مروری بر روند گذشته تا آینده جریان سلطه جهانی و مواجهه انقلاب اسلامی با آن

سربلندی ج.ا.ا. و افول نظام سلطه/ بخش اول

"يك نظام سلطه‌ى جهانى وجود دارد كه امروز در رأس آن، رژيم امريكاست....امروز، امريكا منافع خودش را در دنيا تعريف كرده - پنهانى هم نيست - در مقالاتشان نوشته‌اند؛ در تحليلهاى سياسيشان، منافع خودشان را تعريف كرده‌اند. منافع آنها عبارت است از ايجاد دنياى يك قطبى؛ ...

اندیشکده راهبردی تبیین – آنچه مسلم است، اين است كه يك نظام سلطه‌ى جهانى وجود دارد كه امروز در رأس آن، رژيم امريكاست. در گذشته ديگرانى بودند، ممكن است در آينده هم قدرتهاى ديگرى باشند. امروز، امريكا منافع خودش را در دنيا تعريف كرده – پنهانى هم نيست – در مقالاتشان نوشته‌اند؛ در تحليلهاى سياسيشان، منافع خودشان را تعريف كرده‌اند. منافع آنها عبارت است از ايجاد دنياى يك قطبى؛ يعنى در رأس مجموعه‌ى كشورهاى عالم، دولتى به نام دولت امريكاست و در بدنه، انواع و اقسام دولتها هستند. ( بیانات 05/05/79)

امروز، ديو مهيب و نفرت‌انگيز سلطه، ملتها را تهديد مى‌كند. اين تهديد، فقط متوجه ملت ايران و نظام جمهورى اسلامى نيست؛ متوجه همه‌ى دنياست؛ متوجه اصل و اساس انسانيت است. شما ببينيد امروز مركز استكبار – يعنى نظام ايالات متحده‌ى امريكا – با ارزشهاى انسانى و با انسان‌ها چه مى‌كند: هتك حرمت و حيثيت انسان‌ها، گرفتن جان انسان‌ها، نابود كردن هويت ملى انسان‌ها براى آنها كارى عادى و معمولى شده، طوری‌كه زشتى آن‌را احساس نمى‌كنند. (بیانات 30/9/84)

فهم درست مناسبات بین‌المللی، نیازمند داشتن درک درستی از مفهوم جریان سلطه، استکبار یا امپریالیسم است. در ‌‌واقع یکی از اصلی‌ترین رویکرد‌های تعیین‌کننده بسیاری از مناسبات جهانی، رویکرد امپریالیستی یا سلطه‌جویانه برخی کشورها بر ضد برخی دیگر است.

در یادداشت پیش‌رو، هدف آن است تا با نگاهی دقیق و موشکافانه به این جریان سلطه جهانی، وضعیت کنونی آن‌را سنجیده و نگاهی به آینده آن داشته باشیم. از سوی دیگر تلاش می‌شود به تقابل ایران قبل از انقلاب، ایران بعد از انقلاب و جریان انقلاب اسلامی با نظام سلطه پرداخته و اثرات این تقابل در نظام بین‌المللی به‌شکل مختصر بررسی شود. سؤالات اساسی این نوشتار را می‌توان به صورت ذیل بیان کرد:

1-   مفاهیم سلطه، استکبار و امپریالیسم چیست و تاریخ نظام امپریالیستی جهان معاصر چگونه طی طریق کرده است؟

2-   ایران قبل از انقلاب، انقلاب اسلامی و ایران بعد از انقلاب چه موضع و وضعیتی در مقابل نظام استکبار داشته‌اند؟

3-   وضعیت آینده نظام سلطه چه روندی را نشان می‌دهد و جریان انقلاب اسلامی در چه جایگاهی است و چه چشم‌اندازی برای آن قابل ترسیم است؟

هر‌چند بیان همه این موارد در نوشتار کوتاه کنونی غیرممکن می‌نماید، اما تلاش شده است تا با برخی خلاصه گویی‌ها تاحد خوبی ابعاد مختلف موضوع بررسی گردد. برای نوشتن این مقاله، از بسیاری از منابع و کتب و مقالات در دسترس استفاده شده است تا بتوان در حد امکان، کاری جامع و همه‌جانبه‌نگر تدوین و ارائه نمود.

 

بخش اول: نظام امپریالیستی استکبار یا جریان سلطه چیست و چه پیشینه‌ای دارد؟

هنگامی که سخن از جریان سلطه به‌میان می‌آید، سه مفهوم نزدیک به یکدیگر را می‌بایست تفسیر و تعبیر نمود که اولین مفهوم؛ «امپریالیسم» دومین مفهوم؛ «استکبار» و سومین مفهوم؛ «جریان سلطه» می‌باشد.

امپریالیسم: امپریالیست به نظامی گفته می‌شود که از مرزهای ملی و قومی خود تجاوز کرده و سایر اقوام و سرزمین‌ها را زیر سلطه خود درمی‌آورد. مرام چنین نظامی، بسط نفوذ و قدرت کشور خویش بر کشورهای دیگر خواهد بود. امپریالیسم را می‌توان کنترل کشوری از سوی کشور دیگر هم دانست که طی آن اراده‌ای خارجی به یک ملت تحمیل می‌گردد.

امپریالیسم را به گونه‌های مختلفی تقسیم بندی می‌کنند. برخی آن را به دو دسته کلاسیک (امپریالیسم مهاجر، کنترل مستقیم) و پیشرفته (امپریالیسم سرمایه‌گذار، کنترل از راه دور) تقسیم می‌کنند. در امپریالیسم کلاسیک، دولت سلطه‌جو هیچ دخالتی درون جامعه میزبان نکرده و تنها خواهان بسط قدرت اداری نظامی خود است، در حالیکه در سیستم کنترل از راه دور، کشور سلطه‌جو تمامی مناسبات داخلی طبقاتی، اجتماعی و سیاسی کشور میزبان را به گونه‌ای دگرگون می‌کند که بتواند آن را مطیع خود سازد.

قبل از ادامه بحث، این نکته شایان ذکر است که امپریالیسم، ویژگی نظام سرمایه‌داری نیست و در کل مکاتب متأثر از اومانیسم؛ اعم از کاپیتالیستی، کمونیستی، سوسیالیستی و نظامهای نژادپرستانه‌ای چون صهیونیستها و فاشیست‌ها، گونه‌های مختلفی از امپریالیسمِ آشکار و نهان دیده می‌شود.

برای علل روی آوردن دولتها و نظامها به امپریالیسم، دلایلی قید شده است، از جمله:

الف) نژادى: برخی نژادپرستى را انگیزه پیدایش امپریالیسم دانسته‌اند و معتقدند که نژاد سفید در دوران استعمار بر این باور بود که نسبت به نژادهاى دیگر برترى دارد، بنابراین حکومت کردن حق نژاد سفید است.

ب) روانى: برخی دیگر امپریالیسم را دارای ریشه روانى دانسته‌اند که بیشتر نتیجه شهوتها و تمایلات جنگجویانه طبقات حاکمه‌اى است که در جریان تاریخ، با درجه بالایی رشد یافته‌اند.

