استکبارستیزان پشیمان-1

بخشی از کسانی که تا دیروز آمریکا را به عنوان دشمن بزرگ جمهوری اسلامی می‌دانستند و امروز به صف حامیان مذاکره و ارتباط در آمده‌اند، ساده لوحان ناآشنا با سیاستی هستند که تحت تأثیر القائات دیگر جریان‌های حامی غرب و تبلیغات رسانه استکبار جهانی قرار گرفته و ناشیانه و ناآگاهانه دم از برقراری ارتباط می‌زنند...

جریان شناسی تجدیدنظرطلبان در مبارزه با استکبار جهانی

مواجهه و استقامت در مقابل نظام سلطه و استکبار جهانی، یکی از ویژگی‌های بارز انقلاب اسلامی است. البته در میان صفوف نسل‌های انقلابی ایران، هستند کسانی که نتوانستند تا پایان راه همراه این قطار حرکت کنند و امروز باید آنان را جز طرفداران غرب و مخالفین دکترین «استکبار ستیزی» به حساب آورد. اینان از ابتدا جزو مخالفین نبودند، بلکه بالعکس از حامیان و موافقان استکبارستیزی به حساب می‌آمدند. بخشی از ایشان خود جزو کسانی بودند که روزگاری نه چندان دور از دیوارهای سفارت آمریکا بالا رفته و خود را صاحبان حماسه انقلاب دوم می‌دانستند. اما سیر تغییرات و تحولات این جریان به نحوی شکل گرفت، که این جریان به تدریج دچار استحاله شده و به صف مخالفین دکترین استکبارستیزی پیوستند. این دگردیسی عوامل متعددی داشت که مهم‌ترین آن عبارت بودند از:

1-ساده لوحان:

بخشی از کسانی که تا دیروز آمریکا را به عنوان دشمن بزرگ جمهوری اسلامی می‌دانستند، و امروز به صف حامیان مذاکره و ارتباط در آمده‌اند، ساده لوحان ناآشنا با سیاستی هستند که تحت تأثیر القائات دیگر جریان‌های حامی غرب و تبلیغات رسانه استکبار جهانی قرار گرفته و ناشیانه و ناآگاهانه دم از برقراری ارتباط می‌زنند. این ساده لوحان را اغلب در میان توده‌ها و عوام مردم باید جست‌وجو کرد، هرچند گاه برخی از به ظاهر خواص نیز همچنان همان تعابیر عوام گونه را به کار می‌گیرند. نداشتن تحلیل درست از مسایل سیاسی و تحولات بین‌المللی آن‌ها را به عدول از دکترین استکبارستیزی کشانده است. رهبر معظم انقلاب اسلامی در تعبیری در این باره می‌فرمایند: «کسانی که دم از مذاکره با آمریکا می‌زنند، یا از الفبای سیاست چیزی نمی‌دانند، یا الفبای غیرت را بلد نیستند؛ یکی از این دو تاست»[1]

معظم له در محفلی دیگر انتقادات و اظهارات این دسته را چنین پاسخ می‌دهد: «حال عده‌ای، ساده‌لوحانه، این گوشه و آن گوشه می‌نشینند، حرفی و نقی می‌زنند. قلم روی کاغذ می‌آورند که: «چرا با آمریکایی ها مذاکره نمی‌کنید؟ تا کی می‌خواهید این وضع ادامه داشته باشد؟» آیا این‌ها نمی‌فهمند در دنیا چه خبر است؟ نمی‌فهمند که توقّع این دشمن افزون خواه مغرور کم خرد و بی حکمت چیست؟ تصوّر می‌کنند همین قدر که ما مذاکرات و روابطمان را با آمریکا شروع کردیم، همه مشکلات تمام خواهد شد؟ نه آقا، قضیّه این نیست. آری؛ آمریکایی ها در اظهارات رسمی می‌گویند و اظهار می‌کنند که ما آماده مذاکره با ایرانیم. مذاکره برای چه؟ معلوم است؛ مذاکره برای این که راهی و مجرایی برای فشار آوردن روی دولت ایران پیدا شود. مذاکره را برای این می‌خواهند. چه مذاکره‌ای؟! ما با شما کاری نداریم، احتیاجی به شما نداریم، ترسی از شما نداریم، هیچ محبّتی به شما نداریم. شما کسانی هستید که در روز روشن، جلو چشم همه مردم دنیا، هواپیمای مسافربری ما را به بهانه دروغ و واهی، سرنگون کردید و ده‌ها نفر انسان را کشتید و حتّی عذرخواهی هم نکردید»[2]

