اندیشکده تبیین: ضمن عرض سلام و خیر مقدم خدمت همهی حضار گرامی بالاخص مهمانان محترم نشست و همچنین تسلیت شهادت امام حسن عسکری (ع)، جلسهی حاضر، از مجموعه نشستهای تخصصی اندیشکدهی راهبردی تبیین با موضوع «بررسی تخصصی توافق شکلگرفته میان آمریکا و کوبا» را آغاز مینماییم. در این جلسه در محضر دو تن از اساتید گرانقدر؛ «جناب دکتر ابومحمد عسگرخانی»؛ استاد سرشناس دانشگاه تهران و «جناب آقای محمد فرهاد کلینی»؛ کارشناس ارشد مسائل استراتژیک و دیپلمات سابق ایران در کشور کوبا هستیم.
موضوع روابط کوبا و آمریکا به قدری معروف و مشهور است که بهعنوان مثال در کتب روابط بینالملل به آن پرداخته شده و در دانشگاهها مورد تدریس قرار میگیرد و مسائل مختلفی از جمله روابط کوبا و آمریکا، انقلاب کوبا، تسلیحات کوبا، تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه کوبا و… در تاریخ روابط بینالملل بسیار حائز اهمیت است. توافق اخیر آمریکا با کوبا، به ظاهر منجر به شروع مسیری گردیدهاست که انتهای آن به نظر عادی شدن روابط میان دو کشور میرسد. در این راستا در خدمت دو استاد گرانقدر هستیم تا به زعم خود به تحلیل و تبیین این موضوع بپردازند.
دکتر عسگرخانی: ضمن عرض سلام خدمت همهی دوستان به ویژه آقای دکتر کلینی، باید عرض کنم که بحث کوبا در درجهی اول بحث انقلاب است، بهطوری که در ادبیات انقلابها، کشور کوبا و «فیدل کاسترو» نقش مهم و پررنگی دارند. اگر بخواهیم هدف انقلابیون کوبا را بهصورت نظری مورد بررسی قرار دهیم و بر اساس آن نقش کوبا را توصیف نماییم باید به دو مکتب فلسفیِ تاریخی اشاره نماییم. یک فلسفه مربوط به ماقبل سقراط[1] است که راز آفرینش و حکمت و عظمت آن را به سکون، ثبات و امنیت میداند.
از جمله پیروان برجستهی این مکتب میتوان به «زنون» اشاره داشت. مبدع این مکتب اصل و راز آفرینش را مبتنی بر سکون[2] و نه حرکت[3] دانسته است. بر اساس همین نظریه، استدلال میکردند که دنیا، زمین و کائنات ثابت بوده و نمیچرخند. چنین دیدگاهی را در مسیحیت نیز میتوان مشاهده کرد؛ یعنی اگر به نسخهی کنونی انجیل –که یک نسخهی تحریف شده است- نگاه کنیم، بیشتر سخن از صلح و ثبات است. در همین رابطه، امروزه به مردم ژاپن میگویند که دچار بیماری صلح[4] شده اند، البته بیماری صلح ژاپنیها مکتبی نیست، بلکه حاصل ضربهی مهلک آمریکا به آنها طی جنگ جهانی دوم است. ژاپنیها قبل از جنگ جهانی دوم، اقدام به نسلکشی چینیها و کرهایها میکردند، اما در اثر ضربهای که طی بمباران اتمی دو شهر خود دریافت نمودند، کاملا تغییر کردند و حتی در قانون اساسی خود آوردهاند که دیگر صحبت از جنگ نباشد و تنها صحبت از صلح باشد. همچنین در شهر هیروشیمای ژاپن موزهای به نام «موزهی صلح[5]» ساخته شده است.
در رابطه با این موزه، اینجانب یکبار بیان کردم که بهتر بود که اسم این موزه را «موزهی چکش[6]» میگذاشتند چرا که در آن همواره چکش و بمب اتم سرزنش میشود و نه کسی که چکش را گرفته و بر سر ژاپنیها زده است. در مقابل این مکتب، مکتب دیگری نیز وجود دارد که روی حرکت، پویایی، چالش، جنگ و انقلاب تکیه میکند. بنابراین در مقابل یک مکتب «ایستا[7]»، یک مکتب «پویا[8]» و در مقابل صلح، جنگ قرار دارد.
در این راستا فلسفهی فیثاغورث و هراکلیتوس در یونان و در ادامه، فلسفهی هگل در آلمان قرن 18 و 19م، چالش، تضاد، تناقض، انقلاب را مطرح کردند و مارکس بیشتر از هگل، به دیالکتیک، تناقض، حرکت و انقلاب پرداخته است. بر این اساس زمانی که به جامعهشناسی کوبا میپردازیم، باید آن را در ارتباط با مکتبی بدانیم که در آن بیشتر پویایی وجود دارد تا ایستایی. انقلاب کوبا در سال 1959م به وقوع پیوست. با این وجود و با گذشت بیش از 50 سال از انقلاب این کشور، حکومت کوبا حاضر به پسدادن پشیزی از اموال مصادره شدهی آمریکاییها در کوبا نشده است و حتی ادبیات جدیدی در بحث مصادره اموال گذاشته است که تاکنون هیچ کشوری وضع ننموده است. این در حالی است که ایران طی انقلاب خود توافق کرد تا در دیوان داوری آمریکا، به آمریکاییها «غرامت کامل[9]» بپردازد و ایران ادبیات غرامت کامل آمریکا را پذیرفته است.
با این حال کوباییها تا الان نه غرامت کامل، نه غرامت عادلانه[10]، نه غرامت منصفانه[11] و نه غرامت جزئی[12] را قبول نکردهاند و در مقابل گفتهاند “غرامت نه” [13] و به این طریق ایستادگی کردهاند. در ماجرای تحریمهای فراملی «هلمز-برتون[14]» و تحریمهای ثانویه و ثالثیه علیه کوبا، کانادا با آمریکا همکاری نکرد، چرا که کاناداییها در اموال مصادره شدهی آمریکاییها در کوبا سرمایهگذاری کردند که این امر برای کاناداییها ایجاد منفعت کرد؛ یعنی کوبا با ارتباط دادن منافع خود با منافع کانادا باعث عدم همکاری کانادا در تحریمهای آمریکا بر ضد خود گردید.
یک مثال دیگر از نقش کوبا، ماجرای بحران موشکی این کشور و نقشی که راهحلهای دیپلماتیک در آن داشتند میباشد که با برچیده شدن موشکهای روسی به پایان رسید. به نظر بنده توافقی که اخیرا میان آمریکا و کوبا شکل گرفت را باید در چارچوب “structural change” و “regime consequences” مطرح کنیم، چرا که شرایط حال حاضر، تغییر ساختار نظام بینالملل و تحولات فعلی آن باعث موضع کنونی آمریکا شده است. اینجانب در آمریکای شمالی؛ یعنی کانادا و آمریکا بودهام، البته آقای کلینی در خود کوبا حضور داشته و مسائل را دقیقا لمس کردهاند. به عقیدهی اینجانب در حال حاضر موازنه قدرت[15] دارد شکل دیگری به خود میگیرد، یارگیریهای جدید در حال انجام است و قطبهای جدیدی دارند شکل میگیرند. در این راستا باید بگویم که پیشنهاد رفع تحریمها بیشتر از سوی آمریکاییهاست تا کوباییها؛ یعنی آمریکا به دلیل چند رخدادی که در ساختار نظام بینالملل اتفاق افتاده، به مذاکره با کوبا نیاز پیدا کرده است.
در طی سالهای اخیر بهویژه سالهای هزارهی جدید، تحولات جدیدی در آمریکای شمالی، جزایر کارائیب و آمریکای لاتین اتفاق افتاده است. اتحاد ونزوئلا و کوبا به لحاظ سیاسی و اقدامات اقتصادی آن دو برای این اهداف سیاسی، باعث شد که انزوای کوبا و ونزوئلا به سمت انزوای کانادا و آمریکا کشیده شود. نمونه و شاخص این مسئله را میتوان در «سیلاک[16]» مشاهده کرد که متشکل از 33 کشور آمریکای لاتین و جزایر کارائیب است و در آن از قارهی آمریکا، تنها کانادا و آمریکا کنار گذاشته شدهاند.
