چگونه يهودي بودن اسرائيل بر دموكراسي آن پيشي میگیرد؟[1]
بنا بر نظرسنجي اخير مؤسسهی Pew، نيمي از يهوديان اسرائيل نهتنها به دنبال يهوديسازی (فلسطین) هستند بلكه خواستار ایجاد اکثریت مطلق و برتری آنها نیز میباشند. اين مهم –از منظر شبلي تلهمي [نويسنده]- براي همزيستي اعراب-يهوديان، فارغ از اتفاقات غزه و کرانهی غربي، مخاطرهآمیز است.
هنگامیکه دولتمردان ایالاتمتحدهی امريكا هشدار میدهند كه شكست برنامهی دو دولت اسرائيل-فلسطين، هويت يهودي-دموكراتيك اسرائيل را به خطر میاندازد؛ اين بدان معنا است كه آمریکائیان اكثريت بودن يهوديان را به رسميت میشناسند و درصورتیکه اسرائيل کرانهی غربي و غزه را محاصره كند، اعراب اكثريت خواهند شد؛ اما آنچه آنها متوجه نمیشوند اين است كه يهوديان اسرائيل علاوه بر اكثريت خواهان تفوق و برتري خود نيز هستند.
اين مهم كه يكي از بدترين یافتههای مؤسسهی Pew است، خطري براي همزيستي اعراب و يهوديان محسوب میشود –صرفنظر ازآنچه در کرانهی غربي و غزه در حال وقوع است.
اين پژوهش گسترده در بازهی زماني چهاردهم اكتبر سال ٢٠١٤ تا بيست و يكم مي ٢٠١٥، از ٥٦٠١ اسرائيلي بالاي ١٨ سال صورت گرفته است. (من [نويسنده] مشاور پروژه بودهام). نتايج حاكي از آن است كه ٤٨ درصد همهی اسرائیلیان با عبارت «اعراب میبایست از اسرائيل اخراج شوند» موافق و ٤٦ درصد مخالفاند. بدتر از اين، اكثريت گروههای غير سكولار، شامل ٧١ درصد دَتي ها (يهوديان ارتودوكس مدرن)، با اين جمله موافق هستند.
اگرچه متغير سن آنچنان اهميتي نداشته اما زماني كه سخن از رويكرد نسبت به اخراج اعراب از اسرائيل به ميان میآید، جوانان بيش از مسنترها نسبت به اين عبارت [اعراب بايد از اسرائيل اخراج شوند] روي خوش نشان میدهند.
اين رويكردها ريشه در نگاه اسرائیلیها نسبت به هويت و وجود دولت اسرائيل دارد. بهطور خلاصه بايد گفت كه تنها یکسوم يهوديان اسرائيل معتقدند كه هويت اسرائیلیشان بر هويت یهودیشان برتري دارد و در ميان همهی گروهها –بهاستثنای سكولارها- اعتقاد به برتري داشتن هويت يهودي بر همهچیز با روند فزایندهای رو به رشد است.
اين پديده نتیجهی دیدگاهها در مورد حقوق شهروندي است؛ اكثريت فزایندهای از يهوديان اسرائيل (٩٨ درصد) معتقدند كه همهی يهوديان از بدو تولد داراي حق طبيعي عاليا (مهاجرت به اسرائيل با شهروندي خودكار اسرائيل) هستند. درحالیکه ٧٩ درصد از همهی يهوديان، شامل ٦٩ درصد از هيلوني ها (يهوديان سكولار) معتقدند كه یهودیان شایستهی دارا بودن حق انتخاب در اسرائيل هستند که اين در راستاي حقوق برابر براي همهی شهروندان و دموكراسي است.
اين رويكردها مشكلاتي را هم در ميان اعراب –كه بيست درصد از شهروندان اسرائيل را تشكيل میدهند- ايجاد كرده است. اگرچه رويكردها اساساً پويا هستند و دستخوش تغيير میشوند اما علیالخصوص با شدت يافتن درگیریها ميان اسرائیلیها و فلسطينيان، اعراب (شامل مسلمانان، مسيحيان و دروزيها) همچون همتايان يهودي خود، خودشان را با هويت نژادي (فلسطيني يا عرب) و يا با هويت ديني میشناسند و اين هويت نژادي/ديني در زمان گسترش کشمکشها ميان فلسطين و اسرائيل در کرانهی غربي و غزه شدت مییابد. بايد در خاطر داشت كه هیچگاه نمیتوان ميان کشمکشهای اسرائيلي-فلسطيني و اعراب-يهودي مرز قائل شد.
در سالهای اخير اين شكاف به دو علت عمیقتر شده است: نااميدي نسبت به طرح دو دولت و گسترش شبکههای اجتماعي كه فضاي نفرت را القا میکند. چنانكه كاربران عرب و يهودي در فیسبوک و توییتر بهشدت به یکدیگر حمله میکنند؛ عرب تمايل خود را به مرگ سرباز يهودي كه فلسطينيان را كشته است نشان میدهد درحالیکه يهودي پُستي مبني بر «مرگ بر عرب» را به اشتراك میگذارد. حال با در نظر گرفتن مجموعهی اقدامات سياستمداران فرصتطلب و تندروها، چنين به نظر میآید كه بهسختی میتوان همزیستی را متصور شد.
اما بايد گفت همچنان مسئولیتی براي آمریکائیان وجود دارد. رئیسجمهور اوباما همچنان كارهايي را پيش از ترك مسند خود میتواند انجام دهد:
• اول آنكه میبایست معرفي اعراب بهعنوان خطر جمعيتي محتمل براي اسرائيل از بين برود. چراكه اين اقدام تفوق يهوديت بر دموكراسي را موجه میکند. همچنين ضرورت پايان دادن به محاصرهی غزه و کرانهی غربي را بیمعنی میکند كه اگرچه [محاصره] از منظر دولت اسرائيل مشكلي ندارد ولي بنا بر حقوق بینالملل و قطعنامههای سازمان ملل متحد خطا است.
• دوم، اگرچه كشورها آزاد هستند تا هرگونه كه مایلاند خود را معرفي كنند ولي به رسميت شناختن اسرائيل يهودي را نمیتوان امري جداگانه از مسائل اسرائيلي-فلسطيني دانست [و اين امر به گسترش کشمکشها دامن میزند] از سوي ديگر اين مهم باارزش بنيادين آمریکایی مبني بر اینکه كشورها میبایست متعلق به همهی شهروندانشان باشند، در تعارض است.
بايد گفت كه بنا بر قطعنامهی ١٨١ سال ١٩٤٧، كشور میبایست به دو دولت عرب و يهودي تبديل شود. اين ديدگاه بر پایهی آن بود كه درگیریهای اسرائيلي-فلسطيني، كشمكشي سياسي بوده و از همين راه هم قابلحل است. از طرف ديگر به رسميت شناختن دولت يهودي بهاینعلت است كه ملت يهود از حق تشكيل يك كشور براي خود برخوردار باشند و به رسميت شناختن ملت عرب هم به رسميت شناختن ساكنان فلسطيني عرب است؛ اما تأکید بر عبارت يهودي [بهتنهایی] اين طرح را با شكست مواجه میکند.
