معرفي كتاب

سیاست خارجی آمریکا در غرب آسیا؛ نمونه‌ای از تداوم

کتاب «سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه: نمونه‌ی تداوم» یک ارزیابی تاریخی جامع از سیاست خارجی آمریکا در قبال منطقه جنوب غرب آسیا ارائه می‌کند. اثر حاضر در چارچوب رئالیسم تهاجمی، این فرضیه را به آزمون می‌گذارد که اهداف راهبردی و راهبردهای تحقق اهداف ایالات متحده، بعد از جنگ جهانی دوم تاکنون یکسان بوده است.

اندیشکده راهبردی تبیین- بررسی راهبردهای ایالات متحده به عنوان عنصر اصلی مداخله‌گر خارجی در منطقه جنوب غرب آسیا و شمال آفریقا همواره از اهمیت قابل ملاحظه‌ای برای دانشجویان و تحلیل‌گران روابط بین‌الملل و مطالعات منطقه‌ای و همچنین تصمیم‌گیران سیاسی برخوردار بوده است. هرچند ممکن است در نگاه اول این طور به نظر برسد که سیاست‌های آمریکا در منطقه، افت‌وخیزها و تغییرات بسیاری را در طول سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم تاکنون تجربه کرده است اما برخی از تحلیل‌گران معتقدند این سیاست‌ها در چارچوب اصل تداوم و نه تغییر، قابل تفسیر است. کتاب «سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه: نمونه‌ی تداوم»[۱] به قلم «بلیدر پریفتی»[۲] از جمله آثاری است که استدلال می‌کند سیاست‌های آمریکا بیش‌تر، تداوم داشته است. این کتاب در سال ۲۰۱۷ به زبان انگلیسی و توسط انتشارات Palgrave Macmillan به چاپ رسیده است. کتاب حاضر با استفاده از چارچوب نظری رئالیسم تهاجمی و تاکید بر نقش جغرافیا و توزیع قدرت به عنوان راهنمای سیاست خارجی، یک ارزیابی جامع تاریخی در خصوص سیاست خارجی آمریکا در قبال منطقه جنوب غرب آسیا و شمال آفریقا ارائه می‌دهد. استدلال اصلی نویسنده این است که ایالات متحده از دوران ریاست جمهوری ترومن تا اوباما، منافع ژئو‌‌راهبردی یکسانی را دنبال کرده است. از طرف دیگر عنصر ژئوپولتیک، فضای چندانی برای انتخاب واشنگتن نمی‌گذارد جز آن‌که بر جلوگیری از خیزش یک هژمونی در این منطقه راهبردی تمرکز کند. بدین ترتیب این کتاب مدعی است که سیاست خارجی آمریکا در ۷ دهه گذشته تداوم داشته است. نویسنده همچنین در خصوص سیاست خارجی این کشور در واکنش به تحولات کنونی و آتی جهانی پیش‌بینی‌هایی را ارائه می‌دهد. به همین دلیل هم کتاب حاضر یک مرجع مناسب نه فقط برای محققان بلکه همچنین برای سیاست‌مداران و تحلیل‌گران مسائل سیاسی است.

 

 

معرفی نویسنده

بلیدر پریفتی فارغ‌التحصیل دانشگاه فلوریدای جنوبی است. در سال ۲۰۱۲ موفق شد به عنوان کارورز سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا در ایتالیا خدمت کرده است. در حال حاضر نیز به عنوان استادیار علوم سیاسی در کالج سن پترزبورگ مشغول به تدریس است. حوزه تمرکز پژوهشی وی سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا با تمرکز بر منطقه جنوب غرب آسیا و شمال آفریقا است. عنوان رساله دکتری پریفتی «تداوم در سیاست خارجی آمریکا: رویکرد رئالیست تهاجمی» است. استدلال اصلی رساله وی- که با استدلال کتاب حاضر نیز مشترک است- حاکی از این است که سیاست خارجی آمریکا در قبال منطقه از نیاز این کشور به جلوگیری از ظهور یک هژمون منطقه‌ای در جنوب غرب آسیا شکل گرفته است. البته پریفتی تحقیقاتی نیز در خصوص سیاست منطقه بالکان و اروپای شرقی انجام داده است.

محتوای کتاب

کتاب «سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه» متشکل از یک مقدمه و ۷ فصل است. نویسنده در بخش مقدمه، توضیحات مختصری در خصوص سیاست خارجی آمریکا در منطقه جنوب غرب آسیا ارائه می‌دهد و بحث خود را با بررسی اهمیت ژئوپولتیک منطقه و تحولات اساسی که ایالات متحده را درگیر خود کرده است، آغاز می‌کند. نویسنده در ادامه این سوال را مطرح می‌کند که کدام عنصر (تغییر یا تداوم) سیاست خارجی آمریکا در قبال این منطقه در هفت دهه گذشته را توصیف می‌کند. در ادامه برای پاسخ به این سوال، اهداف و راهبردهایی که سیاست خارجی آمریکا را شکل می‌دهد و عواملی را که بر آن تاثیر می‌گذارد، مورد تحلیل قرار می‌دهد. البته پاسخ به این سوال بر کشف این موضوع وابسته است که آیا اساساً تغییراتی در اهداف و راهبردهای سیاست خارجی آمریکا وجود داشته است یا خیر. در ادامه نیز نویسنده موضوع موقعیت آمریکا به عنوان هژمون منطقه و نقش آن به عنوان موازنه‌دهنده فراساحلی منطقه را به بحث می‌گذارد. بخش مقدمه در نهایت نیز یک نقشه راه درباره ساختار کتاب ارائه می‌دهد.