در پشت اهداف سیاسی آغاز این حرکت، کوبا و ونزوئلا قرار داشتهاند. پشت سر این سیلاک نیز «آلبا[17]» شکل گرفته بود. با شکل گرفتن آلبا، نهادهای مختلفی تشکیل شد و کار به جایی رسید که پیشنهاد ایجاد یک رژیم پولی جدید مطرح گردد. اینکه در اتحادیهی اروپا، یورو ایجاد شود و در آمریکای جنوبی نیز یک رژیم پولی غیر از دلار ایجاد گردد به نفع آمریکا نیست. در کنار این دو سازمان، نهادهای سیاسی و اقتصادی دیگری با ابتکار کوبا و ونزوئلا در حوزههای انرژی، ارتباطات، اینترنت، تلفن و… شکل گرفته است. رژیمهای نفتی که توسط کشورهای حاضر در آمریکای لاتین ایجاد شدهاست بسیار حائز اهمیت هستند. یکی از این نهادها «پتروکارائیب[18]» است که باعث ایجاد یک همکاری واقعی میان کشورهای این منطقه شده است و مثلا چنانچه کوبا دچار مشکل نفتی شود، آن را از این طریق مرتفع خواهد کرد.
از دیگر نهادها، میتوان به نهاد ارتباطاتی «تلهسور[19]»، نهاد «یونیسور»[20] و «پتروسور[21]» اشاره کرد. زمانی که این نهادها و اخبار و اطلاعات آن را مورد بررسی قرار میدهید میبینید که دربرگیرندهی همکاریهای اقتصادی و همکاریهای تجاری است که طی آن دقیقا «نفتا»[22] هدف قرار گرفته شده است، نفتایی که علاوه بر آمریکا و کانادا، مکزیک نیز در آن بوده است. بنابراین این همکاریها و نهادها در راستای برقراری یک رژیم پولی[23]، رژیم تجاری[24]، رژیم اقتصادی[25]، رژیم اقتصادی[26]” در منطقه آمریکای لاتین است. به نظر بنده، آمریکا به خوبی دید که نمیتواند به تنهایی در این قاره سیاست قوی خود را ادامه دهد.
این سیاست و نگرش جدید آمریکا در مرحلهی دوم ریاست جمهوری جرج بوش به آرامی شروع شد. اگر بحث یکجانبهگرایی را ملاحظه کنید، برخی تصورشان بر این است که یکجانبهگرایی در دوران جرج بوش شروع شد و فقط در دوران جرج بوش وجود داشت، اما شواهد نشان میدهد که یکجانبهگرایی[27] در اواخر دوره کلینتون و با تحلیلهایی که کنگرهی آمریکا مطرح کرد (11 ماه قبل از حوادث 11 سپتامبر) آغاز گردید. در آن موقع «بل کمپل»[28] گفت که ما باید از دولت کلینتون بخواهیم که دولت افغانستان را که تروریست است واژگون کند و از ظاهرشاه بخواهد تا دولت «لوئی جرگه» را تشکیل داده اماخود شاه نشود که آمریکا همین کار را بعد از بحث 11 سپتامبر، در دوران جرج بوش شروع کرد. البته چندین شلیک را خود کلینتون به کابل در زمان ریاست جمهوری خود انجام داد و بنابراین یکجانبهگرایی از اینجا شروع شد. 4 سال اول دوران جرج بوش، مبدل به دوران یکجانبهگرایی در آمریکا شد، اما 4 سال دوم آن، کار به سمت جرجبوشزدایی پیش رفت و آمریکا ویترین عوض کرد. بعد از آن اوباما آمد و به طور پررنگ، چندجانبهگرایی را شروع نمود.
این اقدامات به دنبال تغییر چشمانداز و ویترین آمریکا از یکجانبهگرایی به چندجانبهگرایی بود تا اگر آمریکاییها نتوانستند کشورهای مخالف خود را از طریق سختافزار سرنگون کنند، از طریق نرمافزار و استحاله کردن این کشورها به آن مبادرت نمایند. آمریکا الان متوجه این امر شده است که روسیه دارد ساز مخالف میزند. حتما اطلاع دارید که اخیرا چینیها با کشورهای عضو سیلاک قراردادهایی را بستهاند. آمریکا به شدت از حضور چین در آمریکای لاتین و جزایر کارائیب ناراحت است. در حال حاضر هدف آمریکا همان هدف براندازی کوبا است، ولی نه به طریق سختافزار. اگر حرفهای اوباما را ملاحظه کنید، خود او میگوید که 50 سال تحریم و فشار علیه کوبا به جایی نرسید. در حال حاضر استراتژیِ آمریکا تغییر کرده است، ولی هدف، همان براندازی رژیم کوباست و آمریکا این بار میخواهد که با ابزار نرم و یارگیریهای جدید به داخل کوبا رخنه کند. به نظر بنده، آمریکا چنین برنامهای را برای سایر کشورها نیز دارد و اوباما با همین استراتژی با سایر کشورهای دشمن آمریکا برخورد خواهد کرد.
لازم به ذکر است که در استراتژی آمریکا در رابطه با کشورهایی مانند کوبا و ایران، مثلثی را میبینیم که یک ضلع و زاویهی آن امنیتی است (مثلا در مورد ایران، آمریکا سپاه و نیروهای امنیتی را تهدید مینماید)، یک ضلع و زاویهاش تحریم و کاهش قیمت نفت است (که در مورد ایران و ونزوئلا صدق میکند) و ضلع و زاویه ی سوم آن بحث سیاسی و اعتقادات مردم است. در رابطه با بحث قیمت نفت، اینجانب در نشستهایی که با برخی از سفرای کشورهای آمریکای لاتین داشتهام از آنها شنیدهام که میگفتند که تنها 14% از پول نفتی که میفروشند به دست آنها میرسد و بقیهی آن نصیب شرکتهای چندملیتی میشود. آمریکا با اینچنین راهبردی میخواهد که به داخل کوبا رخنه کرده، آن را از درون دچار استحاله نموده و دچار فروپاشی نماید. همین چند روز پیش بود که انتقادات شدیدی از سوی وزارت خارجهی آمریکا از نقض حقوق بشر در کوبا به عمل آمد که چرا به مخالفین آزادی داده نمیشود.
اگر آمریکاییها واقعا میخواهند که بحث تنشزدایی با کوبا صورت گیرد، نباید اینگونه عمل کنند، چرا که آنها دارند همان صحبتهای قبلی را ادامه میدهند. به نظر بنده در اینجا تنها یک تغییر استراتژی ناشی از به اصطلاح درد شدید یا قدرت سخت دارد صورت میگیرد. این امر مانند این است که به کشوری مثل کوبا یا ایران بگویند که برای اینکه بتوانید رهبر و قدرت منطقهای شوید، ابتدا باید ضعیف شوید و تجهیزات هستهای و امکانات نظامی خود را به ما بدهید و زمانی که ضعیف شدید ما به شما ویتامین تقویتی میدهیم تا خوب شوید. تصویری که اینجانب از روابط جدید آمریکا با کوبا دارم میبینم، تنها یک استراتژی همراه با سوء نیت است. به نظر بنده در سالهای آینده اگر کوبا در این بازی پیش برود، سیلاک را رها کند و ارتباط آن با آلبا، پتروسور، تلهسور، یونیسور و پتروکارائیب سست گردد، مشکلات کوبا از درون آشکار خواهد گردید.
کلینی: بنام خدا… نخست از فرمایشات آقای دکتر عسگرخانی تشکر میکنم. صحبتهای ایشان پهنهای بسیار گسترده و جوانب بسیاری را در برمیگرفت که هر کدام بحثی جدی و قوی را میطلبید و واقعا لازم است که هر کدام بهصورت کاملا دقیق مورد موشکافی قرار گیرند. اکنون زمان زیادی در اختیار نداریم ولی در حد توان سعی خواهم کرد تا مطالب را فشرده بیان نمایم .
نکتهای که در ابتدای عرایض باید به آن بپردازم “چیستی” کوباست. در اینجا منظور جزیرهی کوبا نیست، بلکه منظور مکتب کوباست؛ یعنی مطابق فرمایشات آقای دکتر عسکرخانی باید ببینیم که آیا کوبا حتی در داخل تعریف مارکسیسم-لنینیسم یک مکتب هست یا خیر. قبل از انقلاب1959م و پیروزی جنبش 26 جولای، فرمانده کاسترو و تیم وی با کشتی «گرانما» از مکزیک وارد «سیرا ماسترا» شدند و در آنجا به قلعه مونکادا حمله نموده و نیرو های پلیس را خلع سلاح کردند. این امر به تدریج منجر به پیوند این جنبش چریکی و مردمی شد که در اصل با جنبشهای مخالفان رژیم «باتیستا» پیوند خورد و باعث سقوط این رژیم شد.