اگر طرح دو دولت با شكست مواجه شود، ایالاتمتحده دموكراسي را بر يهوديت ترجيح میدهد چراكه افكار عمومي امريكا اين را میپسندند؛ چنانكه بنا بر نظرسنجی نوامبر ٢٠١٥، در صورت نبود طرح دو دولت ٧٢ درصد آمریکائیان اسرائيل دموكراتيك را انتخاب میکنند نه اسرائیل يهودي با اكثريت يهودي.
لازم به ذكر است كه در طرح دو دولت –يك دولت يهودي و يك دولت فلسطيني- اگر اسرائيل يك كشور يهودي است، میبایست به همهی شهروندان آن تعلق داشته باشد و اگر فلسطين يك كشور فلسطيني است میبایست به همهی ساكنان همان كشور تعلق داشته باشد. اين رويكرد دموكراتيك كه از سوي ایالاتمتحدهی امريكا اتخاذشده است میتواند از اقدامات غير دموكراتيكي كه تحت لواي هويت يهودي صورت میگیرد، جلوگيري به عمل آورد.
بادهای تغییر در سراسر آمریکای جنوبی می وزد[2]
“اوو مورالس” دچار شکست تاریخی در رفراندوم بیستویک فوریه سال گذشته شد. وی در این رفراندوم به دنبال آن بود که حمایت شهروندان را جهت اصلاح قانون اساسی با هدف تمدید دوره جدید ریاست جمهوری خود از سال 2019 تا سال 2025 کسب نماید. بر اساس آراء منتشرشده توسط دیوان عالی این کشور رأی “نه” رأی “بله” را با اختلاف کمی شکست داد (3/51 در برابر 7/48).
این شکست سومین شکست برای احزاب حاکم در آمریکای جنوبی در ماههای اخیر است؛ شکست “پرونیزمو ” رئیسجمهور آرژانتین در انتخابات ریاست جمهوری در نوامبر گذشته پس از دوازده سال حکومت و همچنین شکست “چاوزیسم” در انتخابات پارلمانی در ششم دسامبر پس از هفده سال کنترل مطلق بر مجلس شورای ملی و نیز این شکست بهعنوان سومین شکست برای احزاب حاکم در آمریکای جنوبی میباشد.
در مورد شکست مورالس، شاید بتوان آن را به یک گل به خودی در فوتبال تشبیه نمود؛ او دچار اعتمادبهنفس بیشازحد شده بود که احتمالاً از پیروزیهای قاطع و بدون وقفه او در دهههای گذشته در انتخابات گوناگون نشأت میگرفت واو به خاطر غرور خود این انتخابات را از دست داد.
چه عواملی این نوسان را توجیه مینماید؟ در یک مدتزمان بسیار کوتاه از انتخابات ریاست جمهوری در سال 2014 که “مورال ” موفق به کسب 61 در صد آراء شده بود تا شکست چند روز گذشته. به نظر من چندین عامل ترکیبی در این نوسان مؤثر بوده است: اول اینکه انتخابات ریاست جمهوری مانند همهپرسی نمیباشد چراکه در انتخابات ریاست جمهوری مخالفان تقسیمشدند، درحالیکه در همهپرسی مفهوم “نه” تمام مخالفان را متحد کرد. دومین مسئله این است که در ماههای اخیر دولت شرایط سختی را پشت سر گذاشته است. علاوه بر اخبار ناخوشایند اقتصادی مانند کاهش قیمت نفت و گاز، رسوایی فسادهای مختلف اقتصادی که بعضاً توسعهیافته و وابسته به خود “مورالس” بوده، نیز عامل دیگری جهت شکست “مورالس” است. سومین مسئله اینکه بخش مهمی از شهروندانی که گزینه “نه” را انتخاب نمودند متأثر از شبکههای اجتماعی بوده و این مسئله نیز خود عاملی جهت شکست گزینه “بله” بود. بااینحال، رأی 49 درصدی “مورالس” در طی ده سال بدون وقفه را نباید نادیده انگاشت و یا آن را کماهمیت پنداشت.
نشانهها حاکی از آن است که چرخه جدید اقتصادی در آمریکای جنوبی مانند کاهش رشد اقتصادی باعث خستگی شهروندان از “دولت طولانی” که بسیاری از آنها بیش از یک دهه حکومت کردهاند شده است و همچنین موجب شکلگیری خواستههایی جدید چون شفافیت بیشتر اقتصادی در مقابل فساد، پاسخگویی هر چه بیشتر و تقاضا برای خدمات عمومی باکیفیت روزافزون شده است و این فرایند باعث آغاز یک دوره جدید سیاسی- انتخاباتی خواهد شد که برخلاف گذشته بیشتر مایل به تغییر متناوب است تا ثبات.
ترکیبی از عوامل فوق باعث شده که احزاب حاکم در آمریکای جنوبی از توفیق کمتری در انتخابات اخیر بهرهمند گردند و همچنین در موارد متعددی چون برزیل، اروگوئه و کلمبیا انتخابات به دور دوم کشیده شده است. در سال 2015 وضعیت اقتصادی در منطقه آمریکای جنوبی رو به وخامت گذاشته است و همچنین اخبار بدی از شرایط اجتماعی به گوش میرسد، مانند افزایش فقر، افزایش چشمگیر بیکاری و همچنین رشد روزافزون فساد که در مورد کشور گواتمالا حتی باعث استعفای رئیسجمهور معاونش و همچنین دستگیری آنها شد.
برخلاف دیگر تحلیلگران، تحلیل من از شرایط سیاسی در آمریکای جنوبی انتقال نوسان از سمت چپ به سمت راست نمیباشد، بلکه حاکی از خستگی شهروندان از رئیسجمهوری است که سالها در قدرت بوده و اکنون قصد ادامه حکومت بهوسیله خودش یا اشخاص همفکرش در حزب موردحمایتش دارد. همچنین شرایط وخیم اقتصادی و اجتماعی و همچنین فسادهای پیدرپی به این خستگی دامن زده است. علاوه بر این ما شاهد مشکل مشترکی در تمام رژیمهای آمریکای جنوبی هستیم که عبارت است از:”مشکل جانشینی” همانطور که برای نمونه در مورد جانشینی چاوز در ونزوئلا پدیدار گردید.
به نظر من، آنچه در منطقه آمریکای جنوبی مشهود و واضح میباشد این است که بادهای تغییر و تناوب در این منطقه شروع به وزیدن کرده و روزبهروز بر قدرت این وزش افزوده میشود. همچنین شهروندان این منطقه روزبهروز آگاهتر، با مطالبه گری بیشتر و همچنین با توانایی بیشتر بسیج اجتماعی و سیاسی شدهاند و این مسئله کاملاً متأثر از شبکههای اجتماعی است.
