عملیات های پنهانی آمریکا برای تغییر رژیم کشورها

تغییر دادن رفتار کشوری غیر دوست از طریق دیپلماسی و بدون مداخله نظامی پروژه ای زمان بر، پیچیده و چند وجهی و محتاج تفکر و برنامه ریزی دقیق است. غالبا این کار مستلزم مصالحه نیز هست. اعزام سیا برای سرنگون کردن یک دولت خیلی اغواکننده تر است. این کار ارزان و ساده انجام می شود.

در بخش عمده ای از تاریخ، تصرف کشور یا قلمروی دیگر موضوعی سرراست بود؛ شما ارتشی گرد می آوردید و به آن دستور حمله می دادید. تکلیف طرف پیروز در میدان جنگ بود که تعیین می شد. تعداد کشته شدگان و آسیب دیدگان معمولا هولناک بود، اما تمام این کارها به صورت علنی انجام می شد. به همین شکل بود که اسکندر ایران را به تصرف خود درآورد و به همین دلیل است که فاتحان بی شماری طی قرن های متمادی، ملت های ضعیف تر را وادار به تسلیم در برابر خواست خود کرده اند اما حمله نظامی مستقیم دیگر شیوه ای قدیمی  و ازمد افتاده شده است.
زمانی که ایالات متحده در اواخر قرن نوزدهم به مسابقه امپراتوری سازی پیوست، این کشور نیز از همین تاکتیک استفاده می کرد. آمریکا نیروی عظیمی را برای در هم شکستن یک جنبش استقلال طلب به فیلیپین  گسیل داشت که در نهایت موجب کشته شدن حدود 200 هزار فیلیپینی شد. در طرف دیگر طیف این خونریزی ها، آمریکا گوآم را بدون از دست دادن حتی جان یک نفر و پورتوریکو را با تلفاتی اندک به تصرف خود درآورد. هر چند که در تمام این نبردها، پیروزی آمریکا نتیجه برتری نیروی نظامی آن بود. در موارد معدودی که ایالات متحده در اقدامات نظامی خود ناکام مانده،  مثل تلاش برای دفاع از یک رژیم دست نشانده از طریق سرکوب شورش ناسیونالیستی آگوستو سزار ساندیو در نیکاراگوئه در دهه های 20 و 30، این شکست ها نیز محصول رویارویی نظامی بود. برای ایالات متحده، همانند تمام کشورهای شیفته جنگ دیگر، به طور سنتی این قدرت نظامی بود که عامل تعیین کننده پیروزی یا شکست این کشور در کارزارهای خود برای تصرف کردن یا به تسلیم واداشتن کشورهای دیگر بوده است. جنگ جهانی دوم اوج این تاریخ خونبار بود.
اما بعد از جنگ چیز مهمی تغییر کرد. ایالات متحده برای پیاده کردن سرباز در ساحل هر کشور خارجی که دولت حاکم بر آن خوشایند او نبود یا آن را تهدیدی برای خود می دانست، دیگر احساس آزادی نمی کرد. به ناگهان مانع جدیدی بر سر راهش به وجود آمده بود: ارتش سرخ. اگر سربازان آمریکایی به کشوری حمله و دولت آن را سرنگون می کردند، شوروی ها ممکن بود به شکلی واکنش نشان دهند. نبرد بین نیروهای آمریکایی و شوروی به سادگی می توانست تشدید و به یک هولوکاست هسته ای تبدیل شود، در نتیجه باید با هر هزینه ای که شده از چنین اتفاقی جلوگیری می شد. با این حال در طول جنگ سرد، آمریکا شاید حتی با عزمی جزم تر از گذشته همیشه، همچنان تصمیم داشت جهان را  منطبق با خواست خود شکل دهد. اما ایالات متحده به سلاح جدیدی نیاز داشت. جستجوهای این کشور برای یافتن راه حلی جدید به اقدامات پنهانی ختم شد.