این حوادث باعث شد که یک نظریهی جدیدی در رابطه با ” شیوه سرنگونی در حوزهی اندیشهی مارکسیسم-لنینیسم ” پدید آید که بازتابهای آن حتی در تاریخ سیاسی ایران در موضوع اندیشه سازمان چریکهای فدایی خلق دیده میشود؛ یعنی باعث گردید با الگو گیری در سازمان چریکهای فدایی خلق ایده “جنگ مسلحانه، هم تاکتیک و هم استراتژی” بعنوان نظریه مسلط پذیرفته شود .این سازمان از کوبا نمونهبرداری و کپیبرداری هم عملیاتی وهم فکری کردند و تصور نمودند که اگر چند پاسبان را در «سیاهکل» خلعسلاح نمایند همهی ایران به آنها خواهند پیوست و در ادامه یک انقلاب مارکسیستی ومردمی شکل خواهد گرفت. میتوان این امر را ترکیبی از ایدهآلیسم و مارکسیسم در آن زمان در نظر گرفت. البته این سازمان بعد ها دچار نگاه انتقادی از درون شد و انشعاب های متعددی داشت و اکثریت سازمان ایده جنگ مسلحانه را بعنوان مسیر ایجاد تغییر کنار گذاشت.
انقلاب کوبا در قرن بیستم و شکل پیروزی آن منجر به شکلگیری برخی شاخهها در مارکسیسم-لنینیسم گردید. البته انقلاب کوبا در ابتدای به ساکن با نام مارکسیسم جلو نیامد و حتی خود فیدل کاسترو سعی نمیکرد که از واژههای مارکسیستی استفاده نماید. «رائول کاسترو» نیز در آن زمان خیلی جوان بود و سعی میکرد که نقش یک همراه را برای جنبش و برادر خود بازی نماید. هستهی اصلی در جنبش کوبا مشتمل بر چهرههای متعددی بود ولی نفرات اصلی نفر شامل “فیدل کاسترو”، «ارنستو چهگوارا»، و « کامیلو سینفوئگوس» بود. این سه نفر، مثلث اصلی جنبش کوبا را تشکیل میدادند. بعد از انقلاب کوبا، کامیلو سینفوئگوس در یک پرواز مشکوک کشته شد.
پس از آن چهگوارا با توجه به نوع نگاهش از آمریکای لاتین و تعریفی که از جنگ مسلحانه داشت و همچنین نگاه انتقادی که به اتحاد شوروی در نحوه تعامل یا جنبش جهانی داشت عملا مسیر خود را تغییر دارد ولی هیچگاه بیان انتقادی به همرزم خود فیدل را مطرح نساخت. وی از کوبا خارج شد و به سمت تولید انقلاب دائمی در آمریکای لاتین رفت که در نهایت در این راه جان خود را از دست داد. ناتالیا کوردونه در این خصوص بیاد ارنستو ترانه ای می خواند و در آن می گوید که یادگرفتیم تا تو را دوست داشته باشیم از تاریخ وفرهنگ و …. که هنوز در گوش مردم آمریکای لاتین زمزمه می شود.
به اصل موضوع برگردیم . در آن شرایط تنها فیدل کاسترو باقی ماند. در مقطعی که فیدل روی کار آمد، ادبیات وی، یک ادبیات بینالمللی نبود. ادبیات او حتی قارهای هم نبود که بخواهد روی آمریکای لاتین تاثیر بگذارد. مسئلهی وی، تنها مبارزه و سقوط باتیستا بود و تمام نگاهش این بود که بتواند بر باتیستا غلبه نماید. از این رو وی یک شخصیت کاملا حقوقی و حقوقدان بود و با توجه به تعاریفی که داشت سعی میکرد که وارد مبارزه گردد. در مقاطع ابتدایی، ما شاهد حضور حزب کوچک کمونیست کوبا بودیم که البته در درون خود انشعاباتی هم داشت .
آن زمان این حزب نگاهی کاملا اردوگاهی داشت و اگر چه حزب خیلی کوچکی بود اما ادبیات آن ادبیات اتحاد شوروی بود. به تدریج با تعامل حزب کمونیست سنتی کوبا با جنبش 26 جولای، این روند شروع به دگردیسی کرد و ادبیات سیاسی خفته در درون جنبش 26 جولای به تدریج به ادبیات کاملا آشکار مارکسیستی-لنینیستی تبدیل گردید. البته بنده اعتقاد ندارم که الزاما کوبا مارکسیست-لنینیست بود، چون که در سیستم اجتماعی خود بیشتر از نظریهی «انگلس» استفاده میکرد و شاید بتوان گفت که کوبا انگلسیتر از هر کشور کمونیستی در زمان جنگ سرد بود (از لحاظ محیط اجتماعی).
اما از طرف دیگر، وقتی ایدههایی که خود کاسترو مطرح میکرد را بررسی کنیم، میبینیم که کوبا را بیشتر باید “کاستریست” نامید؛ یعنی شاید که وی از ادبیات مارکسیسم-لنینیسم استفاده میکرد، اما واقعا شخصیت کاریزماتیک خود فیدل بود که هم در خود کوبا و هم در داخل آمریکای لاتین نقش بازی می کرد. در ابتدای انقلاب وقتی فردی به کاسترو نگاه میکرد، در چشمانش روح چپ را میدید اما عمق مارکسیسم-لنینیسم را نمیدید و عمدتا هیبت فرمانده کاسترو است که سایهی خود را روی آمریکای لاتین میاندازد. اینجانب در این بخش خیلی فشرده راجع به کوبا صحبت کردم.
بنده این فرصت را داشتم بهطور مفصل و از نزدیک و قدم به قدم تاریخ جدید مردم قهرمان کوبا را در صحنه های تاریخ درگیریها مشاهده کنم از نبردجزیرهی خوکها و… را بررسی کردهام. مردم کوبا به واقع در درون خود پیرامون فیدل کاسترو اجماع دارد. بعد از سال 2006م که کاسترو قدرت را عملا توسط کمیتهی مرکزی حزب کمونیست به رائول کاسترو واگذار کرد .اولین اقداماتی که رئیس جمهور رائول انجام داد بحث اصلاحات در کوبا بود. البته این را نیز به عنوان یک ضرورت دیدند. باید این مطلب را اشاره کنم که در بحث پیوستگی کوبا با شوروی تا سال 1990م، این طور نبود که کوبا به عنوان یک قمرهی اتحاد شوروری باشد، بلکه کوبا سعی میکرد که با اتحاد شوروی همسویی تولید کند. از طرفی کوبا سالیانه بیش از 4 میلیارد دلار کمک بهصورت انرژی و… از اتحاد شوروی دریافت میکرد. کوبا در پیمان نظامی «ورشو» عضویت نداشت ولی مسیر بازی کومکونی خود را در چارچوب اقتصاد سوسیالیستی دنبال میکرد. بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، کوبا تقریبا یکی از نقاط اتکای خود را از دست داد.
در اینجا بحث خیلی مهمی که در رابطه با کوبا مطرح میشود، این است که آیا شکست اتحاد جماهیر شوروی منجر به شکست مارکسیسم-لنینیسم در کوبا شد یاخیر ؟ بعضیها اعتقاد داشتد که کوبا در نوبت شکست قرار دارد و برخی دیگر نیز میگفتند که با توجه به قدرت شبکهای وامنیتی که حزب کمونیست در داخل کوبا دارد اصلا بهگونهای نیست که کوبا خود را تبدیل به اسفنج یا ژله کرده و خود را رها نماید و بخواهد بلافاصله از کمونیسم فاضله بگیرد . فیدل کاسترو توانسته بود که فاصلههای خود را با شوروی به شکلهای خیلی ظریفی حفظ نماید. ما از سال 2006م به بعد میبینیم که کوبا بهعنوان یک ضرورت تلاش کرد تا بتواند موقعیت خود تقویت نماید.
از طرفی باورهای مردم در داخل کوبا تا حدودی تغییر کرده بود؛ جامعهی کوبا جامعهای نیست که نگاهش همانند حزب کمونیست یک نگاه متعصبانه صرف داشته باشد، ولی نگاه و حس ناسیونالیستی که در داخل ملت کوبا وجود دارد، باعث میشود که همواره خطوط تفکیک با آمریکا با انگاره های دیگری وجود داشته باشد، چرا که اگر به تاریخ کوبا برگردیم، در گذشته؛ یعنی قبل از انقلاب کوبا، شاهد این گونه مقاومتها در برابر استعمار در داخل کوبا ریشه تاریخی دارد و کماکان خوزه مارتی سمبل اصلی محسوب می شود.