بااینحال، باید به آن نکته توجه داشته باشید که مواردی که ذکر شد تحلیل ما است و باید از تصمیمگیری باعجله پرهیز شود. درهرصورت من فکر نمیکنم که شکستهای انتخاباتی سه ماه گذشته موجب از میان رفتن جنبشهای سیاسی شکلگرفته درگذشته شود. از همین روست که انتخابات پیش رو در سال 2016 در منطقه آمریکای جنوبی از اهمیت شایان توجهی برخورداراست چراکه پسازاین انتخابات و در پرتو نتایج مربوط به آن است که ما میتوانیم درک بهتری از چرخه جدید سیاسی- انتخاباتی در این منطقه حساس داشته باشیم.
عربستان به کجا میرود؟[3]
اعدام یک رهبرِ معترضِ شیعه در دوم ژانویه در عربستان سبب تشدید درگیریهای قومیتی در خاورمیانه شد. اقدامات تلافیجویانه، مانند اشغال سفارت این کشور در ایران منجر شد که در پاسخ به آن، ریاض روابط دیپلماتیک خود با تهران را قطع نماید. احتمال دارد که این اعدام برای جذب کمک اکثریت سنی این کشور از سوی رژیم عربستان بوده باشد. در پی این وقایع، اندیشکده شورای روابط خارجی مصاحبهای با توبی متیوسِن کارشناس ارشد دانشگاه آکسفورد ترتیب داده است که در ادامه شاهد مشروح این گفتگو هستیم. در این گفتگو وی به مشکلات اقتصادی و موضوعاتی پیرامون یمن، سوریه و چالشهایی که عربستان با آن روبهرو است میپردازد. استاد دانشگاه آکسفورد اشاره میکند که فرقهگرایی و احساسات ضد ایرانی همواره ابزار خوبی برای دولت عربستان با هدف فرار از مشکلات بوده است و همانطور که ایران به دنبال پیگیری اعدام (آیتالله) نمر میباشد، سعودیها نیز به دنبال جمع شدن گرد پرچم خاندان سلطنتی میباشند.
چرا عربستان [آیتالله] نمر النمر را اعدام کرد؟
[آیتالله] نمر النمر به دنبال ایجاد انقلابی در عربستان بود. او صدای نارضایتی شیعیان عربستان را بلند کرده و امیدی برای آنان به وجود آورده بود؛ مخصوصاً برای نسل جوان که امیدی نداشتند مشکلات آنها روزی حل شود. وی همچنین یکی از معترضان داخلی عربستان نسبت به اقدامات شاهزاده نایف (پدر شاهزاده محمد بن نایف، وزیر داخلی فعلی عربستان) بود. نمر النمر در پی اعتراضات سال 2012 میلادی بازداشت شد و تا به امروز نیز در زندان حضور داشت. وی قصد انقلاب و تغییر نظام حاکم در عربستان را داشت. شیخ نمر از طرفی، نماینده شیعیان عربستان نیز محسوب میشد زیرا که آنها در طی حکومت تاکنون به حاشیه راندهشدهاند و تابهحال حتی یک وزیر شیعهمذهب نداشتهایم و فقط از مناصب حکومتی، تنها یک سفیر شیعه مذهب داشتهایم که آنهم سفیر ریاض در تهران بوده است. از طرفی نیز شیعیان نمیتوانند به سطوح بالای اقتصادی دست یابند. نکته دیگر این است که در مبانی دینی سعودیها، شیعیان کافر محسوب میشوند و عربستان سعودی، تشیع را نوع معتبری از اسلام به شمار نمیآورد. از آنجا که سعودیها بیشتر به دنبال فرقهگرایی هستند، به نظر میرسد مسئله اختلافات شیعه و سنی در عربستان حل نخواهد شد. اگر سعودیها میتوانستند اقلیت شیعه را جذب کنند این اقلیت بهجای گرایش به سمت ایران، بیشتر به آنها متمایل میشدند چرا که آنها عرب هستند؛ اما استفاده ابزاری سعودیها از فرقهگرایی و تشدید اختلافات مانع از اصلاح روند است و مخصوصاً که اکنون نیز منابع اقتصادی آل سعود محدودشده است. با شرایط بدی که اکنون آل سعود دچار آن شده است، بعید به نظر میرسد اقدامی جهت اصلاح روند انجام شود.
آیا سعودیها پیشبینی میکردند که این اعدام با واکنشهای غیرقابلتصوری همراه شود؟
به نظر میرسد که اینگونه نباشد. البته این موضوع سبب افزایش تنشهای فرقهای در این منطقه خواهد شد و همه بازیگران شیعه منطقه پاسخی به این اقدام خواهند داد. ایران از این موضوع برای تبلیغات گسترده استفاده خواهد کرد. این سبب خواهد شد تمامی بازیگران شیعه منطقه واکنشی نشان دهند و پیامد این اقدام سبب میشود که سنیها نیز زیر پرچم خاندان سلطنتی عربستان جمع شوند. البته عربستان افراد القاعده را نیز اعدام کرده است. به نظر میرسد این دولت نیاز داشته است که شیعیان را همراه با این افراد سنی مذهب اعدام کند تا تبعات داخلی و خارجی اعدام افراد القاعده را کمتر کند. ریاض هماکنون در یمن همراه با القاعده در حال جنگ است و این نیز یکی از دلایل این اقدام سعودیها میباشد. هماکنون ایران دائماً میگوید که نمر از رهبران تشیع بود و این باعث میشود که سنیها به تجمع زیر پرچم خاندان سلطنتی عربستان نیز احساس نیاز کنند تا به مخالفت با ایران بپردازند. درنهایت به نظر میرسد زمانی که سعودیها تصمیم گرفتند سنیهای القاعده را اعدام کنند، تصمیم گرفتند که شیعیان را نیز با آنها همراه کنند که تبعات داخلی این موضوع برای کشور کمتر شود. البته پیامد دیگری هم در داخل عربستان دارد که شیعیان بیشتر احساس محدودیت میکنند و ستیزهجویی بیشتری دارند.