ج) جامعه‌شناختى: برخی دیگر، ریشه امپریالیسم را در تلاش طبقات حاکمه کشورهاى اروپایی براى حفظ موقعیت اجتماعى خویش در مقابل حرکت طبقات تحت ستم دانسته و به زبان ماکس وبر: منافع طبقات حاکمه به این دلیل به امپریالیسم علاقه دارند که گسترش قلمروء ملى، معمولا حیثیت اجتماعى آنها را افزایش مى‌دهد و به استحکام موقعیت ممتاز و اهمیت سیاسى آنان کمک مى‌کند.

د) اقتصادى: مارکسیستها، امپریالیسم را مرحله نهائى سرمایه‌دارى مى‌دانند و به‌عنوان پلى تلقى مى‌کنند که جامعه بشرى، باید در گذر از سرمایه‌دارى به کمونیسم از آن عبور کند.

ه) سیاسى: پاره‌اى از تحلیلگران، ریشه‌هاى امپریالیسم را در درون مستعمرات مى‌بینند و معتقدند این کشورهاى عقب‌افتاده بودند که پیدایش امپریالیسم را موجب شدند زیرا بحرانهایى که در آفریقا و آسیا و آمریکاى لاتین اتفاق مى‎افتاد اروپاییان را مجبور مى‌کرد که در آن کشورها دخالت کنند و از تفوق رقباى خویش جلوگیرى نمایند.

و) فرهنگی: عده‌اى همان شعار معروف استعمار را که وظیفه و مسئولیت گسترش تمدن و پیشرفت را به‌عهده اروپاییان مى‌گذارد و از آنان به‌عنوان ناجیان جهان سوم ـ‌از دوزخ جهل و وحشیگرى‌ـ یاد مى‌کند تکرار می‌نمایند.

همچنین امپریالیسم نو به معنای وضعیتی است که در آن، کشوری با داشتن استقلال سیاسی، از دست اندازی و دخالت کشور دیگر و یا عوامل آن آسیب ببیند. مثلا امپریالیسم اقتصادی یا امپریالیسم دلار در آمریکای لاتین و امپریالیسم فرهنگی در سینمای هالیوودی و امپراطوری رسانه‌ای آمریکا.

استکبار: استکبار، معادل دینی و البته عام‌تر واژه امپریالیسم است و امپریالیسم را می‌توان نوع خاصی از استکبار قلمداد نمود. در تعریف می‌گویند: “استکبار آن است که انسان، اظهار بزرگی کند و آنچه را که از او نیست و برای او روا نیست ابراز دارد.” این استکبار منجر به منفعت‌طلبی، جهان‌خواری و تلاش برای عقب نگاه داشتن مستضعفین از رشد واقعی خواهد شد. امام علی (علیه‌السلام) در خطبه قاصعه، صریحا شیطان را به عنوان سرسلسله مستکبران معرفی می‌کند. همانگونه که مشخص است معادل سیاسی امروزی واژه مستکبر در حد و اندازه کشورها و نظام‌ها را می‌توان امپریالیسم یا امپریالیست خواند. لذا در این نوشته با محور قرار دادن امپریالیسم، سعی در تشریح ابعاد مختلف آن و اثرات آن بر ایران و وضعیت کنونی و گذشته آن نموده و امید است راهی به سوی آینده باز کنیم.

جریان سلطه: مفهوم سوم که در این نوشتار اخذ شده و استفاده می‌گردد مفهوم جریان سلطه است، معنای این مفهوم آن است که سلطه و سلطه‌جویی مختص یک کشور یا نظام خاص نیست و جریانی است که همواره در طول تاریخ تداوم داشته است و تا دولت ولی عصر (عج الله فرجه) نیز همچنان این جریان از سوی جبهه شر، تداوم خواهد داشت. در حقیقت جریان سلطه، نوعی خوی و جریان اجتماعی برتری‌جو و مستکبر یا امپریالیست است که در دوره‌های مختلف، میزبانان متفاوتی داشته است. لذا هیچگاه نمی‌توان با قطعیت گفت که به عنوان مثال؛ اگر هیتلر در جنگ جهانی پیروز می‌گشت یا اگر شوروی همچنان پابرجا بود یا اگر چین به قدرت اول اقتصاد جهانی تبدیل می‌شد، خود میزبان جریان سلطه نبوده و تبدیل به کشورهای سلطه‌جو نمی‌شدند، کما اینکه شواهد هم نشان می‌دهد هر رژیمی که تقوا و اخلاق را در نظام سیاسی خود در نظر نگیرد پتانسیل تبدیل شدن به میزبان جریان سلطه را دارد.

 

مروری بر تاریخچه امپریالیسم

برای نگاهی کوتاه به تاریخ امپریالیسم غرب ـ‌تا آغاز قرن بیستم‌ـ می‌بایست ابتدا به جنگهای صلیبی بازگردیم. این جنگها که چند قرن به طول انجامید پیروزی هیچیک از طرفین را به دنبال نداشت تا آنکه در سال 857م. قسطنطنیه به دست سلطان محمود فاتح، فتح شده و راه تجاری جاده ابریشم (شرق به غرب) بسته شد. با این کار، غرب در تنگنای شدیدی قرار گرفته و فشار وارده منجر به بیداری مسیحیان و تلاش ایشان برای پیروزی گردید و به روشهای مختلف از جمله اختلاف انداختن درون حکومت اسلامی، توانستند امپراطوری عثمانی را از پا درآورده و با تسلط بر آفریقا، کشورهای حاشیه اقیانوس اطلس و دریای عمان و خاور دور و نیز کشورهای ساحل دریای مدیترانه، سیاست تجاوز و غارت بلندمدت خود را پایه ریزی کنند. ایشان حکومت کشورهای دیگر را در دست گرفته و ساکنان بومی ایشان ، منابع طبیعی ایشان و ذخایر علمی و فرهنگی این کشورها را به غارت بردند. با کشف ماشین بخار، طلسم عقب ماندگی اروپا شکسته و کشورهای اروپایی از سایر جهان پیشی گرفتند. دولت‌های قدرتمند اروپایی در قرن نوزدهم به محض رسیدن به قدرت و شوکت، ضمیمه‌کردن سرزمین‌های مجاور و همسایه و رشد و توسعه با مستعمره ساختن دولت‌های ضعیف را در راس سیاست خود قرار دادند. طی یکصد سال (1815تا 1914 میلادی) این قدرت‌های بزرگ، امپراطوری‌هایی را تشکیل داده و حدود 85 درصد از مساحت کره زمین را تحت سیطره و استعمار خود قرار داده‌اند. که این دوره را «عصر امپریالیسم» می‌نامند.

به گفته محمدرحیم عیوضی از منظر آلبرت برگسن و رونالد شونبرگ، پنج موج جهانی در مراحل استعمار و سلطه‌گری قابل رصد است که عبارتند از:

۱ــ نخستین مرحله، فاصله سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۸۱۵ را در بر می‌گیرد که مشخصه آن، وجود بی‌ثباتی و ناپایداری در مرکز به دلیل سقوط نظام فئودالی بود. در طول این دوره، اسپانیا و پرتغال نخستین موج توسعه‌طلبی استعماری را در دو قاره امریکا و آفریقا به‌وجود آوردند.