2- استحاله شدگان و تمایل یافتگان به لیبرالیسم غربی:

محور اصلی جریان تجدیدنظرطلبی را باید از میان آن بخش از جریان‌های سیاسی جست‌وجو کرد که در دهه 70 به تدریج در مسیر آشنایی با تفکرات معرفتی – سیاسی غرب دچار وادادگی و استحاله شده و جذب آن گردیدند. این تمایل و تعلق، بیش از هر چیز در حوزه نگرش‌ها خود را نشان داد و به تدریج اظهارنظرها و دست‌نوشته‌هایی از این جریان صادر گردید که حکایت از تجدیدنظرطلبی در آرمان‌های حضرت امام (ره) داشت.

3- دنیاگرایان، رفاه زدگان و منفعت طلبان:

عامل دیگری که منجر شد تا بخشی از افراد و جریان‌های سیاسی کشور به تدریج از گفتمان استکبارستیزی فاصله گرفته و در باب ایجاد رابطه و فتح باب مذاکره سخن برانند، آلودگی به زخارف دنیا، دنیاگرایی و منفعت طلبی بود. این فرآیند که به تدریج با پایان یافتن جنگ تحمیلی و با اولویت یافتن مسأله سازندگی و آبادانی کشور در دهه آغاز شد، برخی از انقلابیون دیروز (یا متظاهرین به انقلابی گری) را آنچنان به مسایل اقتصادی و دنیوی آلوده ساخت که ترجیح دادند برای حفظ منافع حاصله، باورها و آرمان‌های خود را نیز به فراموشی سپرده و در آن تجدیدنظر نمایند. که در رأس آن‌ها تجدیدنظر در دکترین استکبارستیزی بود.

البته بین این جریان دوم و سوم پیوندی عمیق حاکم بوده و از یک منظر هر دو جریان را می‌توان در ذیل یک روند بررسی نمود. روندی که با دور شدن از آرمان‌های انقلاب اسلامی و آموزه‌های اسلام ناب محمدی (ص) شکل گرفت. این حرکت را می‌توان نوعی ارتجاع به نظرات ملی‌گرایان و نهضت آزادی دانست و قرابت و همکاری و ائتلاف تمام عیار این جریان‌ها نیز خود حکایت از قرابت و همفکری آن‌ها دارد.

حضرت امام (ره) نگرانی خود را از قوت یافتن چنین تفکراتی در جامعه که بدون توجه به آرمان‌ها و انگیزه‌های الهی مبارزه و نهضت و تنها مبتنی بر مصلحت سنجی‌های مادی و منفعت طلبانه به تحلیل حوادث سیاسی می‌پردازند، ابراز داشته و چنین هشدار داده بود:

«ترس من این است که تحلیلگران امروز، ده سال دیگر بر کرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق اصول و قوانین دیپلماسی بوده است یا خیر؟ و نتیجه گیری کنند که چون بیان حکم خدا آثار و تبعاتی داشته است و بازار مشترک و کشورهای غربی علیه ما موضع گرفته‌اند، پس باید خامی نکنیم و از کنار اهانت کنندگان به مقام مقدس پیامبر و اسلام و مکتب بگذریم.»[3]

چیزی نگذشت که پس از ارتحال امام (ره)، روشن گردید که این دغدغه آن پیر سفر کرده، خالی از وجه نبوده و تلاش‌های گوناگونی برای به تجدیدنظر کشاندن نظام و انقلاب در مبارزه با نظام سلطه پیگیری گردید. به طور کلی این سیر و جریان در سه گام می‌توان بررسی و ارزیابی نمود که مروری بر بخشی از اقدامات این جریان تجدیدنظرطلب می‌تواند ابعاد مسأله را بهتر آشکار سازد.