سیاستهای ریاضت اقتصادی در حالی دنبال میشود که قیمت پایین نفت مشکلاتی را برای بودجه عربستان ایجاد کرده است. چه میزان از این دست اقدامات از نگرانی خاندان سلطنتی برای نگهداری قدرت داخل عربستان سعودی نشأت میگیرد؟
به نظر میرسد پیدرپی بودن این تحولات در عربستان اتفاقی نباشد. این اقدام پس از اعلام قطع یارانهها اتفاق افتاد و در یکم ژانویه عربستان آتشبس را بهصورت یکجانبه نقض کرد و شروع به بمباران یمن کرد. بسیاری از کارشناسان داخل عربستان اعتقاد دارند که جنگ یمن روند خوبی ندارد (و منجر به پیروزی نخواهد شد). در سوریه نیز عربستان سعودی به اهداف مطلوب خودش نرسیده است. با این شرایط مشکلات زیاد داخلی گریبان گیر عربستان شده است؛ درحالیکه اصلاح روند هم صورت نمیپذیرد. فرقهگرایی و برانگیختن احساسات ضد ایرانی در این مرحله وسیله خوبی برای سعودیها میباشد تا سرپوشی بر مشکلات داخلی خود بگذارند. از طرفی نیز شاهد این هستیم که این اقدامات تأثیرگذار هستند و دولتمردان سعودی را به اهداف خود مبنی بر منحرف کردن اذهان عمومی از مشکلات داخلی به سرانجام خواهد رساند. سعودیها ممکن است ادعا کنند که این اعدام یک موضوع داخلی عربستان است. این موضوع مربوط به معاهده حقوق بشر بوده است. چرا که آنها محاکمات ناعادلانهای علیه (آیتالله) نمر ترتیب دادند و اتهامات بیموردی به وی نسبت دادند و این اتهامات در کشورهای دیگر جرم محسوب نمیشود؛ اما این قضیه قابلِ اجرا نیست همانطور که حمله به سفارت عربستان در قوانین بینالمللی نیز خشونت محسوب میشود. ایران دوباره با این اقدام بهعنوان بازیگری نامطلوب (حداقل برای رسانهها) محسوب میشود.
آیا نارضایتی داخلی سنیها نسبت به خاندان سلطنتی زیاد است؟
گروههای مخالف زیادی در کشور حضور دارند که طی چند سال گذشته سکوت کردهاند زیرا احساس میکردند که حرکت و انگیزهای برای اصلاح وجود ندارد. شیعیان در سال 2011 میلادی اولین گروهی بودند که اعتراض را آغاز کردند و بعد از آن نیز اعتراضات سنیها آغاز شد که همهی اعتراضات به نام توطئه ایرانیها نامیده میشد. معترضان متهم به همراهی با شیعیان میشدند به همین دلیل این اعتراضها هیچگاه به ثمر نمینشست. در چند سال گذشته همان رویهای که در قبال شیعیان پی گرفته شد برای سنیها نیز بهخوبی اجرا میشد (و این سبب عدم موفقیت اعتراضها بود.)
قطع روابط بین دو کشور در حالی صورت میگیرد که ایران در حال اجرای توافق اتمی است که باعث خواهد شد تحریمهای مربوط به برنامه اتمی برداشته شود. از سوی دیگر نیز به نظر میرسد راهبرد ایالات متحده در سوریه، بهآرامی به تصمیمات ایران نزدیک میشود. آیا بالا گرفتن درگیریها ارتباطی به تغییر سیاستهای ایالات متحده در منطقه (و نزدیک شدن آن به ایران) ندارد؟
عربستان سعودی و امارات نگران این هستند که ایران به کشوری نرمال و عادی در نظام بینالملل تبدیل شود. مشکل عادیسازی ایران و ایالات متحده چیست؟ سعودیها در طول 35 سال گذشته تنها متحد آمریکا در منطقه بودهاند. آنها هر دستاوردی برای ایران را شکستی برای خود محسوب میکنند. برای مثال آنها متوجه این موضوع نیستند که اگر منطقه امنتری داشته باشند، ازنظر اقتصادی برای همگان خوب است. این قطع روابط دیپلماتیک به نظر میرسد روشی برای ایجاد مانع بین ایران و آمریکا باشد. اگر اکنون ایران واکنش نشان دهد آمریکا طرف کدام کشور را خواهد گرفت؟ آمریکاییها هنوز اعدامها را بهشدت محکوم نکردهاند و بعید میدانم ازاینپس نیز واکنش شدیدتری نشان داده شود.
این اقدامات شامل متحدان عربستان نیز میشود؟ بحرین و سودان نیز به عربستان سعودی پیوستهاند. قطر، کویت و امارات متحده عربی نیز سفرای خود را از تهران بازگرداندهاند. نقش متحدان عربستان سعودی چگونه است؟
بحرین و سودان سفرای ایران را سال گذشته اخراج کردهاند. قطع رابطه این کشورها تعجبی ندارد؛ لکن اقدامات کویت، امارات متحده عربی و بحرین تعجبآور است.
امارات متحد عربی روابط تجاری عظیمی با ایران دارد. آنها به دلایل تجاری، روابط خود را بهطور کامل قطع نکردهاند. کویت نیز مرز مشترک بزرگی با ایران دارد و هیچ کشور دیگری در خلیجفارس با ایران به این اندازه، مرز مشترک ندارد. علاوه بر این، اقلیت گستردهی شیعه در کویت وجود دارد که با خاندان حاکم نیز روابط خانوادگی دارند. ممکن است این اقدامات سبب افزایش تنش در کویت شود. عربستان سعودی به دنبال ایجاد هژمونی و یکرنگیِ سنی به رهبری خود در منطقه و جهان عرب است. نقش منطقهای عربستان از سال 2011 میلادی بهشدت رو به افزایش بوده اما همواره با ناکامی همراه بوده است. برای مثال عربستان سعودی از اردن و مراکش برای شرکت در شورای همکاری خلیج فارس دعوت کرد اما آنها مؤدبانه این درخواست را، رد کردند. ناکامی بعدی مربوط به جنگ یمن است؛ در ابتدای حمله گفته شد مصر و پاکستان بهعنوان دو متحد بزرگ عربستان، نیروی زمینی اعزام خواهند کرد؛ اما این دو دولت نیز با اقدام عربستان مخالفت کردند. اکنون نیز این ائتلاف ضد تروریسم که حتی نیمی از کشورهای اعلامشده، نمیدانستند عضو این ائتلاف هستند! به ناکامیهای عربستان افزود. به دلایل مختلف هژمون سعودیها شکننده است و کشورها بیشتر تمایل عضویت برای منافع مالی دارند و تمایلی به حمایت سیاسی واقعی از عربستان ندارند.
ایران در فوریه انتخابات مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی را در پیش دارد. آیا ممکن است جناحهای مختلف و روی کار آمدن افراد تأثیری بر روابط فعلی بگذارد؟ برای مثال سبب بالا گرفتن یا تعدیل درگیریهای عربستان و ایران، شود.
مسئله اصلی درباره ایران این است که چگونه با همسایگان خود (و بهطور خاص عربستان سعودی) رابطه داشته باشد. رییسجمهور روحانی و رییس جمهوری اسبق ایران اکبر هاشمی رفسنجانی تلاش گستردهای را مبذول داشتهاند که توافق اتمی فعلی با ایالات متحده حاصل شود. گام بعدی برای دستاوردهای دیپلماتیک برای این دولت باید نگاه به توافقات منطقهای (و بالأخص توافق با عربستان سعودی) باشد. رییسجمهور روحانی بهشدت اقدامی که درباره سفارت عربستان انجام شد را محکوم کرده است. لکن نکته قابلتوجه این است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بسیج و بسیاری از روحانیون تمایلات شدیدی ضد عربستان سعودی دارند. این موضوع از زمان [امام] خمینی آغاز شد. [امام] خمینی از آل سعود متنفر بود. آنچه سعودیها متوجه آن نیستند، این نکته است که با تقویت احساسات ضد شیعه در منطقه مانند اعدام [آیتالله] نمر و یا قطع روابط دیپلماتیک، باعث تقویت تندرویها در ایران میشوند.