یک آژانس خبری
در طول جنگ جهانی دوم ایالات متحده از یک آژانس پنهانی یعنی «دفتر سرویس های راهبردی» برای انجام اقدامات مخفیانه در سطح اروپا و آسیا استفاده کرد. به محض پایان رسیدن جنگ علیرغم وحشت و مخالفت بسیاری از عوامل دفتر سرویس های راهبردی، هری ترومن آن را منحل کرد. او معتقد بود که در دوران صلح هیچ نیازی به چنین آژانسی وجود ندارد. در سال 1947 او نظرش را تغییر داد و «قانون امنیت ملی» را امضا کرد که بر اساس آن سازمان اطلاعات مرکزی تشکیل شد. این نقطه آغازین عصر جدیدی بود. اقدام پنهانی به عنوان ابزار اساسی اعمال قدرت آمریکا در سطح جهان، جای اقدام علنی را گرفت.
ترومن بعدا اصرار کرد که  هدف او از تشکیل سیا این بوده که به عنوان نوعی سرویس خبری جهانی خصوصی عمل کند. او نوشت: «هدف از تاسیس آن اصلا چیزی مثل «تشکیلات شنل و خنجر» نبود! هدف آن صرفا ایجاد مرکزی برای مطلع نگه داشتن رئیس جمهور از اتفاقاتی بود که در جهان رخ می داد…نه عمل کردن به عنوان یک سازمان جاسوسی. هنگام تاسیس آن به هیچ وجه چنین قصد و نیتی در کار نبود.» با این حال او در استفاده از سازمان تازه تاسیس سیا برای انجام اقدامات پنهانی لحظه ای تردید نکرد. اولین کارزار بزرگ آن با هدف تاثیرگذاری بر انتخابات سال 1948 ایتالیا به منظور اطمینان از پیروز شدن دمکرات مسیحی های طرفدار آمریکا در مقابل رقبای کمونیست خود بود که از نظر مقیاس، گسترده و در نهایت موفقیت آمیز نیز  بود و الگویی را برای مداخله سیا در تمام انتخابات های ایتالیا طی دو دهه بعدی به دست داد. با این حال ترومن خط اقدامات پنهانی را جلوتر کشاند و تا سرنگون کردن دولت ها پیش رفت.
آلن دالس رئیس اقدامات پنهانی سیا دو بار چنین پروژه هایی را پیشنهاد کرده بود. در هر دو مورد اهداف انتخابی او دولت هایی بودند که به منافع شرکت هایی لطمه زده بودند که او و برادرش جان فاستر دالس سال ها به عنوان شرکای موسسه حقوقی جهانی و قدرتمند وال استریتی «سولیوان و کرامول» نمایندگی آن را بر عهده داشتند. در سال 1952 او پیشنهاد کرد که سیا پرزیدنت یاکوبو آربنز رئیس جمهور گوآتمالا را سرنگون کند، زیرا دولت او اصلاحاتی ارضی را به اجرا گذاشته بود که بر منافع شرکت «یونایتد فروت» تاثیر منفی گذاشته بود. بر اساس یک روایت، مقامات وزارت امور خارجه با شنیدن این پیشنهاد «نزدیک بود آتش بگیرند» و دیوید بروس دیپلمات به آنها گفته بود که وزارت امور خارجه «این پیشنهاد را به کلی رد می کند.» سپس دالس عملیاتی را برای سرنگون کردن نخست وزیر ایران محمد مصدق پیشنهاد کرد که صنعت نفت کشورش را ملی کرده بود. دین اشسون وزیر امور خارجه در این مورد نیز کاملا با این پیشنهاد مخالفت کرده بود.
مشکل مقاومت کاخ سفید در برابر عملیات های پنهانی به منظور تغییر رژیم کشورها وقتی حل شد که دوایت آیزنهاور در ابتدای سال 1953 جایگزین ترومن شد. بخشی از اشتیاق دولت جدید در انجام چنین اقداماتی از آلن دالس، خستگی ناپذیرترین مدافع این قبیل عملیات ها در واشنگتن ناشی می شد که آیزنهاور او را به عنوان رئیس سیا انتخاب کرد. این واقعیت که او برادر دالس را برای وزارت امور خارجه نامزد کرد، این تضمین را به وجود آورد که وزارت امور خارجه پوشش دیپلماتیک لازم را به طور کامل از عملیات های پنهانی به عمل خواهد آورد. در طول دوران کاری طولانی برادران دالس در شرکت سولیوان و کرامول، آنها نه تنها تکنیک های تغییر رژیم پنهانی را آموخته بودند بلکه آنها را به اجرا نیز گذاشته بودند. آنها استادان هدایت کردن قدرت پنهان در خدمت موکلان شرکتی شان در خارج از کشور بودند. اکنون آنها می توانستند همان کار را با تمام منابع سیا در سطح جهان انجام دهند.