۲ــ در دومین مرحله که فاصله سالهای میان ۱۸۱۵ تا ۱۸۷۰ را در بر می‌گیرد، ثبات در مرکز حکمفرما بود. پس از تبدیل بریتانیا به یک قدرت مسلط جهانی، مرکز نیز به‌عنوان یک کل، از موجودیتی یکپارچه برخوردار گردید (صلح بریتانیایی).

۳ــ در مرحله سوم، یعنی در فاصله سالهای میان ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۵، دوباره اوضاع در جهان مرکز به‌عنوان یک کل، به‌طورمرتب رو به ناپایداری گذاشت. با زوال سلطه جهانی بریتانیا، آلمان و ایالات‌متحده به‌عنوان دولتهایی نیرومند در مرکز، پا به صحنه گذاشتند. بروز دومین جنگ سی‌ساله در سالهای ۱۹۱۴ ــ ۱۹۴۵ واکنشی را در سطح نظام جهانی در قالب پیدایش دومین موج استعمارگری (که البته این‌بار مرکز آن در آفریقا، هند و آسیا بود) و نیز دخالت شدید سیاسی در تنظیم روابط اقتصادی مرکز ــ پیرامون را به همراه آورد.

۴ــ مرحله چهارم، یعنی دوره بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۳ نیز دورانی از پایداری و ثبات در مرکز بود. مرکز، تحت سلطه یک قدرت فائقه (امریکا) قرار داشت و با جایگزینی صلح امریکایی به‌جای صلح بریتانیایی بین قدرتهای مرکز، صلح و آشتی حکمفرما بود. پیدایش ثبات در مرکز، بار دیگر جنبش‌های استعمارزدایی را در آفریقا، هند و آسیا فعال کرد و مسیر اقتصاد جهانی را به سمت تجارت آزاد و لیبرالیسم منحرف نمود.

۵ــ به اعتقاد برگسن و شونبرگ، به‌نظر می‌رسد از سال ۱۹۷۳ جهان «دوباره در حال ورود به چرخه جهانی دیگری از سومین موج استعمارگری، به‌سر می‌برد.» این دو معتقد هستند که استعمار رسمی، دیگر برچیده شده است اما در عین‌حال تاکید می‌کنند که می‌توان شواهدی را دال بر تجدید حیات استعمار در دهه ۱۹۷۰ در نظر گرفت.

 

نگاهی به زیرساختهای سیاست خارجی آمریکا و شوروی در نیم قرن اخیر

در مقایسه دو قدرت سلطه‌جو در نیم قرن اخیر، یعنی امریکا و شوروی دیده می‌شود که زیر‌ساختهای سیاست خارجی امریکا متاثر از نوعی رسالت‌گرایی بوده است به‌گونه‌ای که امریکاییان، امریکا را آخرین و بهترین امید نوع بشر دانسته و تلاش کرده‌اند مبتنی بر این نگاه، سیاست‌های سلطه‌جویانه خود را در پیش گیرند در حالیکه اتحاد شوروی ـ‌پیش از این‌ـ متشکل از دو سنت امپراطوری روسی وکمونیسم بود که مبنای امپراطوری آن، نژادی‌ـ‌مذهبی بود و بر اساس توسعه‌طلبی شکل گرفته و تلاش می‌کرد تا مبتنی بر سلطه‌جویی نژادی، سیاستهای خود را تنظیم نمایند.

در واقع، آمریکا خود را دارای رسالت دینی گسترش تمدن(!) به سایر نقاط جهان می‌دانسته و این درحالی است که آمریکاییان خودشان را قوم برگزیده خداوند برای این ماموریت برشمرده و کشور آمریکا را نیز شهری بر فراز تپه و نقطه امید جهان بشریت قلمداد کرده‌اند. ایشان سیاست‌های گسترش پایگاه‌های نظامی برای کنترل نقاط حساس جهان و مقابله با دشمن از طریق حمله پیش‌دستانه را سرلوحه راهبردهای نظامی خود نموده‌اند.

از سوی دیگر، امپراطوری روس هدف اصلی خود را توسعه سرزمینی دانسته و با نگاهی تاریخی، تلاش داشت با توسعه سرزمینی، اراضی خود را تا مرزهای عربستان و آبهای آزاد جنوب گسترش دهد. ایشان رویکرد خشونت‌گرا داشتند و همچنین از طریق اندیشه‌های مارکسیستی احزاب سوسیالیست خود، برای گسترش و بسط نظری اندیشه‌های خود در میان ملتها تلاش می‌نمودند.

 

ارائه نمونه‌هایی از رویکردهای امپریالیستی آمریکا و شوروی سابق

با توجه به نکات گفته شده در بخش قبل و بیان زیرساختهای سلطه‌جویانه دو کشور آمریکا و شوروی در نیم قرن اخیر، تلاش می‌شود با بیان شواهد و مصادیقی مبتنی بر شاخصه‌های امپریالیسم، برخی از انواع رفتارهای مستکبرانه این دو کشور مرور شود:

1-   یکی از شاخصه‌های امپریالیسم، الحاق اراضي ديگر كشورها به يك كشور است که باعث شد تا آمريكا تعداد ايالات خود را از 13 ايالت شكل‌دهنده نظام سياسي آمريكا به 50 ايالت افزايش دهد. همچنین شوروی از 15 جمهوری به هم پیوسته تشکیل شده بود که در واقع همگی آنها تحت تسلط روسیه بودند.

2-   یکی دیگر از شاخصه‌های امپریالیسم، میزان مداخلات نظامی یک کشور در امور سایر کشورهاست که براساس آمار كنگره آمريكا، اين كشور در طول 111 سال از 1890 تا 2001 ميلادي، 113 بار اقدام به مداخله نظامي کرده است. برخی از این مداخلات نظامی در کشورهای دیگر عبارت است از: چين 1945-1951، فرانسه 1947، جزاير مارشال 58-1946، ايتاليا 70-1947، يونان 1947-49، فيليپين 1945 تا 1953، كره 53-1945، آلباني 53-1945، اروپاي شرقي1948-56، ايران 1953، آلمان1950، گواتمالا 1953، كاستاريكا 70-1950، خاورميانه بين سال‌هاي 58-1956 تا سالهای 2003ـ1991 و كشورهاي ديگري چون اندونزي،‌ هائيتي، اروپاي غربي، عراق، اتحاد جماهير شوروي، ويتنام، كامبوج، لائوس، اكوادور، كنگو، الجزاير، برزيل، پرو، كوبا، غنا، شيلي، آفريقاي جنوبي، تايلند، بوليوي، استراليا، پرتغال، تيمور شرقي، آنگولا، پاناما، السالوادور، كلمبيا و يوگسلاوي سابق.

3-   بحران لهستان 1945: پس از جنگ جهانی دوم، تصمیم بر آن بود که در کلیه کشورها انتخابات آزاد برگزار شود ولی امپریالیسم شوروی تمامی گروه‌های دموکراتیک در لهستان را دستگیر کرده و در نتیجه، اولین نشانه‌ها از تسخیر کشورهای اروپایی را بروز داد.