کوبا در طی زمان موفق شد که در حوزهی دیپلماسی عمومی بر آمریکا غلبه کند. این را اینجانب مورد تاکید قرار میدهم. کوبا موفق شده است که در دیپلماسی عمومی در برابر آمریکا پیروز شود. در این مدت اگر شما وقتی وارد صحنهی آمریکای لاتین میشدید، میدیدید که تمام محیط آمریکای لاتین (مثلا رسانهها) غربی بود، اما زمانی که جامعه میخواست میان کوبا و آمریکا قضاوت کند، بهطور ناخوداگاه سمپاتی خود را به سمت کوبا میبرد؛ در امربکا و در اصل در شهر میامی میبینید که 2/1 میلیون کوبایی (10% جمعیت این کشور) ناشی از 3 نسل در آنجا هستند و همواره اعتراض خود را بر علیه انقلاب بیان کرده اند ولی امروزه میزان تاثیر ان برای دولت امریکا نیز سوال است . در امریکای لاتین موضوع فرق می کند هر چه که به سمت جنوب میروید این علاقه به فیدل فراتر از کوبا بیشتر می شود.
در آمریکای لاتین جنبش ساندنیست ها و حتی چاویست ها را شاهد هستید و حتی در حوزهی اکوادور و حوزههای دیگر این سمپاتی وجود داشته و دارد. بر این اساس کوبا موفق شد که تمام شاخصهها و قهرمانهایی را که واقعا در آمریکای لاتین مخالفت میکردند (مهم هم نبود که مارکسیست نبودند) در خود جمع کرده و هر چهرهای از آمریکای لاتین را سعی میکرد که بلافاصله جذب نماید؛ از گابریل گارسیا مارکز در حوزهی ادبیات گرفته، تا خانوادهی آلنده و… و حتی چهرههای ورزشی همانند مارادونا را فراموش نمی کرد. کوبا سعی میکرد که در دیپلماسی عمومی خود، هر چهرهی برجستهای که در آمریکای لاتین حضور دارد را در عکس خود قرار دهد. بنابراین کارکرد دیپلماسی آمریکا در برابر کوبا در حوزهی دیپلماسی عمومی کارایی لازم را نداشت. حال اگر بخواهیم به علت تلاش برای تغییرات در سال 2006م بپردازیم، باید چند مسئله را مد نظر بگیریم. بنظرم کوبا وقوع تغییرات در حوزهی انرژی را پیشبینی کرد. اگر چه خود در ایالت «ماتانزاس» تولید نفت دارند، ولی کفاف بخش انرژی آنها را نمیدهد.
در این حوزه باید توجه کرد که کوبا یک جزیره است و کل منابع اقتصادی آن به تولید تنباکو، نیشکر، استخراج مقادیری نیکل، صنعت توریسم و تاحدودی کمکهای بینالمللی برمیگردد و کوبا با استفاده از این منابع خود را اداره مینماید. این منابع با توجه به شرایط و نگاهی که این کشور به آیندهی خود داشت، کفاف ادارهی این کشور را نمیداد و کوباییها همواره مجبور بودند که کمکهایی را از خارج دریافت نمایند. در اینجا نکتهی ظریفی وجود دارد که شاید لازم باشد که به آن در یک جلسهی دیگر با عنوان بازشناسی کمونیست پرداخته شود و آن نکته این است که همه فکر میکردند که با فروپاشی شوروی، کوبا بلافاصله و به سرعت به طرف چین خواهد رفت، چرا که چین کمونیست باقی مانده بود، اما دوسیستمیکردن اقتصاد را در داخل خود کلید زده بود. چین این کار را از شانگهای شروع کرد و با جذب هنگکنک به سرزمین خود دنبال نمود و این مدلینگ را اکنون نیز دنبال میکند . در حال حاضر چین یک قدرت شاخص و تا حدودی برتر در اقتصاد بینالمللی است. چین در حال حاضر دو سیستم اقتصادیِ آزاد و باز را هم زمان مدیریت میکند و به نوعی دارد یک مدیریت دوگانه انجام میدهد؛ از یک سو سعی میکند که ارزش کار، قیمت کار و کارگر را حفظ نماید و بهطور همزمان سعی میکند که با دامپینگ پرسرعت بازارها را فتح کند.
سیستم اقتصادی کوبا، یک سیستم اقتصادی کاملا بسته مانند آلبانی خوجهئیست نبود و یا نیمه باز همانند یوگسلاوی و رومانی در زمان جنگ سرد نیز نبود و از سوی دیگر میتوان گفت در برخی از حوزه ها حتی اقتصاد داخلی کوبا از خود روسیه هم بسته تر بود. به هر حال کوبا به یکسری ضرورتها برای تغییر و اصلاح رسیده بود. با توجه به تغییر و نزول قیمت انرژی و احتمال کاهش نقش یاریدهندهی ونزوئلا به کوبا (با وجود این که کوبا به ونزوئلا نیروی انسانی میفروشد و نفوذ سیاسی و معنوی در این کشور دارد) کوبا باید بازنگریهایی را انجام میداد. یک نکتهی دیگر در بحث تصمیم کوبا برای تغییر، به این برمیگردد که چگونه کینه ایئولوژیک در حزب کمونیست نسبت به آمریکا فروکش کرد. البته به نظر من در داخل حزب کمونیست کوبا، اختلافاتی پیرامون موضوع آمریکا البته به صورت خفته وجود دارد. از نوع بیانات و موضعگیریها و ایدههایی که مطرح میکنند به نظر میرسد که این امر از یک اجماع کامل در داخل حزب کمونیسم برخوردار نیست و شاید جریان مسلط در داخل حزب کمونیست اکنون دارد تصمیم میگیرد.
یک نگاهی در رابطه با اینکه کوبا چگونه میتواند به اهمیت و اولویت شدن در رقابت ها برگردد ، چون کوبا ارزش ژئوپولتیکیِ خود را در بازیهای بعد از جنگ سرد ات حدودی از دست داد. به همین خاطر روسها بعد از دوران یلتسین ، کمکهای خود را کاهش دادند و کوبا دچار بحرانهای اقتصادی درونی شد. از این رو این کشور شروع به ترجمهی جدیدی از روابطش حتی با کشورهای قدرتمند آمریکای لاتین مثل برزیل کرد و تا حدودی سعی نمود که روابط خود را با اسپانیا تحت عنوان همکیش تاریخی خود باز سازی کند . در این راستا کوبا تلاش زیادی نمود تا بلکه مسیر ارتباطات از این طریق باز شده و بتواند برای خود روابط جدیدی با اروپا برقرار سازد و آلترناتیوسازی نماید. با این وجود کوبا نتوانست پاسخهای فوری و مد نظر خود را دریافت نماید. به نظر اینجانب کوبا میخواهد تا دست به بازی جدیدی از جنس موازنه بزند و اگر امروز ریسک رابطه با آمریکا میپذیرد در چارچوب گرانکردن نقش خود در موازنههای بعدی در نظام بینالمللی است. موضوع بعدی، بحث بالا بردن سطح و توان چانهزنیِ کوبا است.
اینکه کوبا میخواهد ارزش چانهزنی خود را بالا ببرد با موضوع موازنه فرق میکند. توجه کنید که کوبا امروزه در دریای کارائیب نقش خاصی دارد. کوبا وقتی می خواهد دست به یک رقابت روشنفکری[29] بزند، مکزیک را میبیند. مکزیک به واقع یکی از تولیدکنندگان جدی ایده در آمریکا مرکزی و حتی در حوزهی جنوب آمریکا است و از قدرت های کلیدی در آینده خواهد بود. اینجا لازم است که به یک نکته اشاره کنم. زمانی که برخی از اطلاق آمریکای جنوبی استفاده میکند، در حقیقت دارد از واشنگتن به قاره نگاه مینماید، ولی زمانی که کسی ادبیات آمریکای لاتین را به کار میبرد عملا با نگاه اروپایی به این قاره نگاه میکند.
