مقدمات ظهور فاشیسم در اروپا - بخش سوم

تعجب نکنید؛ راست‌افراطی در پیوند عمیق با چپ رادیکال!

بخش سوم مقاله تفصیلی مقدمات ظهور فاشیسم در اروپا به ریشه‌های فکری راست‌گرایی افراطی می‌پردازد.

ریشه‌های راست افراطی و زمینه ظهور و بروز
در یادداشت پیشین، مظاهر مختلف راست افراطی به اختصار بیان شد. اما مهم‌تر از آن، فهم و تعمق در ریشه‌های راست افراطی و زمینه ظهور و بروز آن است که سعی می‌کنم به اختصار تمام آنها را ذکر کنم:

۱- نژادپرستی: کسانی که برای مدت قابل توجهی در اروپا زندگی کرده‌اند، کاملاً با این جنبه زندگی اروپاییان آشنایی دارند. چیزی که عمدتاً از صحنه ذهن و ضمیر ایرانیان غایب است و اگر امروزه ظهور و بروزی دارد، پدیده‌ای عمدتاً وارداتی در جهان ایرانی است. اما می‌شود با قاطعیت گفت که اروپاییان وجه تمایز خود نسبت به دیگران را «نژاد» می‌دانند و البته خالی از فایده نیست که متذکر شویم این تقسیم‌بندی نژادی، ولو در ظاهر خنثی و عاری از هرگونه قضاوتی است. اما اگر کسی که با فرهنگ اروپایی آشنا باشد می‌داند که این سخن ادعایی بیش نیست. برای این مدعا به‌راحتی می‌توان مؤیداتی کافی پیدا کرد. برای مثال، امروزه، مردم دنیا به سفید، سیاه، آسیایی و یهودی تقسیم می‌شوند. در صورتی که فقط ۴۰ یا ۵۰ سال پیش این تقسیم‌بندی به صورت سفید، سیاه، ایرلندی و یهودی بود.

این تقسیم‌بندی چیزی جز صورتی از صور نژادپرستی نیست. البته نژادپرستی بسته به طبقه‌ای که افراد با آن مواجه می‌شوند هم تغییر شکل می‌دهد. به هرحال، شخص نژادپرست خود را برتر و صاحب حق بر نژادهای دیگر می‌پندارد، اما در انواع پیچیده‌تر در استخدام‌ها، کارهای اداری و… بروز پیدا می‌کند. چند سال پیش گزارش مفصلی در گاردین نشان داده که شرکت‌های بیمه انگلیسی، کسانی را که اسم اسلامی داشته‌اند را تا دو برابر بیشتر مکلف به پرداخت حق بیمه کرده‌اند. حتی گاهی نوع پیچیده‌تر و مخفی‌تر نژادپرستی رخ می‌دهد که عمدتاً در مواجه با طبقه تحصیل‌کرده و لیبرال مسلک احتمال بروز دارد و آن نگاه ترحم برانگیز به یک مسلمان یا یک مهاجر است. این نحوه از مواجهه با مهاجران نیز ظهور یک نوع خاصی از نژادپرستی است.

مسئله نژادپرستی هیچ‌گاه در اروپا حل نشد (شاید به این علت که بخشی از فهم اروپاییان از خود است)، اما مثل آتش زیر خاکستر برای مدت‌ها پنهان ماند. خصوصاً به علت خطر فاشیسم هیتلری برای مدت‌ها یا با این رفتار برخورد قانونی می‌شد یا رسانه و نهاد آموزش و… اجازه بروز این نوع رفتارها را به‌طور کامل به جامعه اروپایی نمی‌داد. اما در سال‌های اخیر و خصوصاً بعد از ۱۱ سپتامبر، ترس از مسلمانان و پروای سخن گفتن علیه فرهنگ بیگانه ریخت و فرهنگ مهاجر به‌عنوان فرهنگ مهاجم به ارزش‌های یهودی- مسیحی قلمداد شد و البته سردمداران سخن گفتن علیه مسلمانان همان دست‌راستی‌ها بودند که با این حربه به‌مرور موفق به پیدا کردن جایگاهی در ساحت سیاست اروپا شدند. البته نکته حائز اهمیت این است که در این نوع نگرشِ اروپاییان به ارزش‌های یهودی- مسیحی و تعلق آن به اروپا، پیوندی ناگسستنی بین دین و نژاد اتفاق افتاده است، که در ادامه این پدیده باید بیشتر مورد موشکافی قرار گیرد.

