خاورمیانه همواره شاهد تحولات سریع، پیدرپی و محل بروز تنشها و زدوخوردهای نظامی، استراتژیک، فکری و… با توجه به کثرت و تنوع قومی، مذهبی و نیروهای اجتماعی برخاسته از آن بوده و همچنان نیز آبستن حوادث و رویدادهای تازه است. در این میان نقش دولتهای باثبات و نسبتا قدرتمند منطقهای بسیار مهم است. از سویی دیگر نکته حائز اهمیت خشونت میباشد. به عبارت دیگر امروز خشونت جزء لاینفک بسیاری از تحرکات و جنبشهای مدعی اسلامگرایی در خاورمیانه محسوب میگردد. در مطلب پیش رو ما درصدد رهگیری خشونت با تمرکز بر سیاستها و خطمشیهای دولت عربستان سعودی خواهیم بود. در تعریف عمومی علم سیاست، خشونت را وارد واردن آزار جسمی و روحی به دیگران دانستهاند که اقسام گوناگونی نیز خواهد داشت. با ذکر این تعریف دولت سعودی از زمان تشکیل تا به امروز همواره یکی از منابع تنش، صدور خشونت، عقیمسازی جنبشهای آزادیخواه منطقه، انتشار چهره خشن و غیر رحمانی از اسلام و بالطبع نادیده انگاشتن هویت و موجودیت دیگر مذاهب اسلامی و تخطئه آنها بوده است. نگارنده بر آن است که جز با تعمق و دقت در ریشههای فکری سنی- وهابی و سلفیسم و همچنین ساختار قدرت آل سعود فهم سیاستها و رفتارهای آلسعود در صحنه سیاست خارجی میسر نخواهد بود. از اینرو میتوان گفت سیاستهای عربستان سعودی را دو محور تشکیل میدهند:
1. محور فکری سلفی و نوسلفی
2. محور محافظهکاری اجتماعی- سیاسی و عملگرایی
در واقع این دو محور یکدیگر را تکمیل و بازتولید میکنند. تفکر سلفی با ادعای بازگشت به سلف صالح منبع عظیم صدور نسخهها و فتاوی خشن علیه مردمان منطقه و مسلمانان بوده است. از زمان شکلگیری حکومت آل سعود در قرن هجدهم و با همکاری و اتحاد محمد ابن سعود و محمد ابن عبدالوهاب برای تشکیل عربستان نوین و مستقل از عثمانی عملاً شاهد خشونت سازمانیافته هستیم. از آن روز تا به حال نمونهها و اَشکال خشونت و تروریسم در قامت حکومت خاندان آلسعود هویدا است. حمله شوروی به افغانستان و اعزام جهادیون عرب به افغانستان برای مبارزه با کفار کمونیست (به بیان روایت رسمی آل سعود) که به شکلگیری طالبان و القاعده انجامید، حمایت ابتدایی از طالبان و شخص اسامه بن لادن قبل از نشان دادن حساسیتهای ایالات متحده آمریکا و لزوم مقابله با تروریسم، کشتار حجاج ایرانی در دهه 80 میلادی، پشتیبانی مالی از رسانههای ماهوارهای و تلویزیونی ضد دیگر مذاهب اسلامی و نادیده انگاشتن و طرد هویت و مناسک مذاهب اسلامی دیگر و بالطبع زبانه کشیدن شعلههای فرقهگرایی، حمایت از رژیم صهیونیستی و دم بر نیاوردن آل سعود از حملات وحشیانه صهیونیستها به غزه در سالهای اخیر، حمایت معنوی و فکری و حتی لجستیکی به تروریستهای نوسلفی و تکفیری داعش و جبهه النصره و… و اخیرا نیز حمله ناشیانه و غیر انسانی به یمن. موارد فوق همه حول دو محور ذکر شده میباشند.