کوبا امروزه در شبکههای مردمی موجود در منطقه به شدت فعال است. میتوان گفت که کوبا با بیش از صد نهاد مردمی و جنبش در منطقه ارتباط دارد هاوانا سعی کرده است که دیدگاه نهضتی خود را هم به شکل سنتی و هم به شکل مدرن حفظ نماید. کوبا در قارهی آمریکا قاعده بازی را تعریف میکند مثلا زمانی که در دهه های گذشته آمریکای لاتین دچار بحران بدهیها بود، پرچم مبارزه با بانک جهانی را در دست خود گرفت و سال ها با مانور شدید روی این موضع ایستاد و سعی کرد که بانک جهانی را در گوشهی رینگ قرار دهد و دولتهای آمریکای لاتین نیز نمیتوانستند که در مقابل این اعتراضات کوبا موضع بگیرند چرا که آنها مجبور بودند که همراه با ملتهای خود موضع بگیرند. بدین ترتیب کوبا سعی میکرد که حتی دولتهای غربگرای آمریکای لاتین را وارد یک مسیر پارادوکسی نماید. تکنیکهایی که کوبا در محیطهای چانهزنی و در بازیهای سیاسی خود ایفا کرده است خیلی مهم است.
برخی میگویند که کوبا یک ریسک ایدئولوژیک را در رابطه با آمریکا مرتکب شده است. این در حالی است که این امر یک ریسک ایدئولوژیک برای کوبا نیست و مسئلهی کوبا با آمریکا مانند روابط ایران با آمریکا نیست؛ ما نباید با نگاه ایرانی به روابط کوبا و آمریکا نگاه کنیم. علیالظاهر در شکلگیری توافق اخیر میان کوبا و آمریکا حدود 2 سال مذاکره صورت گرفته است. این در حالی است که در زمان دموکراتها و بعضا جمهویخواهها همواره میان آمریکا و کوبا مذاکراتی در جریان بوده است.
البته جاهای آن مختلف بوده است ولی در آنها عمدتا کانادا نقش داشته است که این دفعه نیز واتیکان نقش خاص خود را اضافه کرده است. البته لازم به اشاره است که جامعهی کوبا، یک جامعهی دارای یک قشر خاص مذهبی نیز هست و یک جریان مذهبی سنتی در کوبا وجود دارد. البته این امر از دید رسانههای کوبا به دور است، اما کوبا یک جامعهی کاتولیک را در درون خود حفظ کرده است البته پروتستان نیز هستند و گرایش فرقهی بائوئیستا نیز تماس هایی را با خارج از کوبا دنبال می کرد ولی در مجموع مردم بیشتر گرایش کاتولیکی دارند.
بنده راجع به اینکه در داخل آمریکا، چه علتی باعث شده است که تصمیم برای بهبود روابط با کوبا شکل بگیرد مطالبی را بهصورت تیتروار عرض خواهم نمود. یکی از دلایل، فرار رو به جلوی اوباما است. اوباما برای پوچ کردن مواضع جمهوریخواهان با توجه به اکثریت آنها در کنگره یک بازی سریع را کلید زده است . مطابق گفتهی اوباما، این مذاکرات مدتها ادامه داشت، اما الان به «میوه» رسیده است و اکنون اوباما عملا کوبا را به عنوان یک میوهی رسیده نگاه میکند. رفتار لابی کوباییها در کنگرهی آمریکا که همواره جزو موانع اصلی در ایجاد روابط بین کوبا و آمریکا بودند علی رغم مخالفت نتوانست وضعیت را مدیریت کنند.
به علاوه این امر نشان میدهد که تخمین آمریکاییها از پتانسیل کوباییهای مقیم آمریکا در تغییر رژیم تا حدودی پایین آمده است ، اینکه بخواهند دوباره آنها را بازسازی نموده و بهعنوان یک عامل جلوبرنده در تحولات بعدی استفاده نمایند، یک بحث دیگر است. موضوع دیگر نقش «هیسپنها» در داخل آمریکاست. رشد جمعیت هیسپنها در داخل آمریکا و نقشی که دارند روز به روز در حال پررنگتر شدن است و آمریکای انگلو ساکسون حتما باید مسئلهی خود را با هیسپنها حل نماید. آمریکا باید مسئلهی خود را با قارهی آمریکا حل کند و یک بخشی از این مسئله کوبا است،
البته نه کوبای کمونیست، بلکه کوبای اسپانیایی زبان. در این میان نقش مکزیک و اسپانیا با نقشی که کوبا دارد قابل قیاس نیست، چرا که کوبا خط نفوذ سیستماتیکی در خصوص هیسپانها ندارد (البته در حوزهی سیاههان دارد). موضوع بعدی بحث کنترل بستر رقابتهای جدید است. آمریکاییها میخواهند بسترهای جدید رقابتهای ژئوپولتیکی را بعد از قضیهی اوکراین و… کنترل نمایند. آمریکای در حال حاضر دارد یک کمربندی را پیرامون چین درست میکند. این به معنای تغییر و اسبابکشی از حوزهی آتلانتیک به سمت پاسفیک میباشد. شاید آمریکا نیز منتظر این وضعیت باشد که چین بخواهد از پاسفیک به سمت آتلانتیک حرکت نماید. از طرفی قرابت ایدئولوژیک کوبا و ظرفیت آن به چین خیلی نزدیکتر است تا روسیه. البته زیرساخت نفوذ روسیه در کوبا بسیار گسترده است.
بر این اساس، اینگونه نیست که کوبا بهراحتی بپذیرد که کمونیسم دیگر وجود ندارد و تیم کاستروها داوطلبانه از صحنه قدرت خارج شده و یک تیم کاملا طرفدار آمریکا در هاوانا بصورت چترباز فرود اید و تصمیم بگیرد که آمریکا را بعنوان الگو شناسایی کند. شرایط این گونه نیست و روسها هنوز در درون کوبا حضور دارند. صنعت انرژی اتمی و دیگر زیرساخت ها همه روسی است. حتی سلاحهای متقارن و متعارفی که در کوبا وجود دارد، روسی است. احتمالا روسها خیلی از این وضعیت تعامل جدید بین آمریکا و کوبا خوشحال نیستند. البته آقای لاوروف گفته است که از توافقات اخیر حمایت میکند، اما به نظر نمیرسد که روسیه این وضعیت را خیلی مطلوب خود بداند، چرا که یک شریک و همکار سنتی خود را از دست میدهد. به هر حال کوبا همانند ونزوئلا نیست. کوبا، کوبا است. کوبا یک کشور درون گرا نیست، بلکه یک نقش سیستمی در آمریکای لاتین دارد.
دکتر عسگرخانی: ضمن تشکر از فرمایشات دکتر کلینی، به عقیدهی اینجانب باید دید که به لحاظ نظری آیا واقعا یک «عرضه و تقاضا[30]» (مطابق نگرشی که آمریکا دارد و نیازی که کوبا دارد) برای شکلگیری این توافق وجود داشته است یا خیر. اینجانب با تکیه بر ساختار نظام بینالملل و با دید آمریکایی به این مسئله میپردازم. به نظر بنده در این توافقات، آمریکا پیشروی کار است. اینجانب معتقدم که تصمیم آمریکا برای مذاکره با چین در دوارن جنگ سرد، اساسا برای مهار اتحاد جماهیر شوروی بود. اکنون نرمشی که اوباما نسبت به مسئلهی کوبا انجام داده است، بیشتر برای رفع نیازهای مربوط به یارگیریهای جدید در سطح بینالملل است. همانطور که آقای دکتر کلینی فرمودند، چین اکنون دارد یک رویکرد آتلانتیکی را مورد بررسی قرار میدهد و قراردادهایی را با سیلک به امضا رسانده و درصدد است که از همین سال 2014م بحثهای تجاری عمیقی را با 33 کشور عضو سیلک آغاز نماید. روسها نیز از وضعیت جدید راضی نیستند. روسها دکترین جدید امنیتی آمریکا و ناتو را بهعنوان یک تهدید علیه خود تلقی میکنند.
به هر طریق ناتو در حال ورود به مرزهای روسیه است. همانطور که پیش از این اشاره گردید، بافت تسلیحاتی کوبا، روسی است و روسها نیز نسبت به وقایع کوبا واکنشهایی خواهند داشت. از نظر اینجانب نیازهایی که آمریکا در «حمکرانی جهانی[31]» خود دارد، بسیار حائز اهمیت میباشد و لازم است که تمام برنامههایی را که آمریکا، حداقل در قالب «دستورکار[32]» برای خود دارد، در چاچوب بحث حکمرانی جهانی مورد بررسی قرار داد. البته اینجانب منکر نیازهای داخلی کوبا برای توافق با آمریکا نیستم، ولی به هر حال این آمریکا بوده که طی 50 سال گذشته، فشارهای شدیدی را بر کوبا وارد میساخته است و اکنون نیز نگرش جدید آمریکاییها به حکمرانی جهانی باعث تغییر رویکرد آمریکا شده است. این امر نه تنها راجع به کوبا، بلکه راجع به کلیهی کشورهایی که بهعنوان دشمن یا مخالف ایالات متحدهی آمریکا تقسیمبندی میشوند وجود دارد.