۲. دین: همان‌طور که در بالا ذکر شد، نژاد و دین با راست‌افراطی پیوند محکمی دارند. اما آیا بین اغلب اروپاییان دغدغه دین را می‌توان دغدغه‌ای اساسی دانست؟
اگر اروپاییان تنها ۴۰ یا ۵۰ سال قبل با این پرسش که عقبه و ریشه فرهنگ شما به چه تکیه زده است مواجه می‌شدند، جوابشان عمدتاً این بود که اروپا از یونان و روم ارث برده است و خود را وامدار این دو تمدن می‌دانستند و به آن مفتخر بودند. اما امروزه خبری از آن تفاخر نیست. نه به این معنا که اگر از آنان پرسیده شود آیا شما وامدار یونان و روم هستید، آن را انکار کنند، بلکه آنچه امروز به آن می‌بالند، ارزش‌های یهودی- مسیحی است و کاملاً واضح است که این ارزش‌ها در ذهن و ضمیر اروپایی جایگزین تمدن یونان و روم شده و سر پیوند نژادی و فهمی نژادی از دین همین است. همین پیوند بین ارزش‌های دینی و نژاد علت آن شد که برخی سیاستمداران غربی، اشغالگری خود را با عناوینی کاملاً دینی مطرح کنند که توجیه‌کننده‌ای برای قتل و غارت و تجاوز غرب در خاورمیانه شد؛ برای مثال، استفاده از تعابیر مذهبی مانند ارجاع به جنگ‌های صلیبی در اشغال عراق. این یکی از خطرناک‌ترین پیوندهای امروز است. پیوندی که منافع ملی دولت- ملت‌های سکولار غربی را به‌عنوان ارزش‌های یهودی – مسیحی به جامعه غربی می‌فروشد تا از توجه مسیحیان عمدتاً کاتولیک نسبت به خود استفاده کند؛ همچنین از حمایت آنان در اشغالگری برون‌مرزی برخوردار شود.

اما آیا عامل دیگری در پشت دین و نژاد وجود دارد که در واقع عامل اصلی ظهور و رشد راست افراطی شده باشد؟ بله.

۳. اقتصاد و فرهنگ نئولیبرال: به نظر نگارنده اتفاقاً یکی از مهم‌ترین، بلکه مهم‌ترین عامل ایجاد و رشد راست افراطی سیاست‌های کلی است که سال‌ها بر اروپا اعمال شده است. سیاست‌هایی که عملاً مضمحل کننده دولت- ملت‌ها به‌صورت قرن هجدهمی آن هستند و منحل کننده آنها در بلوک‌های بزرگ‌ترِ قدرتند، مثل اتحادیه اروپا. سیاست‌هایی که به‌دنبال برداشتن یا حداقل کم کردن تعرفه‌های اقتصادی بین کشورهاست. سیاستمدارانی که عمدتاً متعلق به جریان میانه‌اند و اتفاقاً طرفدار پذیرش مهاجران نیز هستند، اما چرا؟

ابتدا باید گفت که سیاستمداران جریان میانه و سازمان‌های فراملی مانند بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول عمدتاً به فکر رشد اقتصادی هستند و آن را عمدتاً در کمک به شرکت‌های چندملیتی می‌بینند. البته از منظر دیگری نیز می‌توان به این امر نگریست و آن منظر این است که سیاستمداران امروزی کاملاً وامدار حامیان مالی خود هستند و در واقع می‌توان گفت که آنان پیش از آنکه وارد عرصه سیاست شوند، پیش‌خرید شده‌اند و بیش از آنکه حامی منافع مردم باشند، نماینده و حافظ منافع این غول‌های اقتصادی هستند. منافع این شرکت‌های چند ملیتی در حداکثر کردن سود خود، طبیعی است. وقتی شرکتی عملاً به کشوری تعلق نداشته باشد، منافع شرکت نیز به آن کشور تعلق نخواهد گرفت. منفعت این شرکت‌ها در به‌کارگیری نیروی متخصص و استفاده از نیروی کار ارزان‌قیمت است. فلذا سپردن کارهای تخصصی به متخصصان مهاجر که به‌صورت میانگین درآمد کمتری دارند، داده می‌شود. در مورد نیروی کار غیرمتخصص نیز همین وضع حاکم است، چون کارگر غیرمتخصص مهاجر، ارزان‌تر از کارگر سفیدپوست برای آن کشور است، بنابراین یا کار به کارگران مهاجر می‌رسد یا اساساً کارها به کشورهای آسیایی برون‌سپاری شده تا هزینه تمام شده شرکت پایین بیاید. از طرفی دیگر، پیشرفت تکنولوژیک کشورهای آسیا و شرق آسیا و سیاست‌های اقتصادی اروپا را نیز نباید از منظر نظر دور داشت.