4-   بحران آذربایجان1946: بحران آذربایجان ایران در سال 1946 تبدیل به بحران بین المللی‌شد که علت آن خودداری اتحاد جماهیر شوروی در خصوص خروج نیروهای نظامی‌اش از ایران بود که با تهدید ترومن مبنی بر ورود نیروهای آمریکایی به ایران، عقب نشست.

5-   انقلاب کره: جنگ کره، بین کمونیستهای کره شمالی و برخی از گروه‌های اجتماعی کره جنوبی بود که توسط ایالات متحده آمریکا حمایت می‌شدند. آمریکایی‌ها به نیروی اصلی درگیر در کره تبدیل شدند. اتحاد شوروی از چین حمایت می‌کرد. بنابر‌این زمینه برای مقابله با آمریکا به‌وجود آمد و در نتیجه این سیاست‌ها، کره به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد.

 

نگاهی به رویکردهای امپریالیستی آمریکا در مقابل شوروی، در نیم قرن گذشته

پس از بحران جنگ کره و تقسیم آن به دو بخش شمالی و جنوبی، ژنرال آیزنهاور دکترین دفاع پیرامونی را آغاز نمود. بر اساس این دکترین، آمریکا می‌بایست محور اصلی مقابله با اتحاد شوروی و کمونیسم را در مناطق پیرامونی قرار می‌داد. پیرامون، در تفکر ژئوپلتیکی غربی‌ها شامل تمام مناطق ـ‌غیر از اروپا‌ـ می‌باشد. به این ترتیب، زمینه برای سازماندهی حکومت‌های اقتدار‌گرا در کشورهای پیرامون ایجاد شد.

–  اولین نتیجه دکترین آیزنهاور متوجه دولت مصدق در ایران شد. کودتای 28مرداد 32 انعکاس استراتژی جدید آمریکا در دوران آیزنهاور است.
–  بعد از ایران، کودتای دیگری در 1954 در گواتمالا شکل گرفت و حکومت ملی‌گرای آربنز سرنگون شد.
–  در سال 1955آیزنهاور در چارچوب دفاع پیرامونی، پیمان بغداد را شکل داد. پیمان بغداد شامل ایران، پاکستان و عراق بود.
–  در سال 1956 پیمان سیتو در شرق آسیا شکل گرفت.
–  در نوامبر 1958 زمینه برای شکل‌گیری پیمان سنتو شکل گرفت. پیمان سنتو بین کشورهای ترکیه ایران و پاکستان به‌وجود آمد.
–  در سال 1959 آمریکا مبادرت به انعقاد قراردادهای دو‌جانبه با کشورهای منطقه نمود. از جمله این قراردادها، می‌توان به قرار‌داد همکاری‌های نظامی گسترده با ایران و کشورهای آسیای جنوبی و برخی از کشورهای خاورمیانه اشاره کرد.

 

مذاکرات ژنو، کاهش سلاح‌های هسته‌ای، علیرغم حفظ موقعیت سلطه

همچنین پس از بحران موشکی کوبا، مذاکرات ژنو از سال 1955 آغاز شد که هدف آن کنترل تسلیحات آمریکا و شوروی بود. آمریکا و شوروی در سال 1972 قرار‌داد سالت1 را امضاء کردند که بنابر آن، بر ضرورت بازدارندگی حداقلی تاکید شد و بنا شد هر دو کشور از گسترش موشکها و کلاهک‌های هسته‌ای خودداری کنند. در سال1988 آمریکا و شوروی قرارداد استارت را به امضاء رساندند. در قرارداد سالت، مقرر گردیده بود که تولید محدود شود، در حالیکه در قرارداد استارت تاکید شده بود که تسلیحات هسته‌ای منهدم شود. درسال 1989 نیز قرارداد جدیدی بین آمریکا و شوروی در زمینه استراتژی تصویب شد. این قرارداد با عنوان (INF) یا کاهش سلاح‌های هسته‌ای میان‌برد محسوب می‌شود. همچنین قرارداد استارت2 یا استارت جدید در سال 2010 بین اوباما و مدودف به امضاء رسید. به موجب این قرارداد، مقرر گردید که سلاح‌های استراتژیک آمریکا و شوروی تا سال 2025 به 1200 کلاهک کاهش یابد.

 

دکترین کارتر، امپریالیسم نرم

آمریکا در دهه1970 با بحران اخلاقی تقلب در انتخابات، بحران اقتصادی (پایان برتون وودز) و بحران امنیتی نظامی (قرارداد پاریس) روبه‌رو شد به همین دلیل است که کارتر با شعارهای اخلاق‌گرا وارد عرصه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شد. کارتر در این انتخابات پیروز شده و محور اصلی سیاست خارجی خود را بر موضوعاتی از جمله دموکراسی، حقوق بشر، عدم فروش تسلیحات به حکومت‌های اقتدارگرا و الگوی رفتار متوازن با شوروی دانست. شایان ذکر است امروز اهرم دموکراسی و حقوق بشر، دو ابزار اساسی برای سلطه‌جویی و دخالت آمریکا در امور کشورهای مختلف به حساب می‌آیند.

 

سیاست خارجی ریگان در دوران جنگ سرد دوم جهانی

در سال 1983 ریگان استراتژی جنگ کم‌شدت را در دستور کار خود قرار داد. به موجب استراتژی جنگ کم‌‌شدت، آمریکایی‌ها مبادرت به رویارویی با متحدین شوروی از طریق نیروهای دست نشانده نمودند. بر این اساس، سه سازمان را تشکیل دادند؛ گروه کنترا را برای مقابله با ساندنیست‌های نیکاراگوئه سازماندهی کردند. گروه یونیکا برای مقابله با کمونیست‌های آنگولا تشکیل شد و گروه مجاهدین که از عرب و افغان تشکیل شده بود را برای مقابله با نیروهای شوروی در افغانستان (به لحاظ آموزشی، اقتصادی و تجهیزات) مورد حمایت قرار دادند.

 

بخش دوم: ایران قبل و بعد از انقلاب در مقابل جریان سلطه چه موضعی داشته است؟

جهت گیری سیاست خارجی ایران قبل از انقلاب در قبال بازیگران اصلی نظام سلطه

می‌توان گفت از سال 1320 تا 1357 در دوران پهلوی، سیاست خارجی ایران چهار استراتژی اصلی را در برداشته است که عبارت بودند از:

1- استراتژی نیروی سوم (از تلگراف رضا شاه در 3 شهریور1320 تا پاسخ منفی آیزنهاور به دکتر مصدق در 21 دی 1331)؛ عاملی که باعث می‌شد ایرانیان به این استراتژی توجه کنند ضعف دولت ایران در مقابل دو قدرت بزرگ زمان، یعنی انگلیس و روسیه‌ـ‌شوروی‌ـ بود. روشنفکران ایران برای بیرون رفتن از سلطه این دو کشور، تز نیروی سوم را مطرح کردند. نیروی سوم، در واقع کشوری بود که از قدرت آن، جهت کاهش نفوذ و مهار سیاست دو کشور انگلیس و شوروی استفاده می‌شد که بدین منظور از آمریکا بهره گرفته شد. اصل اساسی این استراتژی، حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور از طریق درگیر کردن امریکا در امور ایران بود.