در زمان جنگ سرد، همواره صحبت از این بود که با فروپاشی اتحاد شوروی، چهچیزی به وقوع خواهد پیوست. در پاسخ به این امر گفته میشد که در صورت وقوع این امر، آمریکا باید وارد مناطقی که قبلا روسها حضور داشتهاند گردد و خلاء قدرت شکل گرفته را پر کند. بر این اساس مناطقی که به نوعی مخالف یا دشمن آمریکا محسوب میگردیدند؛ چه روسی و چه غیرروسی را شناسایی کردند و درنتیجه مناطقی مانند بالکان، عراق، افغانستان، لیبی، کوبا، کرهی شمالی و… انتخاب شدند. تعدادی از این کشورها با اعمال قدرت سخت تسلیم شدند، اما عدهی دیگری مانند کوبا و کرهی شمالی پا بر جا ماندند. با عدم کارایی قدرت سخت، فشارها و بازدارندگیهای نظامی و اقتصادی علیه این دو کشور اعمال گردید. به نظر بنده آمریکا دارد با مناطقی از جهان با سیاست، استراتژی و جنگ نرم به مقابله میپردازد که هرگز نتوانستهاست با سیاست جنگ سخت در آن موفق باشد. در بحث حکمرانی جهانی، چهار نوع قدرت برای اعمال حکمرانی وجود دارد.
1- قدرت نهادی[33]، 2- قدرت آمرانه[34]، 3- قدرت ساختاری[35] و 4- قدرت تولیدی[36]. آمریکا تنها به کوبا چشمداشت ندارد، بلکه بهطور پیوسته دارد به طرف شرق و چین میرود. آمریکا اعمال قدرت جابرانه و آمرانه را علیه کشورهایی مانند ایران و کوبا در زمان بوش امتحان کرد و پس از آن به سراغ قدرت نهادی رفت و تلاش نمود تا از طریق نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد فشارهای زیادی را به کوبا و ایران وارد سازد. آمریکا در حال حاضر میخواهد تا از قدرت تولیدی در بحث کوبا و ایران استفاده نماید؛ یعنی آمریکا قصد دارد که به جای اینکه با قدرت نظامی و جبر به اهداف خود برسد، با اعمال قدرت نرم، مسائل حقوق بشردوستانه، اعمال دیدگاههای فرهنگی و ایجاد سازمانهای غیر دولتی، به آمال خود نایل آید. به هر حال از میان کشورهایی که آمریکاییها به آنها مخالف یا دشمن میگفتند، لیبی و عراق رفتند، اما ایران، کوبا و کرهی شمالی هنوز پا برجا ماندهاند و به عقیدهی اینجانب این کشورها را نمیتوان با قدرت جابرانه، قدرت نهادی و قدرت ساختاری به زانو درآورد، کمااینکه قبلا آمریکاییها از این گزینهها علیه این کشورها استفاده نمودهاند.
در اینجا تنها اعمال قدرت تولیدی باقی مانده است و آمریکا دارد از آن علیه کشورهایی که دشمن یا شبهدشمن او هستند استفاده میکند. در بحث روابط کوبا و آمریکا، باید در نظر داشته باشیم که اگر برقراری روابط میان کوبا و آمریکا در اختیار کوبا بود، چرا این کشور در سالهای قبل به این کار مبادرت نکرد؟! کوبا آن زمان نیز همین شرایط و نیازهای کنونی را داشت. به عقیدهی اینجانب بحث توافق اخیر و بهبود روابط کوبا و آمریکا، پارهای از یک سیاست کلان است که توسط آمریکا اعمال میگردد و قرار نیست که آمریکا تا انتها با این استراتژی پیش بیاید. آمریکا تا زمانی این رویکرد را ادامه خواهد داد که کشور هدف وی از درون دچار استحاله گردد و تمرکز روحی و روانی و تمرکز قدرت در آن فروبپاشد و کار به روحیهی درونی ملتها که همانا شمشیر برندهی آن ملت است برسد. به محض اینکه روحیهی یک ملت آسیب ببیند، آن کشور به سوی بیتفاوتی کشیده میشود. در آنجاست که در کنار قدرت تولیدی، میتوان از قدرت سخت نیز استفاده نمود.
برای نمونه میتوان عراق و لیبی را در نظر داشت. در مجموع به نظر بنده، این امر نوعی استراتژی است که در زمان اوباما پیگیری میشود تا شرایط برای دورانی که رئیس جمهور آمریکا دوباره جمهوریخواه گردد آماده شود. در آن زمان آمریکاییها بازی دیگری را آغاز خواهند نمود. البته یکی از واقعیتهای درونی آمریکا، بافت درونی آن است. اینجانب تمام ایالتهای 50گانهی آمریکا را با خودروی خود گشتهام و به مدت 5 ماه در ایالتهای مختلف این کشور ماندهام و با گروههای مختلف مردمی (از جمله هیسپنها) تماس داشتهام. اینجانب قبول دارم که ابعاد داخلی آمریکا در رابطه با کوبا مؤثر است و این امر خود را در انتخابات نشان داد، اما در یک نگاه کلانتر، آمریکا در حال الگوبرداری است و میخواهد همین کارهای کنونی با کوبا را در جاهای دیگر علیرغم تفاوتهای موجود انجام دهد. به هر حال پیش از حملهی آمریکا به عراق و افغانستان، ما وقوع این حملهها را پیشبینی میکردیم اما امر مهم، نوع حمله بود، مثلا در رابطه با عراق میگفتیم که این حمله از جنوب آغاز خواهد شد، اما در مورد افغانستان میگفتیم که این حمله از شمال صورت خواهد گرفت.
در هر صورت نظر بنده این است که نگرش آمریکا تنها به کوبا نیست و برای کشورهای دیگر نیز همینگونه است. آقای دکتر کلینی در رابطه با کوبا فرمودند که این کشور از دید آمریکا یک میوهی رسیده است. در مورد ایران، آمریکاییها در رابطه با قبل از رسیدن به توافق ژنو میگویند که آن زمان ایران یک رانندهی اتوبوس بود، اما پس از توافق بدل به مسافر گردیده است. یعنی کوبا دیگر صاحب باغ نیست و تبدیل به میوه شده است و ایران نیز دیگر راننده نیست و بدل به مسافر شده است.
اندیشکده تبیین: اینجانب برای ادامهی جلسه دو سؤال کلی را طرح خواهم کرد که اساتید گرامی در ادامهی فرمایشات خود به این دو مورد پاسخ دهند. چین پس از مذاکرات معروف خود با آمریکا از یک کشور عقبماندهی اقتصادی به یک قدرت بزرگ اقتصادی تبدیل گردید. بر این اساس آیا ممکن است که در آینده شاهد تحولاتی از این دست در کوبا باشیم؟ سؤال دوم اینکه چه شباهتها و تفاوتهایی میان رابطه کوبا با آمریکا و رابطه ایران با آمریکا وجود دارد، چرا که تحریمهای سخت و بسیار گستردهای علیه ایران اعمال شده و برای بسیاری جای سؤال است که آیا این گونه روابط میتواند منجر به این شود که تحریمها برداشته گردد؟
کلینی: ضمن عرض پوزش ،اینجانب چندان مایل به پرداختن فوری به دو سؤال مد نظر مجری محترم نیستم، بلکه برای افزایش غنای بحث، قصد ادامهی صحبت پیشین خود را دارم. در رابطه با اینکه برقراری روابط میان آمریکا و کوبا نیاز کدام یک بود، باید گفت که این امر نیاز طرفین بود، اما نوع نیاز یکسان و برابر نبود. نوع نگاهی که آمریکا و کوبا برای تعامل با یکدیگر دارند با هم کاملا متفاوت است. کوبا با نگاه اقتصادی به موضوع نگاه میکند و به دنبال رفع تحریمها است. به همین دلیل بلافاصله درخواست لغو تحریمها را کرد، در حالی که شاید آمریکا به دنبال لغو تحریمها نبوده است. در مقابل نگاه آمریکا به روابط با کوبا بیشتر امنیتی است و نگاه آن نسبت به کوبا خیلی اقتصادی نمیباشد، چون که در بحث اقتصادی، بیشتر کوبا است که منتفع میگردد، مثلا با لغو تحریمها علیه کوبا، احتمالا موج توریست های آمریکایی وارد کوبا میشود.