آیا واقعاً، برخی از سعودیها به دنبال چنین نتیجهای (قدرت گرفتن نیروهای تندرو در منطقه) هستند؟
به نظر میرسد بله! زیرا این باعث میشود تا دست آنها در تندروی باز شود. رهبریِ کنونیِ عربستان به دست افراطیان است. اینگونه راهبردها در مخالفتِ با ایران، ستون فقراتِ سیاستِ خارجی عربستان را شکل میدهد. با این قضایا سعودیها به رفتارهای خود از بحرین تا یمن و سوریه مشروعیت میبخشند و به بهانه اینکه در حال جنگ با ایران هستند، این رفتارها را توجیه میکنند. عربستان در سالهای گذشته عادت به ایجاد ایران هراسی داشته است. تحریکهای عربستان هماکنون سمتوسوی خطرناکی گرفته است که میتوانیم نمونه این تحریکها را در جنگ یمن مشاهده کنیم.
آیا امیدی به پایان تهاجم سعودیها به یمن میرود؟
گفتگوهای صلح چند هفته پیش در سوییس برگزار شد اما بدون نتیجه پایان یافت. انتظار میرود که این گفتگوها در هفتههای آتی دوباره شروع شود. برای کمک کردن و مؤثر کردن مذاکرات، آتشبسی در یمن برقرارشده بود، لکن در یکم ژانویه سعودیها بمباران یمن را آغاز کردند که این موضوع خود باعث تشدید جنگ در یمن میشود. دخالت ایرانیها در یمن همواره در هالهای از ابهام بوده است؛ اما اگر زمانی برای تشدید این حضور و دخالت و مشارکت باشد احتمالاً اکنون است. به همین صورت بنده انتظار دارم هیچیک از دو کشور ایران و عربستان راضی نیست تا امتیازی را بهطرف مقابل در سوریه بدهد و در آینده نیز حمایت از نوابشان را در این کشور، قدرتمندتر از همیشه ادامه میدهند.
ورود آلمان برای برقراری معاهدات همکاری با روسیه، در غیاب رهبری آمریکا، در قبال خطری که متوجه اتحادیه اروپاست[4]
یک ویژگی خاص و آشکار در اجلاس اخیر امنیتی مونیخ، عدم مشارکت آمریکا در مسائل امنیتی اروپا بود. دلایل کمی از حضور آمریکا فراتر از حضور نظامیاش در ناتو وجود دارد. اولویتهای واشنگتن بهوضوح بر محور سوریه میچرخد و اروپا در این موقعیت در اولویت ایالاتمتحده نیست.
این روند مؤید نظریاتی است که از چرخش رهبری آمریکا از ائتلاف فرا آتلانتیکی سخن میگویند. طبق این نظریات رهبری آمریکا در مورد اروپا دوام زیادی نخواهد داشت. الگوی «مدیریت غیرمستقیم» آمریکا، بهصورت گستردهای بر مشکلات اروپا میافزاید آنهم در شرایطی که اروپا در این سالها با بزرگترین بحرانهایش روبهروست و آثار آن در حال بروز است.
تلاش آمریکا برای کاهش هزینههایش، او را در ادامه سیاستهای اروپاییاش دست به دامن آلمان کرده است. باوجود موقعیت قدرتمند مرکل، صدراعظم آلمان، در مسئله اوکراین و تحریم روسیه، این سیاست ازنظر راهبردی بسیار خطرناک است. این سیاست مسئولیت سنگین و غیرقابلتحملی را بر آلمان تحمیل میکند. عقبنشینی آمریکا فرصتهایی را برای آلمان فراهم میکند. این فرصتها صرفاً زمینه شکلگیری رهبری آلمان را در اروپا فراهم نمیکند؛ بلکه آلمان فرصت یافته اقداماتی را در قبال روسیه انجام دهد که باعث تضعیف و یا حتی نابودی سیاستهای اتحادیه اروپا شود.
نمونه مشهور این مسئله حمایت جامعه کسبوکار آلمان از حفظ خطوط ارتباط تجاری و سیاسی با سنپترزبورگ به هر قیمتی است؛ با این تصور اشتباه که این ارتباطات تغییر را در روسیه به بار خواهد آورد. انگیزههای تجاری نقش بزرگی را در سیاست خارجی آلمان بازی میکنند. این انگیزهها منحصر در جذب بازار روسیه نیست و وجوه بدتری مثل فساد در سطوح بالای تجارت آلمان را نیز شامل میشود. بزرگترین نمونه ناکارآمدی این سیاستهای آلمان، تلاشی است که برای راهاندازی خط لوله انتقال گاز از روسیه به آلمان موسوم به نورد استریم 2 انجام میشود؛ نتیجه این نوع سیاستها سودآوری برای روسیه و هزینه برای اتحادیه اروپاست. خط لوله نورد استریم 2 بسیاری از سیاستهای کمیسیون اروپا را که باهدف کاهش وابستگی اروپا به گاز روسیه طرحشده بود، زیر پا میگذارد. این مسئله نهتنها ازنظر تجاری بلکه حتی ازنظر راهبردی نیز بیفایده و نادرست است. روسیه با استفاده از این درآمدها و انرژی در تجارت اروپا نفوذ کرده و با اعمال فشار تأثیرات سیاسی مدنظر خود را دنبال میکند.
خط لوله نورد استریم 2 اوکراین را از درآمد حیاتی انتقال خط لوله گاز قبلی به خاطر یک خط لوله بیارزش محروم میکند و آلمان را قادر خواهد ساخت از اتحادیه اروپا جدا شود و وابستگی کشورهای اروپای شرقی به گاز روسیه حفظ شود. از طرف دیگر ایتالیا نیز اعتراضاتی را به خاطر عدم توجهی که نسبت به او در این توافقات شده بود نشان داد. لذا پوتین از اینکه بتواند بخشی از اقدامات را در اروپا به ایتالیا بسپارد خوشحال بود؛ چراکه با افزایش نفوذ خود در ایتالیا و در سراسر اروپا انسجام اتحادیه اروپا و بقای نظام تحریمها را علیه کشورش کاهش میدهد.
عدم حضور منسجم ایالاتمتحده در اروپا و مدیریت اروپا از طریق برلین، این گمان را متبادر میکند که یا آلمان با سیاست الاکلنگی بین غرب و شرق متناسب با منافع ملیاش نقش ایفا کند و یا اروپایی با مرکزیت برلین و پاریس و مسکو شکل بگیرد و بقیه کشورها به خاطر آلمان و روسیه قربانی شوند. این نتایج ضرورتاً به آرزوی یک اروپای تام و کامل، آزاد و همراه با صلح پایان خواهد داد؛ زیرا روسیه تحت حکومت پوتین پیششرطهای یک امپراتوری را داراست و امپراتوریها همواره جنگ را به ارمغان میآورند.