2- استراتژی موازنه منفی (از قانون منع واگذاری امتیاز به بیگانگان در 11 آذر 1323 تا کودتای 28 مرداد1332)؛ در مدتی که ایران تحت اشغال بود نوعی احساس ملی‌گرایانه در ایران به‌وجود آمد و پس از خروج اشغالگران از ایران، این احساس ملی‌گرایانه هرگونه نفوذ خارجی را مغایر با پیشرفت و توسعه و بهروزی مردم و کشور می‌دانست. رهبری این احساس ملی‌گرایانه را مصدق بر عهده داشت. اصول اساسی این استراتژی را می‌توان توازن سیاسی، استقلال از قدرت‌های برون‌مرزی و ممنوعیت واگذاری امتیاز به قدرت‌های خارجی دانست.

3- استراتژی ناسیونالیسم مثبت (1332-اواسط دهه 40)؛ پس از کودتای 28 مرداد 1332 استراتژی ناسیونالیسم مثبت، جایگزین سیاست موازنه منفی شد و تا روی کار آمدن کندی در آمریکا و تنش‌زدایی در روابط بین‌الملل در ابتدای دهه 40 شمسی ادامه یافت، از جمله عواملی که منجر به شکل‌گیری این استراتژی شد عبارتند از: اوج‌گیری جنگ سرد و استقرار نظام دو‌قطبی آشتی‌ناپذیر بازدارندگی یک جانبه و اجرای استراتژی انتقام گسترده توسط آیزنهاور، ضرورت تقویت توان نظامی در مقابله با تهاجم احتمالی شوروی، مخالفت با دکتر مصدق و حذف سیاست خارجی موازنه منفی. اصول اساسی این استراتژی را می‌توان قلمداد کردن شوروی به عنوان عامل ناامنی و ضرورت مقابله با تهدید آن و همچنین اتحاد با غرب و حفظ امنیت از طریق آن دانست.

از اوایل سال ۱۹۶۰میلادی و ۱۳۳۹ شمسی، حکومت کندی طرحی را تصویب کرد که به موجب آن، سازمان‌های علمی و فکری آمریکا بسیج گردیدند تا کلیه کشورهای بحران‌خیز را در جهان مورد مطالعه و تجزیه و تحلیل علمی قرار دهند. در جریان این مطالعات، کشورهایی که بنا به دلایلی از جمله حاکمیت رژیم‌های دیکتاتوری و سرسپرده از ظرفیت انقلابی برخوردار بودند شناسایی شدند. مطالعات انجام شده نشان داد که ایران از آماده‌ترین شرایط انقلابی برخوردار است. آنان از ایران به عنوان ویتنام بعدی یاد کردند و چنین بود که ایران به صورت « آزمایشگاه نمونه » به منظور پیشگیری از رشد پتانسیل انقلابی در آمد.

4- استراتژی مستقل ملی (از اواسط دهه 40 تا انقلاب اسلامی 57): دراواسط دهه 1340 شمسی، استراتژی سیاست خارجی ایران از ناسیونالیسم مثبت به مستقل ملی تغییر کرد. مجموعه از عوامل ضرورت تغییر در استراتژی ناسیونالیسم مثبت و اتخاذ استراتژی جدید را بوجود آورد. در اوایل این دهه، تنش‌زدایی و بهبود روابط امریکا و شوروی در روابط اقمار آنها تاثیر گذاشت و از سویی دیگر مسائلی مثل شکل‌گیری جنبش عدم تعهد و تاسیس اوپک که در جهت مقابله با نفوذ سیاسی و مالی قدرت‌های برتر بوجود آمده بود و سیاست خارجی امریکا را مورد انتقاد قرار می‌داد، ایجاد شکاف میان اردوگاه سوسیالیستی بر اثر اختلاف میان چین و شوروی، تشکیل جامعه اقتصادی اروپا که قدرت امریکا را به چالش می‌کشید، درگیری امریکا در جنگ ویتنام و کاهش توجه امریکا به خلیج فارس، خروج انگلستان از منطقه و ایجاد خلاء قدرت در خلیج فارس و طرح دکترین نیکسون، ضرورت اتخاذ یک استراتژی مناسب در سیاست خارجی در جهت ایفای یک نقش فعال را برای ایران به‌وجود آورد و بر همین اساس استراتژی مستقل ملی در سیاست خارجی ایران مطرح شد. اصول این استراتژی که می‌توان آن را طرح ژاندارمی ایران در خلیج فارس دانست، عبارت بودند از: امریکا قدرت حامی، همزیستی مسالمت‌آمیز با همسایگان ، حفظ امنیت منطقه خلیج فارس و خاورمیانه از طریق ایران.

برخی نمونه‌های رابطه ایران و آمریکا در دوران پهلوی عبارت بودند از:
1- خرید هفتاد میلیون دلار اسلحه از آمریکا؛
2- قرارداد اصل چهار که طبق آن ایران سالیانه 5/23 میلیون دلار از آمریکا کمک فنی دریافت می‌کرد؛
3- به دنبال موارد فوق، آمریکا رسما وارد مسائل ایران شد. امریکایی‌ها بعد از این که در ایران مسلط شدند به فکر کنترل اتحاد جماهیر شوروی افتادند. در همین راستا چند کار را انجام دادند:

– انعقاد پیمان ناتو در سال 1949 م؛

– قرارداد سیتو در جنوب شرق آسیا

در 28 مرداد 1332 با سقوط دولت مصدق، اوضاع تغییر کرد و امریکایی‌ها با اعمال فشار موفق شدند که بین عراق و پاکستان و ترکیه پیمانی ببندند؛ این پیمان به «پیمان بغداد» معروف شد. این امر مصادف با کنفرانس باندونگ بود که به تشکیل «جنبش عدم تعهّد» انجامید. اصول مهم آن این بود که کشورهای عضو، از دسته‌بندی‌های نظامی و سیاسی جهان برکنار باشند و در امور یکدیگر دخالت نکنند و استقلال یکدیگر را به رسمیت‌بشناسند.
بعد از کودتای 1958؛ قاسم در عراق و خروج این کشور از پیمان بغداد، بقیه اعضا وحشت‌زده شدند که این کودتا شاید در کشورهای دیگر هم صورت گیرد و شاه که برای کنفرانس در استانبول به‌سر می‌برد تا یک هفته به تهران بازنگشت و از ترس متوسل به آمریکا شد، تا با آن کشور قرار داد دفاعی ببندد. این مسأله شوروی را بسیار ناراحت کرد به‌طوری که خروشچف در یک سخنرانی گفت: شاه ایران از کی می‌ترسد از ما یا از ملت خودش؟ ما کاری به او نداریم چون او همانند یک سیب گندیده است که با یک تلنگر به زمین خواهد افتاد.

البته در سال 1341 ایران اقدام به بهبود روابط با شوروی کرد که در این راستا چند کارخانه در ایران احداث شد. از آن جمله است؛ احداث سدّ بر رود ارس؛ ذوب آهن اصفهان؛ ماشین سازی تبریز؛ فروش گاز طبیعی.