برای تنقیح بیشتر مطلب دو محور پیشین را در حمله شوروی به افغانستان و شکلگیری خشونت جهادی طالبانی و القاعدهای پی میگیریم. در ابتدا باید به تکفیر اشارهای کوتاه داشت. میتوان گفت تکفیر در عربستان سعودی سنتی دیرپا است. اساساً تشکیل حکومت آل سعود و جدایی آنها از خلافت عثمانی با تکفیر حاکمان و خلیفه عثمانی آغاز شد. محمد ابن عبدالوهاب با تکفیر عثمانیها زمینه را برای تشکیل حکومت سعودی و بدستگیری قدرت توسط محمد ابن سعود فراهم نمود و نامههای اولیه ائمه الدعوه النجدیه کاملا تایید کننده این مساله است. در زمان حمله شوروی به افغانستان روایت رسمی حکومت و علمای وهابی نفی و طرد کفار از سرزمینهای اسلامی بود. به بیان دیگر نقطه عزیمت فکری آنان در لزوم مقابله با شوروی، تکفیر بود. البته روایت دولتی آل سعود در این مورد چیز دیگری است. رژیم سعودی، عربستان را عاری از سنت تکفیر میداند و شکلگیری تفکر و جنبشهای رادیکال تکفیری را از افغانستان تلقی میکند. جمال خشوجی سخنگوی شاهزاده ترکی فیصل و سفیر عربستان در واشنگتن در شبکه تلویزیونی العربیه در سپتامبر 2005 میگوید: «عربستان سعودی کار خوبی کرد که جهادیها را به افغانستان فرستاد. همه جهادیون در سال 1992 به کشور بازگشتند در حالیکه ما در عربستان تکفیری نداشتیم.» اما حقیقت امر چیز دیگری است و اکثریت قابل توجه پژوهشگران و مورخان بستر اصلی موجد تفکر تکفیری را خود عربستان میدانند. لذا با همین توجیه اعتقادی جهادیون سلفی به خاک افغانستان عزیمت کرده و زمینه را برای نشکیل طالبان و القاعده فراهم نمودند و حتی پس از خروج قوای شوروی از خاک افغانستان، آن را ترک نکردند. اما چرا پس از حمله آمریکا و اشغال خاک افغانستان روایت رسمی آل سعود این نبود؟ در اینجا باید به محور دوم اشاره کرد.
با اشغال خاک افغانستان توسط قوای آمریکا و متحدینش پس از 11 سپتامبرآل سعود در مقام متحد استراتژیک آمریکا آزادی عمل چندانی مثل گذشته در مقابل شوروی را نداشت ضمن آنکه ردپای حمایتهای اولیه از تروریسم نیز از آن بر جای مانده بود. این ملاحظات سیاسی و عملگرایی مانع برخورد اعتقادی و تکفیر نمودن مهاجم به سرزمین اسلامی (افغانستان) که این بار آمریکا بود، شده بود. نکته حائز اهمیت که نباید از آن غافل شد نقش جریان دینی در عربستان و علمای وهابی در تقویت این نگرش محافظهکار و عملگرای خاندان حکومتگر است. میتوان گفت علمای وهابی و مفتیان سعودی در برزخی گیر کردهاند. برزخی که یک سویش شرع و سوی دیگرش مقتضیات حکومت و اوامر آن است. تقدم با کدامین است؟ شرع یا حکومت آل سعود؟ تجربه نشان داده است است که برای مفتیان وهابی عربستانی همواره تقدم با حکومت آل سعود بوده است. مفتیان و علمای وهابی هیچگاه مستقل از آل سعود و سیاستهای آن نیندیشیدهاند. بن باز مفتی اعظم وهابی عربستان که اعزام جهادیون به افغانستان در زمان حمله شوروی را مجاز شمرده بود و آزادسازی افغانستان را از سلطه شوروی به منزله جهاد مشروع علیه دولت کافر حربیای که به وطن اسلامی هجوم آورده و جهاد را واجب عینی دانسته بود، در زمان حمله آمریکا به افغانستان سکوت کرد. همچنین فتوای دیگر او منع ورود غیر مسلمانان و کفار به سرزمین حجاز و وحی بود که در زمان وقوع جنگ خلیج فارس و حمله صدام به کویت در 1990 پس از آنکه آل سعود اجازه ساخت پایگاه نظامی آمریکا در خاک این کشور و ورود مستشاران نظامی آمریکایی را داد، وی نیز این تصمیم آل سعود را مجاز تلقی کرد و مغایر با حکم شرعی خود ندانست. همچنین چنانکه گفته شد هیچ یک از علما و مفتیان وهابی جز عدهای انگشتشمار آل سعود را تکفیر نکردند (چنانچه اشاره شد تکفیر و خارج کردن دیگران از دایره اسلام، سنت شایعی در عربستان است).
مجموع این موارد نشان از غیر اصیل بودن و تابع سیاستهای حکومت بودنِ وهابیت و علمای آن دارد و نمیتوان به وضوح آل سعود را حکومتی اسلامی برشمرد. این رویه در برخورد آل سعود با رژیم صهیونیستی، جنگ سوریه، حمایت از تروریسم به عنوان پدر معنوی و… مشهود است.