تعلیق معاهده شنگن برای نجات اروپا[5]
زمان آن رسیده است تا اتحادیه اروپا معاهده شنگن را به تعلیق درآورد تا افسانه توافقنامه اتحادیه اروپا برای سفر آزادانه به کشورها همچنان ادامه پیدا کند. چندین کشور اروپایی مانند بلژیک ورود مهاجران و آوارگان را ممنوع یا محدود کردهاند. یونان بهاجبار اتحادیه اروپا موظف شده است ورود هزاران آواره را از سواحلش تحمل کند؛ لذا او هم پیشنهاد خروج از معاهده شنگن را داده است تا بتواند بحران آوارگان را از این طریق حل کند. این پیشنهاد نشان میدهد که چگونه شورای وزیران اتحادیه اروپا هنوز رویه اتهامزنی را ادامه میدهند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند.
کشورهای عضو اتحادیه اروپا مسئولیت این مشکلات را بین خود تقسیم میکنند. بهخصوص برخی از کشورهای متضرر، آلمان را مسئول این مشکلات معرفی میکنند.
شنگن قواعدی درباره تجمیع و اشتراک اطلاعات و حفاظت از مرزهای بیرونی اتحادیه اروپا هم دارد. دستگاه اطلاعاتی شنگن در نظر گرفته است تا اجازه دهد مسئولین قضایی و محافظین مرزها به اطلاعات افراد یا اشیاء دسترسی داشته باشند. قبل از حملات تروریستی پاریس در نوامبر سال 2015 این دستگاه اطلاعاتی بیاثر تلقی میشد.
فارغ از همه اینها، دلیل اصلی تشکیل شنگن یعنی تأمین امنیت شهروندان اروپایی، نابودشده بود. در سال 2004 بعد از سالها چانهزنی، کشورهای عضو موافقت کردند تا یکنهاد بوروکراتیک تحت عنوان «آژانس اروپایی برای مدیریت همکاریهای عملیاتی در مرزهای خارجی کشورهای عضو اتحادیه اروپا» شکل گیرد. این آژانس موظف شده است که برای کمیسیون اروپا و کشورهای عضو، حمایتها و تجربیات فنی و لازم را در مدیریت مرزهای بیرونی و ارتقاء مشارکت بین کشورهای عضو فراهم کند. بحران آوارگان، عدم پایبندی کشورهای اتحادیه به مصوبات و اوامر آژانس، کوتاهی کشورهای اتحادیه در تامین بودجه آن و سنگ اندازی برخی کشورهای خارج از اتحادیه اروپا در روند قدرت گرفتن این آژانس باعث شده است تا این مشارکتها کج دار و مریض پیش روند. حتی بدتر شدن وضعیت آوارگان این روند را تغییر نداد.
از طرفی این سازوکار ناقص است؛ زیرا بسیاری از کشورهای عضو، سازوکار مناسبی برای ثبت مهاجران و پناه جویان ندارند. نبود مدارک شناسایی همراه پناهجویان ثبت اطلاعات آنها را با مشکل روبهرو کرده است و در این شرایط کشورها سازوکار ثبت مناسبی ندارند.
این عملکرد نامناسب به چندین دلیل خسارت آور است. اول خسارات امنیتی باید توجه شود. همانطوری که حملات و تهدیدات تروریستی نشان داد ورود آوارگان به اروپا زمینه اقدامات خطرناک را فراهم میکند. دوم ضعف در شکلدهی و اجرای شنگن است که فضا را برای کسانی که مایل به اقدامات تروریستی در اروپا هستند فراهم میکند؛ و سوم نواقص این سیستم است که به پناهجویان واقعی آسیب میزند. همه این ناکامیها و نقصها باعث شده است تا شنگن به مرز نابودی کشیده شود.
برای حل این ناکامیهای بایستی به مدت محدودی نهایتاً تا 12 ماه معاهده شنگن معلق شود. تعلیق شنگن بایستی در دورهای اعمال شود تا راه خروج از ورطه ناکامیهای این سازوکار را تا زمان غلبه بر بحران آوارگان نشان دهد. تلاش دولتهای اتحادیه اروپایی برای کنار زدن همدیگر ازجمله مهمترین مسائلی است که بهکلی با ناتوانی آنها برای فهم ضرورت سیاستهای دفاعی و امنیتی و خارجی مشترک تطابق دارد. این همان دلیل کمبود فرهنگ راهبردی، انسجام و اراده سیاسی در اتحادیه اروپا است.
افزایش قدرتنمایی هستهای روسیه[6]
خبرگزاری «رویترز» و نشریه «نوول آبزرواتور» از شناسایی یک زیردریایی روسی مجهز به موشک بالستیک در خلیج بیسکی در نزدیکی سواحل فرانسه در ماه ژانویه خبر دادند. هیچ توجیه نظامی برای حضور این زیردریایی در این مکان وجود نداشت. آیا این واقعه از آخرین تلاشهای روسیه برای تهدید اتمی بود؟
حضور بیدلیل زیردریایی در آن منطقه:
سامانههای اژدرافکن مجهز به کلاهک هستهای مدتهاست بخشی از نیروهای راهبردی ایالاتمتحده و روسیه بهحساب میآیند. نزدیک به 60 درصد موشکهای جنگی استراتژیک آمریکا در این حوزه استقراریافتهاند.
زیردریاییهای مجهز به سامانه بالستیک به دنبال آن هستند تا شناسایی نشده و به فعالیت خود ادامه دهند. زیردریایی روسی که طبق گزارشها، فرانسویها آن را شناسایی کرده بودند از نوع شناورهای دلتا بود. این شناور 16 عدد از سامانههای اژدرافکن را حمل میکند بهطوریکه هرکدام از این اژدرها توان شلیک یکی از کلاهکها را به هدفی در فاصله 8000 کیلومتری دارند. زیردریایی روسی نیازی به نزدیک شدن به سواحل فرانسه برای شلیک نداشت و میتوانست از پایگاه اصلی در روسیه، فرانسه را هدف قرار دهد. هیچ توجیه مستدل نظامی برای ورود این زیردریایی روسی به خلیج بیسکی وجود نداشت. چنین عملکردی احتمال شناسایی آن را افزایش داد و بقای آن را در معرض خطر قرارداد.
ارعاب هستهای:
بااینوجود چرا این زیردریایی به آن منطقه رفت؟ طی چند سال گذشته، مخصوصاً همزمان با الحاق غیرقانونی شبهجزیره کریمه به روسیه، کرملین تهدیدات اتمیاش را افزایش داده است. مقالات اغراقآمیز «اسپوتنیک» و «راشا تودی» بهعنوان رسانههای رسمی روسیه در مورد تواناییهای هستهای این کشور، تهدید دانمارک به حمله نظامی توسط سفیر روسیه در این کشور در سال گذشته و اشاره پوتین به زرادخانه بزرگ هستهای روسیه در گفتههایش از نمونههای این تهدیدات است؛ گویا روسیه از اینکه دنیا این مسئله را به نحوی فراموش کند، میترسد.