 

موضع جریان انقلاب اسلامی نسبت به جریان سلطه

جریان و گفتمان انقلاب اسلامی در ایران، از همان ابتدای شکل‌گیری، نفی سلطه ابرقدرت‌ها و مستکبرین را از جمله اصول اساسی خود و سرلوحه حرکت خویش قرار داده است. در همین خصوص، به سه نمونه از بیانات امام خمینی(ره)، رهبری و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اشاره می‌گردد:

امام خمینی (ره): امام خمینی(ره) بعد از شهریور 1320 و سقوط رضاشاه، در اولین رساله سیاسی خود (کشف الاسرار) با ارائه تحلیل جامعی از حکومت رضاشاه و ماهیت آن، به نقش بارز انگلیسی‌ها اشاره کرده است. ایشان در همین ارتباط درتاریخ 4/8/1343 می‌فرمایند:

«آمریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر، اما امروز سروکار ما با این خبیث‌هاست، با امریکا. رئیس‌جمهور آمریکا بداند این معنا را که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما. تمام گرفتاری‌ها از این امریکاست، تمام گرفتاری ما از اسرائیل است، اسرائیل هم از امریکاست.»

همچنین ایشان می‌فرمایند: «یک وقتی که ما می‌خواستیم یک صحبتی بکنیم یک نفر را فرستادند که شما از امریکائی‌ها صحبت نکنید ولو از شاه هم بگوئید مانعی نیست. من گفتم ما همه اشکالمان در امریکایی‌هاست. همه گرفتاری که داریم از دست امریکا داریم…»

یا می‌فرمایند: «ما این واقعیت را و حقیقت را در سیاست خارجی و بین‌المللی اسلامی‌مان بارها اعلام نموده‌ایم که در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم کردن سلطة جهانخوران بوده و هستیم…»

ایشان در وصیت نامه خود می‌نویسند: «و وصیت من به گروههای مسلمان كه از روی اشتباه به غرب و احیاناً به شرق تمایل نشان می‌دهند… آن است كه بر سر اشتباه خود پافشاری نكنند و با شهامت اسلامی به خطای خود اعتراف، و با دولت و مجلس و ملت مظلوم برای رضای خداوند هم‌صدا و هم‌مسیر شده و این مستضعفان تاریخ را از شرّ مستكبران نجات دهید و كلام مرحوم مدرس، آن روحانی متعهد پاك سیرت و پاك‌اندیشه را به خاطر بسپرید كه در مجلس افسردة آن روز گفت: اكنون كه باید از بین برویم چرا با دست خود برویم.»

امام خامنه‌ای(مدظله): محور بسیاری از بیانات رهبر معظم انقلاب در خصوص سیاست خارجی ایران نفی سلطه و سلطه‌پذیری بوده است که به برخی موارد مختصرا اشاره می‌گردد:

«خـطـوط اصـلی سـیـاسـت خـارجـی جـمـهـوری اسـلامـی ( کـه پـایـه آن اصـل «نـه شـرقـی و نـه غـربـی» اسـت) تـغـیـیـر نـیـافـتـه و هـرگـز هـم قـابـل تغییر نیست و جنجال هوچی‌گرانه دشمنان هم قادر نیست دولت و ملت ایران را از راهی که با بصیرت انتخاب کرده و با معرفت پیموده است منحرف سازد. (13 / 3 / 70) »

«عـزت و حـکـمـت و مـصـلحت، یک مثلث الزامی برای چار چوب ارتباطات بین‌المللی ماست. (18/4/70) معنای عزت این است که جامعه و نظام اسلامی، در هـیـچیـک از بـرخـوردهـای بـیـن‌المـللی خـود، نـبـایـد طـوری حـرکـت کـنـد کـه مـنـتـهـی به ذلیل شدن اسلام و مسلمین شود. (9/11/68)»

قانون اساسی: قانون اساسی به‌عنوان میثاق ملی یک ملت، مهمترین سند نشان‌دهنده سیاست‌های کلان هر نظام محسوب می‌گردد. در خصوص رویکرد انقلاب اسلامی در مقابل جریان سلطه، چند اصل وجود دارد که بدان اشاره می‌گردد:

اصل 2: نفی هر گونه ستمگری و ستم کشی، نـفـی هـر گـونـه سـلطـه گـری و سـلطـه‌پـذیـری

اصل 3: اشاره به تـنـظـیـم سـیـاسـت خـارجـی کـشـور بـر اسـاس مـعـیـارهـای اسـلام و طرد کامل استعمار

اصل 43: جـلوگـیـری از سـلطـه اقـتـصـادی بـیـگـانـه بـر اقـتـصـاد کـشـور.

اصل‏ 152: سیاست‏ خارجی‏ جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ بر اساس‏ نفی‏ هرگونه‏ سلطه‏‌جویی‏ و سلطه‏‌پذیری‏، حفظ استقلال‏ همه‏‌جانبه‏ و تمامیت‏ ارضی‏ کشور، دفاع‏ از حقوق‏ همه‏ مسلمانان‏ و عدم‏ تعهد در برابر قدرت‏‌های‏ سلطه‏‌‌گر و روابط صلح‌آمیز متقابل‏ با دول‏ غیر محارب‏ استوار است‏.

اصل 153: هر‌گونه‏ قرارداد که‏ موجب‏ سلطه‏ بیگانه‏ بر منابع طبیعی‏ و اقتصادی‏، فرهنگ‏، ارتش‏ و دیگر شؤون‏ کشور گردد ممنوع‏ است‏.

اصل 154: جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ سعادت‏ انسان‏ در کل‏ جامعه‏ بشری‏ را آرمان‏ خود می‌داند و استقلال‏ و آزادی‏ و حکومت‏ حق‏ و عدل‏ را حق‏ همه‏ مردم‏ جهان‏ می‌شناسد. بنابراین‏ در عین‏ خودداری‏ کامل‏ از هر گونه‏ دخالت‏ در امور داخلی‏ ملتهای‏ دیگر، از مبارزه‏ حق‌طلبانه‏ مستضعفین‏ در برابر مستکبرین‏ در هر نقطه‏ از جهان‏ حمایت‏ می‌کند.

اصل155: دولت‏ جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ می‌تواند به‏ کسانی‏ که‏ پناهندگی‏ سیاسی‏ بخواهند پناه‏ دهد مگر این‏ که‏ بر طبق‏ قوانین‏ ایران‏ خائن‏ و تبهکار شناخته‏ شوند

 

نگاهی به رویکرد دولتهای بعد از انقلاب در مواجهه با جریان سلطه

علیرغم آنکه نگاه کلی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی به سیاست خارجی، نفی جریان سلطه در همه ابعادش و صدور انقلاب بوده است ولی دولت‌های مختلف در ایران، سیاستهای گوناگونی را ذیل این خط سیر کلی تعریف کرده‌اند که از این جهت می‌توان رفتار دولتها را به 6 دوره کلی تقسیم‌بندی نمود. این دوره‌ها نمایانگر رفتار دولتها بوده که بعضا سیاست‌های ایشان، متضاد با سیاست‌های کلان انقلاب بوده است:

 

1-   دوره اسلام برای ایران (60-1357) :

در این دوره، سیاست خارجی دولت بازرگان و بنی‌صدر را می‌توان تداوم و استمرار سیاست دوران قبل از انقلاب دانست. ایشان نمی‌توانستند درک درستی از اصول اساسی سیاست خارجی انقلاب یعنی نه شرقی و نه غربی داشته باشند و به‌جای اتخاذ سیاست موازنه منفی یا استکبار‌ستیزی همه‌جانبه، متمایل به جبهه غرب و از جمله آمریکا شدند. ایشان از یک مسئله غافل بودند که يك پديده عظيم سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي در كشور به نام انقلاب اسلامي به وقوع پيوسته است و اولویت اصلی باید با جریان و سیاست‌های اصولی انقلاب باشد.