در حال حاضر کوبا برای جذب توریست، یک فرودگاه اختصاصی را طی سالیان متمادی به کانادا در «وارادرو» داده است تا هواپیماهای کانادایی مستقیما در خاک کوبا نشسته و توریستهای این کشوروارد خاک کوبا گردند. آبوهوای کانادا سرد سرد، اما آبوهوای کوبا استوایی است و به همین خاطر توریستهای کانادایی به کوبا میآیند. به هر حال عرض بنده این است که نگاه و نیاز آمریکا به موضوع، بیشتر امنیتی است و نیاز کوبا بیشتر یک نیاز اقتصادی میباشد. در این رابطه، این نکته وجود دارد که طرفین در گامهای بعدی خود به دنبال چه هستند؛ یعنی بعد از این امر، چه چیزی باید اتفاق بیفتد؟! نکتهای که در بحثها پیرامون توافق کوبا و آمریکا پرداخته نشدهاست، موضوع آزادی جاسوس مشهور آمریکایی بود که همزمان با توافق آمریکا و کوبا، انجام گرفت و بعد از آن اعلامیهی رئیس جمهور دو کشور صادر گردید. یعنی میتوان گفت که مذاکره میان دو کشور، ابتدا از یک دیالوگ امنیتی پنهان بین طرفین برای نوعی چانهزنی امنیتی شروع شد و نهایتا وارد عرصهی روابط گردید؛ یعنی اینگونه نبود که طرفین بخواهند منهای مسائل امنیتی، فقط به دنبال ضرورتها مذاکره کنند، بلکه یکسری از مسائل امنیتی را تا حدودی با یکدیگر حل نمودند و ما این را حداقل در محاسبات و رقابتهای سرویسهای اطلاعاتی شاهد هستیم.
موضوع بعدی در رابطه با سازوکار توافق، این است که شیوهی امتیازدهی و امتیازگیری بین این دو پدیده چگونه است؟ کوبا در فاصلهی 80 مایلی آمریکایی قرار دارد که در بازی درونی بسیاری از کشورها فعالیت مینماید. با این وجود طی 50 سال گذشته، آمریکا چطور نتوانسته است که در درون کوبا، علیه نظام حاکم اپوزیسیونسازی کند و از طریق آن طیف حاکم را شکست دهد؟! آیا دولت آمریکا در برابر دولت کوبا بیکار بوده و دست روی دست خود گذاشته است!؟
در پاسخ باید گفت که چنین چیزی نبوده است و آمریکا همواره در حال انجام اقداماتی علیه کوبا بوده است، بلکه ثبات در حاکمیت کوبا به خاطر قدرت مقابله و قدرت مدیریت اطلاعاتی این کشور بوده است! سیستم ضد جاسوسی کوبا به قدری توانا عمل کرده است که خط نفوذ سازمان سیا نتوانسته در درون کوبا به حکومت آسیبی جدی و اساسی و سیستمی وارد آورد. بنابراین رقابت امنیتی میان کوبا و آمریکا همواره و بهطور جدی وجود داشته و دارد. یک مبارزهی جدی ونرم اطلاعاتی-امنیتی دائما بین طرفین وجود داشته است. بحث اینجانب این است که شیوهی امتیازدهی و امتیازگیری در اینجا نکتهی مهمی است. نکتهی دیگری که وجود دارد، این است که شیوهای که آمریکاییها برای مذاکرات پیش گرفتند، عملگرایی[37] بود؛
یعنی آنها بر اساس یک رویکرد عملگرایانه کار را پیش بردند تا بتوانند به آن هدفی که میخواستند برسند و حداقل به آزادی جاسوس خود و مشغولیتی که میخواستند برای کوبا ایجاد کنند دست یابند. از طرفی کوباییها در این میدان بر اساس این مثل اسپانیایی که میگوید «من عریان زاده شدهام. اگر خود را پوشیده مییابم و روزی آن را از دست میدهم نه بردهام و نه باختهام» جلو آمدند. بر اساس این مدل، کوباییها فکر میکردند که آخر این بازی، اگر به رابطه با آمریکا ختم نشود، چیزی زیادی از دست نخواهند داد و این کوبا خواهد بود که آمریکا را نسبت به خود معطوف مینماید. همین که آمریکا وادار به شناسایی قدرت و مقاومت کوبا شد، یک پیروزی بسیار بزرگ برای این کشور بود. با این وجود باید دید که در خود کوبا چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد؛ یعنی کوبا، معنی سوسیالیسم را ضعیف خواهد کرد یا معنی امپریالیسم را. این امر نکتهای بسیار اساسی است.
اگر کوبا بخواهد که وارد یک سطح جدی و جدیدی از روابط با آمریکا گردد، شاید دیگر فریادهای ضد امپریالیستیِ کوبا جاندار نباشد و آمریکا در شکستن الگوی مقاومت کوبا در حوزهی آمریکای لاتین موفق شود. از طرفی ممکن است که کوبا سعی کند تا کماکان فریادهای ضد امپریالیسمی و شعائر خود را در حوزهی سیاست خارجی حفظ کرده، اما به طور همزمان معنای سوسیالیسم را رقیق نماید؛ یعنی مناسبات اجتماعی را در سازوکاری جدید تعریف نماید. مورد دوم شبیه دوره نپ لنین بعد از انقلاب اکتبر است است. در اینجا باید دید که آیا کوبا به دنبال این است که طی یک دورهی «نپ» اقتصاد لیبرال را در خود جا دهد و سپس دوباره بازی را ببندد!؟ در خصوص فرایند سیاستها در کوبا و آمریکا، به نظر بنده یک بحث، جدی است. به نظر نمیرسد که تمام کوبا با سیاست اخیر دولتمردان هاوانا موافق باشد، چرا که هنوز پشتیبانی جدی و پررنگ فیدل کاسترو از این اقدام نمایان نگردیده است. کسانی که به روانشناسی سیاست خارجی کوبا مسلط میباشند متوجه هستند که شاید در کوبا اکثریت حامی توافق انجام شده باشند، اما فکر نمیکنم که برخی در حزب کمونیست کوبا با این موضوع کاملا موافق باشد.
چنین حالتی از مخالفت را هم در آمریکا و از جانب جمهوریخواهان نیز میبینیم. اینجانب چندی پیش مواضع خانم «پلین» را بررسی میکردم. او مواضع آقای اوباما محکوم کرده بود؛ یعنی مواضع جمهوریخواهها نسبت به کوبا یک موضع به شدت آشتی ناپذیر است، چون که پیوندهای بسیار نزدیکی با لابی کوبایی در کنگره دارند. در کنار این موارد باید دید که امروزه چه اتفاقاتی در نسبت آمریکا با کوبا در حال رخ دادن است. مثلا جریان «سیگار» در آینده چه نقشی در این موضوع دارد و جریان سیگار «مارلبورو» چگونه با جریان سیگار «کوهیبا» تعامل خواهد کرد، چرا که به هر حال در غرب همیشه پشت سیاست جریان سرمایه نهفته است.
متشکرم
دکتر عسگرخانی: در رابطه با بحث مدیریت جهانی، برخی نظریهپردازان معتقد هستند که مدیریت جهان باید متمرکز و حمایت شده باشد. این نظریهپردازان دارند ادبیات مدیریت جهانی را به سمتی میبرند که در آن تمام منابع سرزمینی (اعم از آبی و خشکی) متعلق به کل بشر تعریف شود. به عبارت دیگر، آنها با یک دیدگاه لیبرالی و ایدهآلیستی، اما با پشتوانهی اِعمال رفتارهای رئالیستی، ادعا میکنند که کل کائنات متعلق به بشر است و باید در اختیار عامهی مردم قرار گیرد.
این نگاه آنها با دیدگاههای یوتیلیتاریانیسم همراه است. یوتیلیتاریانیسم، به اصالت فایده و فایدهگرایی معتقد است و طی آن شعار داده میشود که «بیشترین منافع باید برای بیشترین مردم باشد». با این وجود، در این میان ممکن است که عدهای قربانی شوند. این نظریهپردازان در این رهگذر دو شاخصه را مورد بررسی قرار میدهند: یکی فلسفه و علم حقوق و وظیفهشناسی[38] و دیگری عاقبتاندیشی، آیندهنگری و پیامدگرایی. در پیامدگرایی، از میان علت[39] و معلول[40]، دیگر به علت کاری ندارند و به آینده نگاه میکنند. به عقیدهای اینجانب هدف از این نظریهپردازیها، از میانبردن دولتهاست، البته در ادامه دیدند که این امر امکانپذیر نیست. در این رابطه بسیار تبلیغ میشد و میگفتند که دولتها در حال اضمحلال و مرزها در حال از بین رفتن هستند و دنیا در حال جهانی و یکپارچه شدن است.