در ضمن حضور بمبافکنهای روسی Tu-95، مجهز به بمبهای هستهای، نزدیک حریم هوایی ایالاتمتحده، کانادا و کشورهای عضو اتحادیه اروپا بیشتر از سالهای اخیر شده است.
به نظر میرسد که مسکو ارزش چنین قدرتنماییهای هستهای را زمانی میداند که رویه خصمآمیز بیشتری را بهسوی غرب اتخاذ کرده باشد. کرملین زمانی که به سلاحهای هستهای روی میآورد، به نظر میرسد در تلاش است تا این باور را منتقل کند که ممکن است پوتین کمی دیوانه باشد. اینجا به همه تلاشهای روسیه برای ارعاب مخالفانش اشاره شد.
این حوادث علت حضور یک زیردریایی دلتا در خلیج بیسکی را شرح میدهد؛ همانند نزدیک شدن بمبافکنهای توپولف-95 (Tu-95) به حریم هوایی ناتو، نزدیک شدن زیردریاییهای مجهز به سامانه بالستیک به فرانسه یک پیام سیاسی را ارسال کرد و نگرانی همه ما را افزود.
گزینههای ترکیه در سوریه رو به اتمام است[7]
ترکیه امروز درگیر کابوسی است که دشمنان دیرینهاش یعنی بشار اسد و حزب اتحاد دموکراتیک کردها در سوریه پیشروی میکنند و درحالیکه ترکیه حزب اتحاد کرد را دشمن امنیت ترکیه میداند و برای جلوگیری از پیشرفتهای آنان درخواست منطقه پروازممنوع داده است آمریکا این درخواست را رد میکند و به کردها برای مبارزه با داعش کمک میکند.
دخالت روسیه در سوریه بر خونریزیها افزوده است. ترکیه تصمیم گرفته تا مواضع کردها در سوریه را بمباران کند و اجازه تصرف اعزاز را به آنها ندهد از سوی دیگر کردها در حال برنامهریزی برای پیشروی در این منطقه هستند.
پسازاینکه طی یک حمله انتحاری در ترکیه چندین کشته و زخمی بهجای ماند داود اوغلو موقعیتی مناسب برای پیشبرد اهداف خودیافت. ساعتی پس از حمله وی ادعا کرد که فرد مجرم سوری و از تبعه کردها بوده درصورتیکه تحقیقات چیز دیگری را نشان میداد.
تأکیدهای بسیار از سوی دولت آمریکا مبنی بر توقف حملات ترکیه به کردها و همچنین تمایل آنها بر همکاری با حزب اتحاد دموکراتیک کردها بیانگر این مسئله است که آمریکا در حال تغییر موضع درباره کردها است.
مخاطرات منطقه برای ترکیه آنقدر بالا هستند که ترکیه را مجبور کنند برای تغییر موازنه صحنه سوریه به فکر برنامه دیگری برای اجرا باشد.
اخیراً پس از اعلام همکاری ترکیه با عربستان صعودی ائتلاف جدیدی در بین شورشیان با حمایت این دو کشور به نام جیش الحلب تشکیلشده است که ترکیه امید دارد با این ائتلاف بتواند جلوی کردها بایستد.
ترکیه به دنبال این است که با ایجاد منطقه پروازممنوع هم مانع ورود بیشتر پناهندگان سوری شود و هم بتواند با کردها مقابله بیشتری داشته باشد. این سیاست جلوی کردها برای تشکیل حلقه قدرت در مناطق شمالی سوریه را خواهد گرفت؛ اما مسئله اینجاست که آمریکا در سال انتخابات تغییری در موضع خود نخواهد داشت. در این زمینه همپیمانان ترکیه در ناتو نیز تمایلی به همکاری با ترکیه ندارند. دراینبین آنگلا مرکل صدراعظم آلمان هم نمیخواهد کاری انجام دهد که مسکو را تحریک کند.
ضمن اینکه ممکن است در آینده تقسیمبندیهای جدید در بین شورشیان تلاشی بیهوده جلوه کند؛ زیرا حمایت روسیه از کردها و کمبود نیروی ضد هوایی در ترکیه این مسئله را خنثی میکند.
پارامترهای تغییر در سوریه اتاق فرمان ترکیه را محدود به مانور کرده است. در حزب حاکم عدالت و توسعه نیز بسیاری معتقدند که ترکیه در سوریه ابتکار عمل را ازدستداده است؛ اما سؤال اینجاست که آیا رئیسجمهور رجب طیب اردوغان این تذکرها را موردتوجه قرار خواهد داد؟
دو منطقه امن و مستعد در شمال سوریه[8]
عمده نبردها حول استان حلب بیشترین تأثیر خود را بر 2 میلیون سوری میگذارد که سعی در ورود به ترکیه دارند و این به خاطر سیاست دولت سوریه و همپیمانان آن است که میخواهند این مناطق خالی شود تا بتوانند راحتتر آنها را از شورشیان پاکسازی کنند. در شمال غربی سوریه دو منطقه بالقوه امن وجود دارند که خارج از محدوده کردها و دولت سوریه قرار دارد که یکی در استان ادلب و دیگری در حلب هماکنون تحت کنترل دولت اسلامی هستند. توصیف اوضاع این دو منطقه میتواند به روشنتر شدن استعدادهای بالقوه این دو منطقه امن کمک کند.
استان ادلب
پس از رقه این استان دومین استانی بود که در بهار سال 2015 از دست دمشق خارج شد. ابتدا 2 میلیون جمعیت داشت که اکنون به 1.2 میلیون رسیده است. درعینحال جمعیت قومی مذهبی استان نسبتاً همگن هستند. 95 درصد استان عربهای سنی هستند. مناطق فوعه و کفریا اجتماعات اصلی شیعه را در این استان تشکیل میدهند. طرفداران نظریه تقیه در شیعیان در ابتدا حمایت خود را از انقلاب سوریه اعلام کرده بودند که امروز توسط جبهة النصره بهعنوان منافقین شناختهشدهاند. جمعیت ترکزبانی هم در این استان در نزدیکی مرز ترکیه زندگی میکنند.
قبل از آغاز بحران سوریه 70 درصد مردم در حاشیه شهرها و به کشاورزی مشغول بودند تا بتوانند از پریشانیها نجات پیدا کنند. در ضمن قبل از جنگ نیز فعالیتهای صنعتی استان ادلب کم بود و بیشتر بهعنوان یک شهرستان اداری شناخته میشد. پیش از جنگ، ادلب به خاطر محصولاتی که در حلب تولید میشد وابستگی شدیدی به این استان داشت؛ اما امروز همهچیز از ترکیه میآید. حتی مهاجران و پناهندگان نیز رو بهسوی ترکیه دارند.