به همین دلیل، تضاد سیاسی بین دولت‌های این دوره با خط امام مشاهده می‌شود؛ به‌گونه‌ای که دولتمداران معتقد بودند حفظ و تثبيت نظام تازه تاسيس، منوط به حفظ و گسترش روابط با كشورهاي غربي، خصوصاً ايالات متحده امريكا است. اين ديدگاه معتقد بود كه منافع ملي بايد بر منافع و مصالح اسلامي رجحان داشته باشد. در همين راستا رابطه سياسي ايران با امريكا را از سطح كاردار به سفارت تغيير داده شد و يكسري ملاقات‌ها با سران و مشاوران حكومت وقت امريكا – از جمله برژينسكي مشاور امنيت ملي كارتر – انجام دادند. در حالیکه امام و رهبر انقلاب، نگاه انقلابی اسلامی داشته و معتقد بودند كه حفظ و تثبيت نظام اسلامي، منوط به استقلال‌اش از هر قدرت خارجي است. آنها معتقد بودند كه انقلاب ما يك انقلاب اسلامي است و به همين خاطر بايد منافع و مصالح اسلامي را در دستور كار خود قرار دهيم. در همين راستا به طرح سياست نه شرقي و نه غربي در سطح سياست خارجي و ضديت با قدرت‌هاي خارجي از جمله ايالات متحده آمريكا و اسرائيل پرداختند.
اين تضاد ديدگاه‌ها را مي توان در اين جمله از مهندس بازرگان دريافت نمود كه مي‌نويسد: «هدف اتخاذي دولت موقت، خدمت به ايران از طريق اسلام بود، در حاليكه هدف امام خميني (ره) خدمت به اسلام از طريق ايران بود. در واقع در این دوره، سیاستهای دولت ـ‌خواسته یا ناخواسته‌ـ خوی حمایت از امپریالیسم به خود گرفته و گرایش به سمت یکی از دو قطب پیدا کرد؛ به‌گونه‌ای که می‌توان این دولتها را آگاهانه یا نا‌آگاهانه خائن به اصول اساسی سیاست خارجی انقلاب اسلامی سال 57 دانست.

 

2-   دوره ایران برای اسلام، آرمانگرایی بسط محور (68-1360):

اصول اساسی دولت‌های رجایی و آیت الله خامنه‌ای را می‌توان اتخاذ دیپلماسی مستقل از وابستگی به قدرتهای استکباری، نفي نظام بين‌المللي حاكم و تلاش در برقراري نظام عادلانه بين‌المللي به همراه تاكيد بر برداشتي اخلاقي از دولت و وظايفش در كنار اهتمام به بحث صدور انقلاب دانست که همه اینها باعث شد سیاست خارجی ایران جنبه مکتبی و آرمانی به‌خود بگیرد.

این گفتمان با تاكيد بر بسط و گسترش ايدئولوژي رهايي‌بخش اسلامي و صدور انقلاب به كشورهاي تحت ستم، بسط افكار و پيام‌ها و شعارهاي انقلابي و جايگزين كردن مرزهاي ايدئولوژيك به جاي مرزهاي جغرافيايي را در دستور كار سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در اين دوره قرار داد. به عنوان مثال تبدیل حج به مجمع مقابله مسلمانان جهان با سیاستهای استکباری آمریکا و اسرائیل و ترویج آرمانهای جمهوری اسلامی در جهان اسلام از جمله این موارد است که به كشتار حجاج در عربستان سعودي انجاميد.

در اين دوره، تماس با ملت‌ها به جاي دولت‌ها در دستور كار سياست خارجي قرار گرفت. برقراري ارتباط با نهضت‌ها و جنبش‌هاي آزادي‌بخش مطرح گرديد. امام خميني (ره) در رابطه با هدف صدور انقلاب مي‌فرمايند: «ما مي‌خواهيم كه اين انقلابمان را، انقلاب فرهنگي‌مان را، انقلاب اسلامي‌مان را به همه ممالك اسلامي صادر كنيم و اگر اين انقلاب صادر شد، هر جا كه صادر بشود اين انقلاب، مشكل حل مي‌شود»

صدور انقلاب می‌توانست یک حریم امنیتی نیز برای ایران ایجاد کند و بدین منظور چهار منطقه به عنوان هدف صدور انقلاب در نظر گرفته شد:

– منطقه خلیج فارس

– منطقه لبنان و فلسطین

– منطقه آسیای مرکزی و قفقاز

– افغانستان

البته بعدها سیاست صدور انقلاب به شکلی وسیع‌تر و همه‌گیر‌تر در دوران دولت نهم به اجرا درآمد که به آن اشاره خواهد شد.

 

3-   دوره توسعه‌گرایی اقتصادی (76-1368):

پایان جنگ عراق علیه ایران و پذیرش قطعنامه 598، رحلت حضرت امام(ره)، بازنگری قانون اساسی، ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، نابودی مراکز تولید، محاصره اقتصادی و نیز فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد در عرصه بین‌المللی، اتفاقاتی بود که طی کمتر از 2 سال در سالهای  1367 و 68 در ایران و جهان به‌وقوع پیوست. نتیجه این عوامل، اتخاذ سیاست اقتصاد‌محور در دوران هاشمی رفسنجانی بود. البته هاشمی رفسنجانی و طیفی که بعدا به تکنوکراتها معروف شدند، از سالیان قبل به سیاست آرمانگرایی و صدور انقلاب در سیاست خارجی جمهوری اسلامی نقد داشته و به‌جای آن، بدنبال توسعه ایران و الگو شدن آن به عنوان یک کشور توسعه یافته بود. ایشان با همین هدف، سیاست عادی‌سازی روابط با سایر کشورها را در دستور کار قرار دادند. بحران اول خلیج فارس در ابتدای دولت هاشمی، فرصت خوبی به‌دست داد تا وی روابط دولت خود را با بازیگران منطقه‌ای و جهانی عادی‌سازی نماید. برجسته‌ترين نمودهاي عيني عادي‌سازي روابط را مي‌توان در به رسميت شناختن قواعد بازي و ديدارهاي متعدد رئيس‌جمهور و وزير خارجه از كشورهاي خارجي ديد. در اين دوره، مصالحه و همزيستي با ساير ملل مورد اهتمام قرار گرفت. مخالفت با امپریالیسم رنگ باخت؛ بطوريكه ضمن بهبود نسبي روابط ايران و اروپا، ايالات متحده آمريكا با آزادسازي 567 ميليون دلار از دارايي‌هاي بلوكه شده ايران در آمريكا موافقت كرد. همچنین ایران، ادغام خود با نظام اقتصادی جهانی و پذیرش رهنمونهای صندوق بین‌المللی پول را آغاز نمود. اصلاحات فرهنگي و اقتصادي كه از رياست جمهور آقاي هاشمي شروع شد چند هدف را دنبال مي‌كرد:

