوگانگی است که در سیاست قطبی ما باقی ماندهاند.
برای روشن شدن قضیه باید گفت که من درک میکنم چرا نخبگان سیاست خارجی ما (به طور مداوم!) نگران کاهش نفوذ آمریکا هستند، و حتی میتوانم ببینم که چطور ممکن است این امر در برخی شرایط نامطلوب و بد باشد. اما باید بدانیم که ” نفوذ ” به تنهایی کافی نیست و در برخی موارد نتیجه معکوس دارد. نفوذ بیش از حد آمریکا باعث مبادرت ما به انجام ماموریتهایی میشود که نمیدانیم چگونه انجام دهیم (مانند ایجاد نهادهای سیاسی موثر در جوامع کاملا متفاوت)، به بازیگران محلی اجازه میدهد تا ما را به خاطر شکست خودشان سرزنش کنند، تئوریهای توطئه را در داخل و خارج تقویت میکند و باعث پرت شدن حواس مقامات آمریکایی از مشکلات دیگری میشود که در واقع آنها میدانند چطور باید آن را حل کنند. در برخی مناطق -به ویژه خاورمیانه- نفوذ آمریکا احتمالا کمتر است. با توجه به تمام موفقیتهایی که ما در تلاش برای مدیریت آن منطقه داشتیم، شاید بهتر بود اجازه بدهیم که یک نفر دیگر امتحان کند. آنها به سختی میتوانستند بدتر از این عمل کنند.
[phps] if ( get_post_meta($post->ID, 'stitr3', true) ) : [/phps] [quote align="left"] [phps] echo get_post_meta($post->ID, "stitr3", true);[/phps] [/quote] [phps] endif; [/phps]
حرکت در این مسیر نیاز به تغییری عمده در طرز فکر نخبگان سیاست خارجی ایالاتمتحده دارد. به مدت زیادی، این افراد معتقد بودند که ایالاتمتحده در واقع “ملتی ضروری و صرفنظر نشدنی” است و راهحل همه (یا حداقل بیشتر) مشکلات جهانی باید در واشنگتن یافت شود. اغلب به دانشجویان مدیریت این اصل تدریس میشود که رهبری کارآمد، همچنین مستلزم یادگیری نحوهی محول کردن و انتقال مسئولیت است، زیرا هیچ فردی دارای آن میزان قدرت، دانش و خرد برای انجام هر کاری نیست. آنچه که برای شخص رهبران درست است برای کشورهای پیشرو نیز درست میباشد: یادگیری چگونگی انتقال مشکلات به دیگران در حقیقت یک مهارت استراتژیک تمام و کمال است. تا زمانی که آمریکاییها نفوذ خود را به عنوان یک هدف ذاتی و منبعی که مانند طلا احتکار میشود؛ میدانند، ما خود را درگیر مسئولیتهای بیش از حد و بسیار غیر موثرتر از آنچه که میتوانیم باشیم، خواهیم یافت. همانطور که رئیسجمهور هری ترومن ظاهرا گفته است، “اگر اهمیتی ندهید که چه کسی تحسین میشود، آنچه میتوانید انجام دهید شگفتانگیز خواهد بود.”
از این پس، آمریکاییها باید نسبت به میزان نفوذی که کشورشان از آن برخوردار است کمتر نگران باشند -و آسوده باشند، چرا که همین سطح از نفوذ، نفوذ دیگر کشورها را کماهمیت جلوه میدهد- و باید بسیار بیشتر در مورد نحوهی استفاده از آن نگران باشند. و حدس بزنید چه میشود؟ اگر مقامات آمریکایی عملکرد بهتری در انتخاب اهداف درست انجام میدادند و در واقع به آنها دست یابند، به سرعت نفوذ خود را در حال رشد خواهند یافت؛ سپس، تعداد مشکلاتی که ممکن است با آن روبرو شوند، به جای آنکه مانند کودزو یا گیاه خودرو در آفتاب گرم تابستان رشد کند، کاهش خواهند یافت.
پی نوشت:
[1] Walt, Stephen M. (August 17, 2018) America’s Anxiety of Influence. Foreign Policy Voice. Retrieved September 4, 2018, from https://foreignpolicy.com/2018/08/17/americas-anxiety-of-influence
[2]. Uncle Sam یا عمو سم (حروف اول اسم آمریکا U.S.) یک شخصیت و نماد مشترک ملی متعلق به دولت آمریکا یا ایالات متحده به طور کلی است که طبق افسانه، در طول جنگ 1812 به کار گرفته شد و ظاهرا ساموئل ویلسون به این عنوان نامیده شده است. منشا اصلی این اصطلاح، افسانه میباشد.
[3]. Offshore Balancer