الف) تجدیدنظرطلبی در روزگار تکنوکراسی

با ارتحال امام (ره) و آغاز دوره سازندگی، مناسبات جدیدی در کشور در حال شکل گیری بود. از سویی دیگر، در خارج از مرزها امیدهایی برای تغییر رفتار جمهوری اسلامی ایران به وجود آمده بود.

صدای آمریکا در 8 مرداد 1368، پیش از انتخاب رئیس جمهور جدید ادعا کرد: «آقای هاشمی رفسنجانی در یکی از سخنرانی‌های اخیر خود گفت که در صورت احراز مقام ریاست جمهوری، مسئله بازسازی اقتصاد کشور را بر ایدئولوژی انقلابی رجحان خواهد داد.»[4]

همین رادیو در 30 مرداد همان سال گفت: «کابینه جدید ایران شامل 12 عضو تازه و ترکیب آن در برگیرنده افراد متخصص و روشنفکر است. یکی از مسئولیت‌های این افراد، کمک به هاشمی رفسنجانی در ایجاد روابط بهتر با غرب است.»[5]

کمی بعد قرائنی بروز یافت که گویای آن بود که آرزومندی غربیان چندان به بیراهه نرفته است. در حالی که هنوز اولین سالگرد رحلت حضرت امام (ره) فرا نرسیده بود، عطاالله مهاجرانی که معاونت ریاست جمهوری و ریاست کمیسیون فرهنگی- اجتماعی شورای عالی امنیت ملی را بر عهده داشت، با انتشار مقاله‌ای تحت عنوان «مذاکره مستقیم» و طرح این که «مذاکره با دشمن ضدارزش نیست[6]» ایستادگی در برابر کاخ سفید را شعارگرایی خوانده و خواستار پایان آن شد.

مهاجرانی در بخشی از مقاله خود که در واکنش به اظهارات «جیمز بیکر» – وزیر امور خارجه وقت آمریکا- که خواستار مذاکره با ایران شده بود، نگاشته بود و در روز ششم اردیبهشت 1369 در صفحه 2 روزنامه اطلاعات چاپ شد، نوشت: «جیمز بیکر وزیر امور خارجه آمریکا در روز یکشنبه گذشته (30 فروردین 1369) اعلام کرد که آمریکا آماده است با مقامات ایرانی مستقیماً مذاکره نماید. ممکن است بگوییم به همین دلیل، فتنه‌ای در کار و توطئه‌ای برپاست والا چگونه است که «بیکر» پیشنهاد مذاکره مستقیم را داده است. در هر حال این خود شیوه‌ای است که صرف نظر از سنجش سخن و موضوع، صرفاً به همین اعتبار که گوینده چه کسی است، می‌توان به سخن خط بطلان کشید و در پس هر حرفی، توطئه‌ای را کشف کرد. به گمانم می‌توان از زاویه‌ای دیگر نیز، مذاکره مستقیم را سنجید و بین مذاکره مستقیم و غیرمستقیم طرف بهتر و یا لااقل آن که شرش کمتر است را برگزینیم… به گمانم اگر در شرایط ویژه‌ای که هستیم، مصلحت‌های کشور و انقلاب را بر سایر امور ترجیح ندهیم، بهره‌اش از دست رفتن فرصت ها برای انقلاب و کشور و ملتی خواهد بود که دشمنانش می‌خواهند فرصت‌های او را بگیرند و سال ها پس از سال ها بگذرد و ما در وادی بازی با شعار، مثل بازی با یخ متوقف بمانیم.»[7]

مقاله مهاجرانی با واکنش سخت گروه‌ها و جریانات سیاسی روبه رو شد اما این واکنش ها نه تنها مهاجرانی را به عقب نشینی وانداشت بلکه منتقدین خود را به جو زدگی و عوام بودن متهم کرد! وی پنج روز بعد از مقاله مذکور، در مقاله دیگری خطاب به منتقدین خود این گونه نوشت: «این جانب، مقاله مذاکره مستقیم را، یکی از نقاط برجسته نویسندگی و کار مطبوعاتی و سیاسی خود می‌دانم و به یمن عنایت خدای سبحان، وقتی غبار ره نشست، پیرو پیمان، از خجالت منتقدین محترم بیرون می‌آیم، کم‌وکیف مذاکره مستقیم را تبیین می‌کنم و علاوه بر آن، به لحاظ روان شناسی اجتماعی، به کالبدشکافی بیماری جو زدگی و عوام زدگی می‌پردازم.» [8]