– بازسازي مناطق جنگي و خرابي‌هاي ناشي از جنگ

– سازندگي اقتصادي كشور

– تعامل با غرب و جذب سرمايه خارجي و ورود تكنولوژي و دانش فني

ولي در كنار فعاليت‌هاي اقتصادي، يك زاويه انحرافي نسبت به اصول اساسی انقلاب پیدا کرد که این انحراف باعث روی کار آمدن دولت اصلاح‌طلب و گسترده شدن انحراف در دوران خاتمی گردید. این انحراف نوعی بازنگری در گفتمان و ارزش‌هاي انقلاب و روش‌هاي جهادي در سیاستهای داخلی و خارجی بود. به‌طوریکه سیاست خارجی صدور انقلاب متوقف شد. رابطه با عربستان در منطقه و آمریکا در جهان در اولویت کار قرار گرفت، از نسخه‌های اقتصادی غربی استفاده شده و دفاع از لیبرالیسم اقتصادی آشکار شد و بسیاری تغییرات دیگر که همگی ناشی از نگاه دولت‌مردان به منافع ملی به جای منافع اسلامی (یا حداقل توجه ایشان به منافع ملی در کنار منافع اسلامی) بوده است.

 

4-   دوره توسعه‌گرایی سیاسی(84-1376)

سیاست توسعه‌گرایی دوران هاشمی (که همراه با رویکرد درون‌نگر کشور بود) با روی کار آمدن خاتمی، تبدیل به سیاست توسعه سیاسی‌ـ‌فرهنگی گردید. در این دوره، سیاست خارجی ایران تنش‌زدایی بود که با فاصله گرفتن از اولويت‌هاي ايدئولوژيكي، به سمت همگرايي و همكاري همه‌جانبه پيش رفته و در نتيجه، زمينه‌هاي بيشتري را براي گفت‌و‌گوي ميان تمدن‌ها و همگرايي چند جانبه حكومتي فراهم مي‌آورد. این همکاری‌ها بر پایه منافع ملی به‌جای منافع دینی استوار بود و در حقیقت عدول از اصول انقلاب در موارد مقتضی، به امری عادی و عمومی بدل شده بود. صحبت‌های خاتمی با مردم آمریکا، تمایلات درون بدنه دولت برای ارتباط‌گیری با کشورهای مختلف (فارغ از خوی امپریالیستی برخی از این کشورها) و دور شدن روز به روز از سیاستهای آرمان‌گرایانه انقلاب، از جمله مواردی است که نمودی از وضعیت سیاسی این دوران به‌دست می‌دهد. در همین خصوص، مهمترین نقطه محل بحث این دوران را می‌توان مسئله هسته‌ای دانست که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد و نشان دادن رویکرد تدافعی و عقب‌نشینی از مواضع و اصول سیاسی انقلابی در این خصوص به حد اعلای خود رسید. هر چند این سیاست‌ها منجر به بسط و رشد اقتصادی و ارتباطات خارجی کشور گردید و بعضا جایگاه رییس جمهور را نزد کشورهای جهان اول رشد داد ولی عمده سیاست‌ها نمایانگر گردش شدید به سمت جبهه غرب در تقابل غربی-شرقی جهان بود. در چنین حالتی شعارهای صدور انقلاب به کلی فراموش شدند و عمدتا شعار صدور فرهنگی انقلاب ترویج می‌گردید.

 

5-   دوره آرمانگرایی اصولی (88-1384)

تسلط گفتمان آرمانگرايي اصول محور بر سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در اين دوره را مي‌توان متاثر از عوامل متعدد داخلي و بين المللي دانست. مساله هسته‌اي ايران، افزايش فشارهاي بين‌المللي در مورد بازرسي‌هاي متعدد نمايندگان آژانس از مراكز فعال در امر فرآوري هسته‌اي در كشور را مي‌توان يكي از آن عوامل دانست. به طوري كه دکتر احمدي نژاد بارها در سخنراني‌هاي خود از عقب‌نشيني‌ها و سياست مماشات خاتمي در اين مورد انتقاد كرده و بر حقوق هسته‌اي كشور پافشاري نموده است. مي‌توان تاييد دوباره آرمان‌هاي انقلاب اسلامي و تاكيد بر اصول آن‌را از مشخصه‌هاي اصلي دولت نهم در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران دانست. مخالفت با يكجانبه‌گرايي هژمونيك ايالات متحده آمريكا در سطح منطقه‌اي و بين‌المللي، از ديگر مشخصات اين دوره از سياست خارجي كشور است كه بر اين مبنا مي‌توان بسياري از رفتارهاي سياست خارجي آقاي احمدي‌نژاد را تبيين نمود. گسترش روابط با كشورهاي آمريكاي مركزي و آمريكاي لاتين که مخالف سیاست آمريكا بوده و نگاه به شرق دوخته‌اند در سياست خارجي این دوره، قابل پی‌گیری است. هچنین نزدیکی بسیار زیاد گفتمان سیاست خارجی کلان انقلاب با گفتمان سیاست خارجی دولت نهم را می‌توان نمود بارز این دوره خواند.

 

6-   دوران ایران‌گرایی، مهرورزی اسلامی ایرانی (1391-1388)

با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب مجدد دکتر احمدی‌نژاد، دولت دهم در‌حالی روی کار آمد که در عرصه داخلی، ابرام و پافشاری زیادی روی استفاده از برخی چهره‌های موسوم به جریان انحرافی ـ‌در دولت‌ـ از سوی رییس جمهور می‌شد. این پافشاری و اعطای قدرت مانور نسبتا زیاد به جریان مذکور، منجر به پررنگ‌تر شدن سیاست‌های ایشان در حوزه سیاست خارجه گردید. نمونه‌های این رویکرد را می‌توان در بسط شعارهای مهرورزی، اتحاد انسانیت محور و گفتگو با ملتها جستجو کرد. البته ناگفته نماند با همه این توصیفات، همچنان خوی استکبار‌ستیزی، مقابله با امپریالیسم و ضدیت شدید با جریان سلطه در همه ابعاد آن توسط دولت ادامه دارد و همچنان صدور انقلاب یکی از سیاستهای اصلی دولت محسوب می‌شود. با این حال می‌توان گفت در دولت دهم، کمی انعطاف نسبت به سیاستهای خارجی دولت نهم دیده می‌شود که این امر منجر به نشان دادن نوعی فاصله (و لو اندک) نسبت به اصول اساسی انقلاب شده است.

—————————————-

منابع:

مقاله «بررسی تطبیقی سیاست خارجی آمریکا و شوروی»، دکتر متقی

مقاله تبیین دوره های سیاست خارجی ج.ا.ا از منظر تئوری های روابط بین الملل ، دکتر علیرضا رضایی

مقاله اصول حاکم بر سیاست خارجی ایران در سال های 1357-1320 و تاثیر آن بر روابط خارجی ایران ، اسماعیل بهمنی

ارسال دیدگاه