شرق استان حلب
این استان نیز مانند ادلب از کنترل دولت خارجشده است. شورشیان در این منطقه درگیریهایی داشتهاند اما رویهمرفته از بمباران و ناامنی به دورمانده است زیرا دولت اسلامی در این منطقه قوانین خود را تحمیل میکند و امنیتی نسبی نیز برای جمعیت این منطقه ایجاد کرده است؛ اما گویا این آرامش به درازا نخواهد کشید زیرا ارتش سوریه در تدارک محاصرهای است تا بتواند سیطره دولت اسلامی بر فرودگاه نظامی کویرس را از بین ببرد. از طرف دیگر گروه کردهای سوری نیز در تدارک حملهای از سمت شرق به حلب است.
گروههای بسیاری طمع به تصرف این منطقه دارند و احتمالاً بهزودی توسط نیروهای طرفدار روسیه و یا نیروهای طرفدار غرب فتح خواهد شد. سؤال دشوار دراینبین این است که پس از سقوط دولت اسلامی برای حفاظت از مردم ساکن در این منطقه چهکار باید کرد؟
هماکنون این استان 700000 ساکن دارد. دفتر هماهنگی امور بشردوستانه تخمین زده که 600000 نفر از این استان خارج خواهد شد اما ممکن است این آمار توسط مخالفان سوری برای جلب کمکهای بیشتر بشردوستانه جعلشده باشد. امروز علیرغم اوضاع نابسامان نفت سوریه و همچنین کاهش رفتوآمد سوریها به ترکیه پس از حملات پاریس ترانزیت کالا به این استان از ترکیه ثابت مانده است.
اکنون صد در صد جمعیت حلب سنی هستند. لذا تنوع قومی بر تنوع مذهبی چیرگی دارد. حضور کردها و ترکها موقعیتی ایجاد کرده است که قابل پیشبینی نیست. بهخصوص که کردها ادعاهایی تاریخی نیز نسبت به این منطقه دارند. لذا پسازاینکه دولت اسلامی این منطقه را ترک کند مخاصماتی بزرگ ممکن است پیش آید مگر اینکه اقدامات پیشگیرانه برای پر کردن خلأ سیاسی صورت گیرد.
مناطق امن و استقامت روستایی
درنهایت این دو منطقه امن بهعلاوه روستاها که قوی ماندند و دراینبین از کمکهای بشردوستانه بهره بردهاند میتواند عواملی برای تشویق آوارگان سوری برای بازگشت باشد. البته آماده کردن شرایط برای بازگشت در شهرهای بزرگ بهمراتب پیچیدهتر از روستاها خواهد بود. بهعنوان بخشی از آتشبس روابط اقتصادی بین مناطق تحت کنترل دولت و مخالفان باید از سر گرفته شود که میتواند به پیشرفت دوباره اقتصادی و همچنین بازگشت آوارگان کمک کند.
چرا ادارهکنندگان اصلی تغییر در خاورمیانه خود تغییر نکردهاند؟[9]
پنج سال پس از خیزش عربی و یک سال و نیم پسازاینکه دولت اسلامی موصل را به چنگ آورده هنوز بسیاری از محرکهای اصلی در خاورمیانه به قوت خود باقی هستند.
مدیران لایههای زیرین تغییر در خاورمیانه همچنان در مسند قدرت و در لباس ادارهکنندگان جمعیت و اقتصاد و فنّاوری پابرجا هستند.
امروز بیقانونیها و خشونتها مردم را به این سمت کشانده که در جستجوی امنیت باشند اما این بدان معنا نیست که آنها بهسوی رضایتمندی از وضعیت موجود پیش میروند. دیگر این عبارت که ” خب حداقل این داعش نیست ” برای دولتها کافی نخواهد بود.
مدیران تغییر در کنار فشارهایی که برای تغییر وجود دارد که بخشی از آن به دلیل افزایش قدرت فردی است پابرجا ماندهاند. امروز افراد بهتنهایی قادر به انجام کارهایی هستند که دیروز نمیتوانستند انجام دهند.
سؤال اینجاست که دولتها چگونه این مسئله را اداره خواهند کرد؟ در اینجا آمریکا میتواند نقش مهمی ایفا کند. دولت بوش به همراه بسیاری از دول غربی تمرکز خود را بر راههای سیاسی و گفتگو گذاشته بودند درصورتیکه این راهها برای خاورمیانه کافی نیستند؛ اما بههرحال باید به دنبال راهحلی بود تا پایههای دولتهای خاورمیانه را به سمت گفتگو و ایجاد توازن در جامعه برد. باید نسبت بین سیاست و مذهب و همچنین نقش این دو در جامعه مشخص شود. باید مشخص شود که چه چیزی مایه تعادل حقوق فردی و هویت جمعی است.
این سؤالات بزرگ هنوز وجود دارند و امروز بر سر آنها مبارزهای خشن به راه افتاده است. البته چالش امروز کمکی است تا بتوان راهحل این مسئله را از طریق مسالمتآمیز پیدا کرد.
[1] Shibley, Telhemi; “How Israel’s Jewishness is overtaking its democracy”; March 11, 2016; The Brookings Institution; http://www.brookings.edu/blogs/markaz/posts/2016/03/11-israel-public-opinion-polling-telhami
[2] Daniel Zovatto, Winds of change blow across South America- February 26, 2016- The Brookings Institution
http://www.brookings.edu/research/opinions/2016/02/26-change-south-america-zovatto
[3] Zachary Laub,What’s Driving Saudi Actions?, January 8, 2016,
at:<http://www.cfr.org/saudi-arabia/driving-saudi-actions/p37420>
[4] Blank, Stephen. “In the Absence of American Leadership, Germany Steps in to Engage with Russia—at
the EU’s Peril”, Atlantic Council, FEBRUARY 24, 2016, at:<http://www.atlanticcouncil.org/blogs/new-atlanticist/in-the-absence-of-american-leadership-germany-steps-in-to-engage-with-russia-at-the-eu-s-peril>
[5] Dempsy, Judy. “Suspend Schengen to Rescue Europe”, Carnegie Europe, March 3, 2016, at: <http://carnegieeurope.eu/strategiceurope/?fa=62954>
[6]Pifer, Steven.” More Russian nuclear saber-rattling?”, Brookings Institution, March 14, 2016, at:<http://www.brookings.edu/blogs/order-from-chaos/posts/2016/03/14-russian-submarine-france-pifer>
[7] By Gönül Tol, Director of the Center for Turkish Studies – Middle East,Feb 26, 2016,at http://www.mei.edu/content/article/turkey-running-out-options-syria
[8] Fabrice Balanche, February 24, 2016, at http://www.washingtoninstitute.org/policy-analysis/view/two-potential-safe-zones-in-northern-syria
[9] Tamara Cofman Wittes, February 29, 2016, at http://www.brookings.edu/blogs/markaz/posts/2016/02/29-drivers-of-change-middle-east-wittes