فصل اول کتاب تلاش می‌کند در چارچوب نظری رئالیسم تهاجمی، سیاست خارجی آمریکا را ارزیابی کند. این بحث با تحلیل اهمیت نظریه و نظریات مختلف روابط بین‌الملل و سیاست خارجی آغاز می‌شود. درحالی‌که نویسنده بر این امر تاکید می‌کند که هیچ نظریه‌ای نمی‌تواند و نباید همه چیز را توضیح دهد، رئالیسم تهاجمی را به عنوان چارچوب نظری اثر خود انتخاب می‌کند؛ این نظریه به صورت انحصاری بر سیاست قدرت‌های بزرگ و مسائل مربوط به امنیت ملی و منافع ژئوراهبردی آمریکا متمرکز است. بنابراین با توجه به رفتار تهاجمی آمریکا برای حفظ موقعیت خود به عنوان تنها هژمون منطقه‌ای در نظام بین‌الملل، واقع‌گرایی تهاجمی برای توضیح سیاست خارجی این کشور مناسب به نظر می‌رسد.

 

[phps] if ( get_post_meta($post->ID, 'stitr2', true) ) : [/phps] [quote align="left"] [phps] echo get_post_meta($post->ID, "stitr2", true);[/phps] [/quote] [phps] endif; [/phps]

 

فصل سوم یک مطالعه موردی مقایسه‌ای از دکترین‌های اصلی روسای جمهور آمریکا برای تحلیل سیاست خارجی این کشور نسبت به منطقه جنوب غرب آسیا در جنگ سرد ارائه می‌کند. از نظر نویسنده بررسی دکترین‌های ترومن، آیزنهاور، نیکسون، کارتر و ریگان ادعای اصلی کتاب مبنی بر اینکه مشخصه سیاست خارجی آمریکا تداوم است و نه تغییر را تایید می‌کند. در طول جنگ سرد، اهداف سیاست خارجی این کشور مبنی بر حفظ موقعیت هژمونیک منطقه‌ای خود از طریق جلوگیری از ظهور هژمونی اتحاد جماهیر شوروی تغییر نکرده باقی ماند. از طرف دیگر آمریکا با توجه به موقعیت جغرافیایی خود- که از منطقه جنوب غرب آسیا فاصله بسیاری دارد- همواره بر راهبرد موازنه فراساحلی برای تحقق اهداف خود تکیه کرده است. در واقع در گام نخست تحقق اهداف خود را از طریق سپردن مسئولیت به بازیگران منطقه‌ای دنبال می‌کرد اما چون این کشورها توانایی اداره امنیتی امور به تنهایی را نداشتند، واشنگتن مجبور به توازن مستقیم شوروی می‌شد.

فصل چهارم نیز با یک مطالعه موردی مقایسه‌ای از دکترین بوش تلاش می‌کند این ادعا را بررسی کند که آیا سیاست خارجی آمریکا در دوران ریاست جمهوری وی تداوم داشته یا تغییر کرده است. برای پاسخ به این سوال، نویسنده در ابتدا سیاستی که به جنگ ۲۰۰۳ عراق منجر شد را مورد بررسی قرار می‌دهد؛ بررسی این جنگ به دلیل تاثیر کلی آن بر سیاست خارجی آمریکا نسبت به منطقه صورت گرفته است. هرچند شاید در نگاه اول از نظر خوانندگان به نظر می‌رسد که سیاست‌های دوران جرج دبلیو بوش نسبت به منطقه، تغییراتی اساسی در اهداف ژئوراهبردی و راهبردهای واشنگتن برای تحقق این اهداف به وجود آورده باشد اما یافته‌های نویسنده بر این امر تاکید می‌کند که هیچ تغییری در هدف ژئوراهبردی واشنگتن در قبال جنوب غرب آسیا مبنی بر جلوگیری از ظهور یک قدرت رقیب منطقه‌ای و همچنین در راهبرد کلان این کشور مبنی بر تکیه بر موازنه فراساحلی برای تحقق اهداف صورت نگرفته است.

پریفتی در فصل پنجم به دنبال آزمون ادعای خود درباره تداوم یا تغییر سیاست خارجی آمریکا در عصر ریاست جمهوری باراک اوباما است. بنابراین نویسنده در گام نخست اصول دکترین اوباما را توضیح می‌دهد. سپس برای آزمون فرضیه خود مطالعه موردی مقایسه‌ای در خصوص سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران، ترکیه، سوریه، و جنگ علیه گروه تروریستی داعش ارائه می‌کند. نویسنده بر اساس داده‌های خود اینگونه تحلیل می‌کند که سیاست خارجی آمریکا در دوران اوباما نیز با خطوط اصلی اهداف سنتی ژئوراهبردی ایالات متحده نسبت به منطقه و راهبردهای تحقق این اهداف سازگاری دارد؛ بنابراین عنصر غالب در سیاست خارجی این رئیس جمهور هم تداوم است.