اما واکنش قاطع مقام معظم رهبری درباره این موضوع تکلیف را یکسره کرد و به بحث ها خاتمه داد. رهبر معظم انقلاب در پاسخ به مهاجرانی، پس از توصیه به ملت خصوصاً نویسندگان و صاحب نظران به خویشتن داری از برخوردهای غیرمنطقی نسبت به نظر مخالف، فرمودند: «من معتقدم، آن کسانی که فکر می‌کنند ما باید با رأس استکبار، یعنی امریکا مذاکره کنیم یا دچار ساده لوحی هستند یا مرعوبند.»[9]

پس از این موضع گیری صریح و واضح حضرت آیت الله خامنه‌ای، موجی از فشار به مهاجرانی از سوی جریانات و افراد آغاز شد. رهبر معظم انقلاب برای جلوگیری از خروج عده‌ای از مسیر حق و عدالت با نگاشتن نامه‌ای خطاب به مهاجرانی، از وی دلجویی کرده ولی در پایان تاکید کردند، توصیه وی- مذاکره با آمریکا- را قبول ندارند. مهاجرانی در واکنش به این نامه مدعی شد نظر خود را تغییر داده و پایبند به نظر روشن رهبر معظم انقلاب است. وی در این باره اعلام کرد: «در حال حاضر نه به مذاکره اعتقاد دارم و نه به ارتباط با آمریکا.» اما حوادث آینده نشان داد مهاجرانی از حریت و صداقت کافی برخوردار نبوده است. ماجراهای غم انگیز دوران وزارت وی در دولت اصلاحات به روشنی اثبات کننده این ادعاست.

کنت تیمرمن یک کارشناس کارکشته سازمان سیا و محققی است که سال‌ها درباره مسائل جمهوری اسلامی و نقش آن در خاورمیانه مطالعه کرده است. او زمانی گفته بود: «برقراری روابط به معنای ختم انقلاب ایران است. زمانی که ستون مبارزه با آمریکا فرو بریزد کل انقلاب فرو خواهد ریخت.»[10] همین سخن را پاتریک کلاوسون رئیس موسسه تحقیقات سیاست‌های خاور نزدیک واشنگتن به صورت دیگری بیان کرده بود: « هدف از مذاکره با ایران، گوشزد کردن نامشروع بودن و لزوم تغییر نظام حکومتی جمهوری اسلامی است.»[11]

موج ایجاد شده توسط مهاجرانی اگرچه فروکش کرد اما چند ماه بعد سر برآورد. در این ایام رژیم صهیونیستی با یورش به اردوگاه‌های فلسطینی دست به جنایتی فجیع زد. این جنایت چنان وسیع و عمیق بود که آن روز به «دوشنبه سیاه» معروف شد. در پی این اقدام رژیم اسرائیل، شورای امنیت قطعنامه 672 را به تصویب رسانده و جنایت اسرائیل را محکوم کرد. عدم مخالفت آمریکا با تصویب این قطعنامه که در عمل هیچ ضرری برای تل‌آویو نداشت، برخی سیاستمداران داخلی را دچار توهم کرد. یکی از این افراد سعید رجایی خراسانی بود. وی که در ماجرای معروف «مک فارلین» نیز از حامیان ارتباط با آمریکا بود در آن زمان ریاست کمیسیون امور خارجی مجلس شورای اسلامی را بر عهده داشت. وی در مصاحبه‌ای با شبکه آمریکایی «سی. بی. اس» گفت: «رای آمریکا در زمینه محکوم ساختن نحوه مقابله اسرائیل با فلسطینیان در سازمان ملل متحد، بیانگر تغییر مهم در سیاست آمریکاست و ایران از اقدام ایالات متحده استقبال می‌کند. آمریکا با رای دادن علیه اسرائیل در شورای امنیت، مسیر سازنده‌ای را برای سیاست خارجی در خاورمیانه می‌گشاید و این اقدام آمریکا، نشان می‌دهد که این کشور اکنون بین منافع اسرائیل و ایالات متحده تفاوت و تمایزی قائل می‌شود.»[12]