سیاست خارجی عربستان همواره شکننده و پرهزینه بوده است. در دو دهه اخیر شاهد بودهایم که تحرکات خشونتطلبانه نظیر طالبان و القاعده و امروز گروه موسوم به دولت اسلامی عراق و شام (داعش) که از سرچشمههای تفاسیر غیر رحمانی و نادرست اسلامی عربستان نشئت گرفتهاند، در آغاز مورد حمایت سعودیها بوده ولی به تدریج از آنان فاصله گرفته و با چرخش دامان خود سعودیها را گرفته است. داعش که به لحاظ ایدئولوژیک با در نظر گرفتن مطالب فوق به نوعی وامدار وهابیت سعودی و خلف نامیمون سنت تکفیری است در 2011 و 2012 مورد حمایت و تشویق معنوی و حتی مالی و تسلیحاتی سعودیها بود که در حال حاضر آتش آن گریبان خود سعودیها را هم گرفته است. مساله از آنجا ناشی میشود که سعودیها و برخی دولتهای دیگر منطقه به هر قیمتی خواهان براندازی دولت سوریه شدند و به این گروه تروریستی و دیگر گروههای مشابه آن کمک کردند اما نه توانستند دولت سوریه را ساقط کنند و نه از آسیبها و مزاحمتهای داعش در امان ماندند. این مساله و نظایر آن نشان دهنده این نکته است که آل سعود قدرت مدیریت و کنترل جنبشهای خشن و رادیکال برخاسته از خود را ندارد (از طالبان و القاعده گرفته تا داعش) و جدا از پیامدهای بسیار مضری که این گروههای تروریستی برای منطقه، امنیت و کشتار مظلومانه مردمان و مسلمانان خاورمیانه و همچنین تمرکززدایی از دشمن و مصیبت اصلی منطقه که رژیم صهیونیستی است دارد، برای خود سعودیها نیز پرهزینه بوده و اعتبار و حیثیت آنان را در بین امت اسلامی و جهانیان خدشهدار میکند. به درستی میتوان شکنندگی و ناپختگی سیاست خارجی سعودیها را رهگیری کرد. اگر به این عوامل حمله اخیر آل سعود به یمن را اضافه کنیم، دیگر چیزی برای آنها باقی نمیگذارد.
عامل دیگر جنایت و اعمال فشار بر مسلمانان منطقه محافظهکاری رادیکال حکومت آل سعود است که از هرگونه تغییر خارج از کنترل خود ولو اندک وحشت دارد. به بیانی روشنتر باید گفت محافظهکاری رادیکال سیاسی و اجتماعی آل سعود به ارتجاع بدل شده است. همچنانکه رژیم آل سعود در سیاستهای داخلی خود کوچکترین تلاش برای احقاق حقوق شیعیان، زنان و مطالبات دموکراتیک را سخت سرکوب میکند. طبیعی است تحولات مردمسالارانه در مقیاس وسیع منطقهای تحت عنوان بیداری اسلامی را برنتابد. مواضع و سیاستهای عربستان سعودی در قبال انقلاب اسلامی ایران تا تحولات مصر (که هیچگاه تحول و اصلاحطلبی اخوانالمسلمین مورد پسند سعودیها نبود چراکه گفتمان سیاسی اسلامی بدیل را سم مهلک خود میداند- این مساله در مورد ایران انقلابی و شیعی نیز صدق میکند)، تونس، عراق، بحرین (که به تجاوز نظامی سعودیها و سرکوب ظالمانه انقلابیون بحرینی انجامید) و سرانجام یمن شواهد بارز این مدعا هستند.
نتیجه
در این مطلب سعی شد بطور خلاصه نقش عربستان سعودی در خشونتهای دیروز و امروز خاورمیانه بازخوانی شود. خشونتها و بطورکلی سیاستگذاری خارجی و حتی داخلی آل سعود حول دو محور شکل میگیرد: تفکر سلفی و نوسلفی- تکفیری و همچنین محافظهکاری سیاسی- اجتماعی و عملگرایی. در تشریح این دو محور از مثالهای تاریخی در نحوه برخورد رژیم سعودی با رویدادهای دهههای اخیر از جمله حمله شوروی به افغانستان، حمله ایالات متحده آمریکا به افغانستان، نقش عربستان سعودی در ظهور گروه تروریستی داعش، چرایی سرکوبهای داخلی سعودیها و عقیمسازی جنبشهای آزادیخواه منطقهای در منطقه (بحرین و یمن) و… استفاده شد.