فصل ششم احتمالا برای تحلیلگرانی که به طور خاص بر روابط ایالات متحده و ایران تمرکز دارند، جالب توجه باشد چون این فصل یک مطالعه موردی خاص درباره روابط دو کشور از زمان پیروزی انقلاب اسلامی ارائه می‌کند. برخلاف ادعاهای کلیشه‌ای موجود، نویسنده استدلال می‌کند که ایران بازیگری عقلانی است. همچنین علی‌رغم اینکه نظام سیاسی در ایران و سیاست خارجی این کشور از سال ۱۹۷۹ تغییر کرده است اما سیاست آمریکا در قبال آن تغییر نیافته است. اهداف ژئوراهبردی و راهبردهای کلان آمریکا در قبال ایران همواره یکسان بوده است چون تغییری در جغرافیای دو کشور و موقعیت آنان در سیاست منطقه‌ای و بین‌المللی صورت نگرفته است. نویسنده با بیان اینکه دو کشور منافع مشترک ژئوراهبردی دارند، مدعی است که همکاری میان آنان اجتناب‌ناپذیر است.

فصل هفتم تحت عنوان «آینده سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه» ضمن ارائه خلاصه‌ای از یافته‌های تحقیق، تحلیلی درباره آینده سیاست خارجی آمریکا در منطقه جنوب غرب آسیا ارائه می‌کند. همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره شد، استدلال اصلی اثر حاضر این است که سیاست خارجی واشنگتن در قبال منطقه در هفت دهه گذشته تغییر نکرده و اهداف ژئوراهبردی و راهبردهای تحقق این اهداف در طول این سال‌ها تداوم داشته است. هدف اصلی آمریکا در منطقه حفظ موقعیت هژمونیک خود و جلوگیری از ظهور یک هژمون منطقه‌ای دیگر است. از طرف دیگر آمریکا برای حفظ موازنه قدرت در این منطقه، راهبرد موازنه فراساحلی را دنبال کرده است. در نهایت نویسنده استدلال می‌کند اگر تغییری در موقعیت هژمونیک و جغرافیایی این کشور اتفاق نیفتاد، سیاست خارجی آمریکا در قبال منطقه در سال‌های آینده از اصول و مبانی کنونی تبعیت خواهد کرد.

 

[phps] if ( get_post_meta($post->ID, 'stitr3', true) ) : [/phps] [quote align="left"] [phps] echo get_post_meta($post->ID, "stitr3", true);[/phps] [/quote] [phps] endif; [/phps]

 

نتیجه‌گیری

بلیدر پریفتی در کتاب خود تحت عنوان «سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه: نمونه‌ی تداوم» با بررسی دکترین ۵ رئیس جمهور این کشور در دوران جنگ سرد و همچنین دکترین‌های جرج دبلیو بوش و اوباما، این ادعا را به آزمون می‌گذارد که اهداف و راهبردهای سیاست خارجی این کشور در قبال منطقه در طول ۷ دهه گذشته از اصول یکسانی تبعیت کرده است. نویسنده این سوال را در چهار مرحله به آزمون می‌گذارد: دوران جنگ سرد، دوران ریاست جمهوری جرج بوش، دوران اوباما، و سیاست‌های این کشور در قبال ایران به عنوان مطالعه موردی. پریفتی هدف راهبردی آمریکا را حفظ موقعیت هژمونیک خود در منطقه و جلوگیری از ظهور قدرت رقیب توصیف می‌کند و مدعی است که راهبرد موازنه فراساحلی برای تحقق این هدف بهترین گزینه‌ای است که آمریکا می‌تواند دنبال کند. بنابراین به اعتقاد نویسنده مسائلی همچون نفت و امنیت رژیم صهیونیستی در درجه دوم اهمیت برای آمریکا قرار دارد. به اعتقاد نویسنده در حال حاضر چین بیش از روسیه در موقعیتی است که هژمونی آمریکا را در منطقه به چالش بکشد. با این حال به استدلال وی همچون دوران جنگ سرد، آمریکا در مواجهه با چین ابتدا به سیاست واگذاری مسئولیت به دولت‌های منطقه‌ای برای مقابله با نفوذ چین در منطقه روی می‌آورد. هرچند چون همچنان این کشورها مثل دوران جنگ سرد توانایی کافی و لازم را ندارند، واشنگتن مجبور است برای موازنه چین از طریق تهدیدات مستقیم پکن، ایجاد ائتلاف منطقه‌ای ضد چینی، و استفاده از منابع خود مستقیما وارد عمل شود.

 

پژوهشگران و علاقه مندان گرامی می توانند فایل اصلی کتاب را از اینجا دانلود نمایند.

 

 پی نوشت

 

[۱] US Foreign Policy in the Middle East: The Case for Continuity

[۲] Bledar Prifti

ارسال دیدگاه