اما تنها برادران دالس نبودند که ایالات متحده را در اوایل دهه 1950 وارد دوران تغییر رژیم کردند. خود آیزنهاور نیز یکی از مدافعان پرشور اقدامات پنهانی بود. به طور رسمی سیاست های دفاعی و امنیتی او که خودش آن را «نگاه جدید» می نامید بر دو رکن قرار داشتند، یک ارتش کوچک تر و یک زرادخانه اتمی بزرگ تر. در واقعیت این «نگاه جدید» رکن سومی هم داشت: اقدامات پنهانی. آیزنهاور  شاید آخرین رئیس جمهوری بود که اعتقاد داشت هیچ کس تاکنون سردرنیاورده است که او سیا را برای انجام چه کارهایی فرستاده است. وی با آن تعهد سربازی که نسبت به حفظ اسرار داشت، هرگز نپذیرفت که اجازه عملیات های پنهانی به منظور تغییر رژیم کشورها را داده است و بسیار کمتر توضیح داد که چرا طرفدار این اقدامات است. اما او دست کم دو دلیل برای این کار داشت:
از آنجا که آیزنهاور فرماندهی نیروهای متفقین را در طول جنگ جهانی دوم بر عهده داشت، از نقشی که عملیات های پنهانی بازی می کردند آگاه بود، عملیات هایی چون شکستن کدهای نازی ها که در به پیروزی رسیدن متفقین نقش داشت؛ چیزی که عده اندکی در آن زمان از آن با خبر بودند. این تجربه احتمالا این برداشت را به او داده بود که چنین عملیات هایی تا چه اندازه می توانند مهم و تاثیرگذار باشند. دومین دلیل او حتی قوی تر از اولی بود. در جنگ اروپا او مسئولیت دلهره آور فرستادن هزاران مرد  جوان را برای مردن داشت. حتما بار چنین مسئولیتی بر شانه های او سنگینی می کرده است. او اقدامات پنهانی را به عنوان نوعی پروژه صلح می دید. چرا که اگر سیا می توانست دولتی را بدون از دست رفتن جان حتی یک نفر سرنگون کند، آیا این روش به جنگ ترجیح نداشت؟ مثل بیشتر آمریکاییان آیزنهاور نیز جهان را پر از تهدیدات مختلف می دید.  همچنین او درک می کرد که تهدید جنگ اتمی هیچ جایی را برای دست زدن به حملات علنی باقی نمی گذارد. پاسخ او به این مشکل اقدام پنهانی بود. ظرف یک سال و نیم بعد از شروع به کار او، سیا هم دولت گوآتمالا و هم ایران را برکنار کرد. این روند ادامه پیدا کرد و عملیات های تغییر رژیم دیگری از آلبانی تا کوبا و اندونزی نیز به اجرا گذاشته شد. روسای جمهور بعدی نیز الگوی او را دنبال کردند.
بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده یک بار دیگر خود را برای دست زدن به حملات نظامی مستقیم آزاد دید. وقتی این کشور رهبرانی را یافت که دل خوشی از او نداشت – مثل صدام حسین یا معمر قذافی- او را نه از طریق اقدامات پنهانی بلکه با بازگشت به رویکردی که تا پیش از جنگ جهانی دوم به کار می گرفت، برکنار کرد. نمی توان گفت که در این مدت اقدامات پنهانی برای سرنگون کردن دولت ها نیز متوقف شده بود، واقعیتی که هر ایرانی یا ونزوئلایی می تواند گواهی دهد. اما دورانی که اقدام پنهانی، اسلحه اصلی آمریکا در امور جهانی به شمار می رفت سپری شده بود.  این وضعیت زمان خوبی را برای نگاه به گذشته فراهم می کرد.