اظهارات رجایی خراسانی نیز مانند مهاجرانی با واکنش دلسوزان انقلاب مواجه شد و او نیز مانند مهاجرانی به توجیه تفکر غلط خود و تخطئه مخالفان پرداخت و در این زمینه در روزنامه جمهوری اسلامی (28 آبان 1369) نوشت: «آخر فحش دادن به آمریکا و اسرائیل که خرجی ندارد امروز آسان‌ترین شعار و بی‌ضررترین شعارها، همان شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل است.اگر این شعار را جایی بدهیم که به نفع اسرائیل و به ضرر ما باشد، در آن صورت، ما ندانسته به اسرائیل خدمت کرده‌ایم و مردم آمریکا را بیشتر به طرف اسرائیل سوق داده‌ایم و لذا باید یاد بگیریم که هر شعاری را هر جا نباید داد.»[13]

 رجایی خراسانی در سال 71 هم با ارسال نامه‌ای به چهار مقام نظام – رهبر معظم انقلاب، رئیس جمهور، وزیر امور خارجه و رئیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی!- خواستار مذاکره با آمریکا شد که با واکنش جریان‌های اصولگرا و نیروهای ارزشی قرار گفت و ملت خواستار اخراج وی از مجلس چهارم شدند.

هرچند این اظهارات در فضای آشکار و رسانه‌ای بیان می‌شد. اما در محافل داخلی سران نظام نیز تلاش‌هایی از این دست در جریان بود. هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت دولت بعدها از بخشی از این تلاش‌ها پرده برداشت: «من در سال‌های آخر حیات امام (ره) نامه‌ای را خدمتشان نوشتم، تایپ هم نکردم. برای اینکه نمی‌خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم که شما بهتر است در زمان حیاتتان، این‌ها را حل کنید، در غیر این صورت ممکن است این‌ها به صورت معضلی سدّ راه آینده کشور شود. گردنه‌هایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود… یکی از این مسایل رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الآن داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم، قابل تداوم نیست. آمریکا قدرت برتر دنیا است. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آن‌ها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آن‌ها شویم. مذاکره می‌کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند و یا ما مواضع آن‌ها را پذیرفتیم، تمام است.»[14]

با این تدابیر رهبر معظم انقلاب و واکنش‌های قاطع نیروهای ارزشی به جریان سازشکار، موجب شد جریان تکنوکرات نتواند نیت خود را در مذاکره و برقراری رابطه با آمریکا عملی سازد. هرچند این آرزو را تا کنون هیچ‌گاه فراموش نکرده است.

—————————————-

منابع:

[1]- بیانات رهبر معظم انقلاب، 1381/3/1

[2]- همان، 1373/8/11

[3]- صحيفه امام، ج 21، ص 291، 1367/12/3

[4]- رادیو آمریکا، 1368/5/8

[5]- همان، 1368/5/30

[6]- ماهنامه صبح ، شماره 47، ص4

[7]- روزنامه اطلاعات، ۱۳۶۹/۲/۶، صفحه 2

[8]- محمدتقي کرامتي، وسوسه شيطان بزرگ : جريان شناسي فعالان رابطه با امریکا از دولت موقت تا دولت اصلاحات، قم : هماي غدير، 1383 ، صص 149 –  154

[9]- بیانات معظم له در دیدار با گروهی از معلمان و کارگران ، 1اردیبهشت 1369

[10]- نشریه پاسدار اسلام، مرداد 1377، شماره 200

[11]- همان

[12]- محمدتقي کرامتي، همان، صص 149 –  154

[13]- همان

[14]- خبرآنلاین ،۱۳۹۱/۱/۱۴

ارسال دیدگاه