پیوند راست‌افراطی و چپ رادیکال
سیاست‌های اقتصادی اروپا عملاً اقتصاد اروپا را تبدیل به اقتصادی خدمات محور کرده است و لذا بخش عظیم و عمده صنعت به کشورهای آسیایی و در این میان از همه مهم‌تر، به چین واگذار کرده است. اضافه بر این، به‌علت پیشرفت تکنولوژیک در جهان و مکانیزه شدن بخش صنعت که روزانه پیشرفت هم می‌کند، کارهای صنعتی روز به روز نیاز به مهارت بیشتر پیدا کرده است. به هر روی، مهارت کارگر و ارزانی نیروی کار، نسبت به اروپا عملاً فرصت کار را از کارگر کم مهارت اروپایی گرفته است. لذا کارگر اروپایی هرچه بیشتر با بیکاری و افت کیفیت زندگی نسبت به قبل مواجه شده است. البته مهاجرت نه‌تنها فشار به قشر کارگر کشورهای مهاجرپذیر غرب اروپا می‌آورد، بلکه چون جا را برای مهاجران و کارگران اروپای شرقی تنگ می‌کند، فشار بیشتری به کشورهای اروپای شرقی به علت افزایش نرخ بیکاری، وارد می‌کند. دقیقاً اینجاست که کسانی که عِرق ملی دارند و خواهان بازگشت به صورت دولت – ملت‌ها هستند، منتقد سخت مهاجرت و مهاجران می‌شوند و چون صنعت ملی که کارگر ملی را استخدام می‌کند، تضعیف شده است، راست افراطی از کلافگی حاصل از بیکاری و عدم اطمینان شغلی کارگر اروپایی استفاده می‌کند و با چپ رادیکال پیوند می‌خورد. پیوندی که می‌توان گفت در تاریخ معاصر اروپا بلکه کل جهان غرب بی‌مانند است.

برای مثال، بسیاری از طرفداران جرمی کوربین در بریتانیا که چپ رادیکال محسوب می‌شوند (کوربین به‌دنبال از بین بردن هزینه دانشگاه و ملی‌سازی دوباره راه‌آهن و صنعت فولاد است)، در همراهی با راست افراطی‌ای مثل نایجل فاراژ در رای به برگزیت همراه شدند یا اگر به برخی از سرشماری‌ها توجه کنیم، نشان می‌دهد که اگر اعضای حزب کارگر بخواهند به حزبی دیگر رای دهند، بیشتر متمایل به حزب فاراژ می‌شوند. در آمریکا این ائتلاف بین طرفداران سندرز و ترامپ اتفاق افتاد و برخی از طرفداران سندرز به‌جای آنکه به کلینتون رای دهند به ترامپ رای دادند. در فرانسه جلیقه زردهای فرانسوی هم خواستار قطع یا کم کردن مهاجران هستند و هم خواستار برقراری عدالت اقتصادی. لذا طرفداران ماری لوپن و طرفداران منلشان (راست افراطی و چپ رادیکال) در اتحاد و پیوند با هم علیه ماکرون متحد شدند.

البته همین راست‌گرایان معتقدند که دخالت‌های لیبرال‌های جریان میانه در دیگر نقاط جهان باعث سیل پناهجویان و مهاجران شده است. لذا در سیاست خارجی خواستار عدم دخالت حداکثری در کشورهای دیگر و از طرفی، نگران میزان مصرف بودجه نظامی کشور نیز هستند و می‌خواهند این بودجه در کشور خرج شود و نه در اشغال کشورهای دیگر.

ادامه دارد …

  • این مطلب، صرفاً جهت اطلاعِ مخاطبان، نخبگان، اساتید، دانشجویان، تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران بازنشر یافته و الزاماً منعکس‌کننده‌ی مواضع و دیدگاه‌های اندیشکده راهبردی تبیین نیست.
  • منبع: خبرگزاری ایرنا

ارسال دیدگاه