شروع القای این ادبیات به تودهی مردم از دههی 1940م شروع شد، اما در نهایت دیدند که نمیشود دولتها را برداشت. از این رو به واسطهی حکمرانی جهانی، تلاش نمودند که دولتهای بزرگی که در دنیا وجود دارند را به واحدهای کوچکی تقسیم کرده و آن واحدهای کوچک را از طریق سرمایهداری فدرالی به یکدیگر ارتباط دهند. در دوران جنگ سرد، مجلهی تایمز در مقالهای تحت عنوان “creeping capitalism china” بیان داشت که کاپیتالیسم خزنده در چین، تبدیل به آیندهی این کشور خواهد شد. پیشبینی این مقاله تایمز بعد از توافقات مذکور میان چین و آمریکا به وقوع پیوست. پیش از شروع مذاکرات آمریکا با مائو، سران آمریکا چین را مانند کوبا، ایران و عراق تحریم کردند. بهانهی آنها در مورد تحریم چین نیز برنامهی هستهای این کشور بود و پس از اعمال تحریمها، تمایل خود را به مذاکره با چین ابراز نمودند.
چینیها در ابتدا با آمریکاییها مذاکره ننمودند و به سراغ ساخت بمب هستهای رفتند تا این بمب، فعلا آنها را پابرجا نگه دارد. برخی دیگر از کشورها که با این شرایط مواجه شده بودند، ابتدا رفتند مذاکره کردند تا بمب نداشته باشند و سپس به سمت ایجاد روابط حرکت کردند. با انجام مقایسه میان کشورهایی که به همین طریق مورد تحریم قرار گرفتند، شاهد هستیم که چین این مسیر را طی کرد و اکنون به اینجا رسیده است. در حال حاضر نیز دیدگاههایی برای فروپاشی چین و روسیه وجود دارد. شاید آمریکاییها در حال حاضر این را نخواهند و مایل باشند که این برنامه به تعویق بیفتد، اما کاپیتالیستم و سرمایهدارها ماهیتا به دنبال این هستند که کشورهای بزرگ به سمت تجزیه بروند. زمانی که اتحاد شوروی فروپاشید، طی مصاحبهای که تلویزیون آمریکا با «جرج کنان» و «هنری کسینجر» داشت، از جرج کنان پرسیده شد که از آنجا که شما مبتکر طرح مهار شوروی بودید، از فردایی که دیگر شوروی وجود ندارد، آیا این طرح مهار به اتمام رسیدهاست؟! وی گفت که طرح وی تمام شده است، اما هنری کسینجر در پاسخ به همین سؤال گفت که این طرح هنوز به اتمام نرسیده و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تنها فاز اول این طرح است و فاز دوم آن فروپاشی درونی روسیه میباشد. بعدها روبینستن[41] در کتاب «راهبرد مسکو برای جهان سوم[42]» بیان میدارد که تاکنون روسها سه لباس پوشیدهاند؛ یک بار لباس تزار، یک بار لباس کمونیسم و بار دیگر لباس فدراسیون.
ما باید این لباس را از تن آنها در آورده و این کشور را تجزیه نماییم. با تمام هشدارهایی که به روسها داده شده بود، پوتین اخیرا بهطور صریح اعلام داشت که ناتو برای ما یک تهدید است و غربیها قصد تجزیهی روسیه را دارند. این امر عین واقعیت است. در رابطه با توافق آمریکا با چین، درست که اکنون چین یک کشور قوی است، اما در نظر داشته باشید که چین 4 تریلیون دلار در ذخایر ارزی خود اندوخته است. این دلارها یک مشت کاغذی هستند که بانک مرکزی آمریکا؛ «ذخیرهی فدرال[43]» به دست چینیها دادهاست. چاپ هر دلار آمریکا 3 سنت هزینه دارد و 97 سنت باقیمانده، استفادهی آمریکا از دلار است. اگرچه مذاکرات چند سالهی آمریکاییها با چینیها منجر به افزایش قدرت اقتصادی چین شد، اما از طرف دیگر باعث گردید که آمریکا تنها به موجب ذخیرهی دلار در چین 88/3 تریلیون منفعت به دست آورد. از سال 2008م به این طرف که در آمریکا و غرب رکود اقتصادی به وقوع آمد، بانکهای آمریکا از دلار خالی شد. آمریکاییها با این دلارها 40% شرکتهای ژاپنی و 30% شرکتهای چینی را خریداری کردند و به حجم بسیار زیادی به آمریکاییها وام دادند. ثروت و پول آمریکا اینگونه به دست میآید.
به نظر بنده این حکمرانی جهانی دارد با مدیریت سرمایهداران بزرگ صورت میگیرد. از این رو اینجانب برای آیندهی کوبا، چین، روسیه و ایران وقوع مخاطرات درونی را پیشبینی مینمایم. البته شاید این مقایسه اشتباه باشد ولی به هر حال یک مسیر مشخصی از سالهای گذشته تا الان طی شده است. خود آمریکاییها در دکترین خود بیان میدارند که:
“Attack your enemy! If he flees, pursue him. If he retaliates, you run away!”
«به دشمن خود حمله کن! اگر فرار کرد او را دنبال کن، اما اگر مقابله کرد، تو فرار کن»
بنابراین زمانی که دشمن آمریکا در مقابل وی میایستد، آمریکا کار را ادامه نمیدهد. با این وجود به نظر بنده این بازیها بسیار انجام شده است و الان در پی استفاده از رویکرد چندجانبه گرایی برای ادامه بازی هستند. اینجانب معتقد نیستم که اختلاف زیادی میان جمهوریخواهان و دموکراتها در مسائل دنیا وجود دارد. به نظر بنده، این حاکمیت آمریکاست که تصمیم میگیرد که در هر زمان با کدام حزب و کدام ایدئولوژی کار کند. به عقیدهی اینجانب در کشورهای مختلف دنیا، خواه آمریکا باشد و خواه ایران، این حاکمیتها و نه دولتها هستند که تصمیم میگیرند. این حاکمیت آمریکا است که تصمیم میگیرد که یک زمان جرج بوش بر سر کار بیاید و یکجانبهگرایی را دنبال نماید و همین حاکمیت است که با اطلاع از افتضاحات او، اوباما را بر سر کار آورده و به سمت چندجانبهگرایی سوق میدهد.
زمانی برخی از تحلیلگران ایران از جمله پروفسور مولانا، آقای بروجردی و حتی آقای احمدینژاد باور نداشتند که یک سیاهپوست بتواند رئیس جمهور آمریکا شود، اما اینجانب معتقد بودم که بلاشک رئیس جمهور آمریکا، اوباما خواهد بود، چرا که حاکمیت آمریکا قادر است که افکار عمومی این کشور را به سمت و سوی مد نظر خود جهتدهی نماید. به نظر شما عجیب نیست که کشوری به بزرگی و عظمت آمریکا تنها دو حزب داشته باشد!؟ این حاکمیت آمریکاست که ترجیح داده است که آمریکا دو حزب داشته باشد، آن هم به طور هدایتشده و سازماندهیشده. در رابطه با توافق اخیر میان آمریکا و کوبا و بهطور کلی برقراری روابط میان آمریکا و کوبا نیز باید بگویم که ممکن است این امر برای ملت کوبا خوب باشد، اما برای نظام حاکم بر کوبا، این توافق میتواند آغاز فرایند تغییر رژیم باشد.
[1] Pre-Socratic philosophy
[2] stability
[3] dynamic
[4] peace disease
[5] peace museum
[6] hammer museum
[7] static
[8] dynamic
[9] Compensation
[10] Just Compensation
[11] fair compensation
[12] partial compensation
[13] No compensation!
[14] Helms–Burton
[15] Balance of power
[16] Community of Latin American and Caribbean States (CELAC)
[17] Bolivarian Alliance for the Peoples of Our America
[18] Petrocaribe
[19] TeleSUR
[20] UNISUR
[21] Petrosur
[22] North American Free Trade Agreement (NAFTA)
[23] monetary Regime
[24] trade regime
[25] economic regime
[26] political regime
[27] unilateralism
[28] Bill Campbell
[29] Intellectual
[30] Demand and supply
[31] Global governance
[32] agenda
[33] Institutional power
[34] Coercive power
[35] structural power
[36] productive power
[37] peragmatism
[38] deontology
[39] cause
[40] effect
[41] Rubinstein
[42] Moscow’s Third World Strategy
[43] Federal Reserve