ملاک های اقدام پنهانی
کتاب هایی که در مورد  جنگ سرد، این ایام خوش دوران عملیات پنهانی نوشته شده اند، برای خود یک زیرگونه ادبی را تشکیل می دهند. اما نقش لیندزی او رورک و کتاب او «تغییر رژیم پنهانی» از این نظر واجد ارزش های خاصی است. برخلاف بسیاری از دیگر کتاب های نوشته شده حول روایت های مربوط به نقشه های سیا، رورک در کتاب خود رویکردی محققانه را انتخاب کرده است. این کتاب جدول ها، نمودارها و  ستون داده هایی را در اختیار خواننده می گذارد که نه تنها تجزیه و تحلیل و خواندن این کتاب را سریع تر از تمام کتاب های مشابه می کند، بلکه بی شک یکی از کتاب هایی است که بهترین اطلاعات را در این باره در اختیار خواننده می گذارد.
روروک سه نوع عملیات  پنهانی را شناسایی می کند که هدف آنها حفظ دوستان فرضی بر سر قدرت و دورنگه داشتن دشمنان فرضی است: عملیات های آفندی برای سرنگون کردن دولت ها؛ عملیات های بازدارنده با هدف حفظ وضعیت موجود؛ و عملیات های همراه با هژمونی با هدف زیردست نگه داشتن یک کشور خارجی. بر اساس روایت رورک از سال 1947 تا 1989  ایالات متحده 64 عملیات پنهانی با هدف تغییر رژیم را به اجرا گذاشته است، در حالی که استفاده آن از ابزار علنی – جنگ-  تنها شش مورد بوده است. او انگیزه های پشت این عملیات ها ، شیوه های به اجرا گذاشته شدن و اثرات آنها را مورد بررسی قرار می دهد. او پس از تجزیه و تحلیل های کمی از تک تک این عملیات ها، چنین نتیجه گیری می کند:
• وقتی سیاست سازان می خواهند عملیاتی را به اجرا بگذارند که می دانند به معنای زیرپا گذاشتن هنجارهای بین المللی است، برای پنهان کردن دخالت خود در آن، قطعا آن را به طور پنهانی اجرا می کنند.
• ماموریت های پنهانی نوعا هزینه های بالقوه کمتری از نمونه های علنی خود دارند، اما احتمال موفقیت آنها نیز کمتر است.
• آیا مداخله گران می توانند با سرنگون کردن پنهانی دولت های خارجی متحدان مورد اعتمادی را به دست آورند؟ به طور کلی پاسخی که من برای این سئوال پیدا کرده ام منفی است. اهداف تغییر رژیم پنهانی به ندرت آنچنان که قصد  آن بوده تحقق پیدا می کند.
• مخالفان رهبر جدید معمولا او را به این متهم می کنند که دست نشانده آمریکاست و در برخی موارد حتی علیه رژیم او اسلحه در دست می گیرند. در واقع بالغ بر نیمی از دولت هایی که در طول جنگ سرد طی عملیات های تغییر رژیم پنهانی با حمایت آمریکا قدرت را در دست گرفته اند، بعد به شکل خشونت باری از قدرت به زیر کشیده شده اند.
• دولت هایی که هدف عملیات های تغییر رژیم پنهانی قرار می گیرند ظاهرا کمتر احتمال دارد در ادامه کار خود رفتاری دمکراتیک در پیش بگیرند و بیشتر احتمال دارد جنگ داخلی، تغییر رژیم های وارونه یا زیرپا گذاشتن حقوق بشر را تجربه کنند.
• تغییر رژیم های پنهانی می تواند نتایج مصیبت باری برای غیرنظامیان در درون کشورهای هدف به بار آورد. کشورهایی که در طول جنگ سرد از طرف آمریکا هدف عملیات های تغییر رژیم پنهانی قرار گرفته اند، بیشتر احتمال داشته که در پی تغییر رژیم آنها، یک دوران جنگ داخلی یا کشتارهای جمعی را تجربه کنند.
• حتی تغییر رژیم های پنهانی به ظاهر موفقیت آمیز- که در آنها نیروهای مورد حمایت آمریکا به قدرت رسیده اند- به ندرت به وعده های خود برای بهبود روابط بین کشورها عمل کرده اند.
اگر چه این نتیجه گیری ها جدید نیستند، ولی چنین شواهد آماری جامعی به ندرت ارائه شده است. با این حال حتی با وجود این شواهد، به نظر می رسد این احتمال وجود نداشته باشد که دولت آمریکا را مجبور به انجام یک ارزیابی دوباره از اقدام پنهانی به عنوان راهی برای اثرگذاشتن یا برکنار کردن دولت ها کند. این یک «اعتیاد» آمریکایی است. دلایل این اعتیاد بسیار متنوع هستند، اما یکی از ساده ترین دلایل این است که اقدام پنهانی به نظر خیلی ساده می آید. تغییر دادن رفتار کشوری غیر دوست از طریق دیپلماسی پروژه ای زمان بر، پیچیده و چند وجهی است. این کار محتاج تفکر و برنامه ریزی دقیق است. غالبا این کار مستلزم مصالحه نیز هست. اعزام سیا برای سرنگون کردن یک «آدم بد» خیلی اغواکننده تر است. این کار ارزان و ساده انجام می شود. تاریخ نشان می دهد که این کار معمولا نتایج خوفناکی هم برای کشور هدف و هم خود آمریکا در پی دارد. اما برای یک گروه نخبه نظامی و امنیتی همچون نخبگان آمریکا که ننگ تاریخ هستند، چنین چیزی اصلا یک مانع به شمار نمی رود.
نویسنده: استفن کینزر (Stephen Kinzer) نویسنده و گزارشگر
منبع: yon.ir/0EdDC 

 

  • این مطلب، صرفاً جهت اطلاعِ مخاطبان، نخبگان، اساتید، دانشجویان، تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران بازنشر یافته و الزاماً منعکس‌کننده‌ی مواضع و دیدگاه‌های اندیشکده راهبردی تبیین نیست.
  • منبع: خبرگزاری فارس

ارسال دیدگاه