دوران روحانی: حدود تغییر در سیاست خارجی ایران[1]
مجله «سیاست بینالمللی» طی مقالهای به بررسی میزان تغییرات در سیاست خارجی ایران در دوران ریاست جمهوری «روحانی» پرداخته است. برحسب این تحلیل، نظام جمهوری اسلامی ایران از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون به ایجاد تحولات در ساختار و سیاستهای خود در هنگام مواجهه با خطرات عادت کرده است. در این راستا اگر امکانِ از میان برداشتن این خطرات وجود نداشت؛ همواره تلاش شده که پیامدهای سلبی آن کاهش داده شود. بدین ترتیب هنگامیکه تحریمها افزایش یافت و همگام با آن احتمال بروز جنگ بالا رفت، ایران در سیاستهای هستهای خود نرمش نشان داد. این نرمش به توافق هستهای «مرحلهای» در 24 نوامبر 2013 منجر شد که ممکن است تأثیراتی بر سیاستهای منطقهای ایران بهویژه در سوریه، عراق، لبنان، یمن و فلسطین داشته باشد.
از دیدگاه نویسنده، ایران بهطورکلی در دوران «روحانی»، قادر نخواهد بود تمام مشکلاتش را حل کند؛ زیرا که «کلیدِ» حل مشکلات در دستان «روحانی» نیست، بلکه برای حل بحرانها، موافقت نظام و در رأس آن رهبری و نهادهای وابسته به آن مانند سپاه؛ ضروری است. درنتیجه میزان تحرک برای رئیسجمهور محدود است. بر اساس این تحلیل، شروع مذاکرات سری میان ایران و آمریکا قبل از توافق هستهای «مرحلهای» و حتی قبل از ریاست جمهوری «روحانی»، تأکیدی بر ادعای بالا است. این امر نشان میدهد که نظام ایران حتی قبل از انتخابات خواستار آزمودن گزینههای دیگر با غرب بود.
بدون شک اختلافات گسترده و در رأس آنها بحران سوریه، میان آمریکا و ایران وجود دارد. این اختلافات در مخالفت آمریکا با حضور ایران در اجلاس «ژنو 2» و استمرار حمایت ایران از نظام سوریه تجلی یافت. اختلاف بر سر مسئله سوریه ممکن است تمام نشود؛ چراکه بحران سوریه جز با توافق منطقهای و بینالمللی حل نخواهد شد اما حل بحران سوریه میتواند مقدمهای برای توافق ایران و آمریکا در سایر مسائل منطقهای باشد.
علیرغم وجود سخنان فراوان نسبت به گرایشهای اصلاحطلبانه «روحانی»، او باز یک شخصیت تربیتیافته نظام اسلامی است و مدتها قبل از ریاست جمهوریاش، مناصب بلندپایهای مانند عضویت در شورای امنیت ملی و مسئولیت مدیریت پرونده هستهای را دارا بوده است. داشتن مناصب مزبور در دورهای که آمریکا دو کشور همسایه ایران را اشغال کرده و ایران را «محور شرارت» میدانسته است، نشان میدهد که «روحانی» شخصیت مورد اعتماد رهبری است.
اینجا باید به یک نکته مهم اشاره کرد و آن این است که قدرت گیری اصولگرایانِ «تندرو» در ایران پس از سال 2005، نتیجه افزایش فشار بر ایران و قطبی شدن جهان پس از قدرت گیری جمهوری خواهان تندرو در واشنگتن بوده است چرا که جمهوری خواهان سیاست رادیکال، مبتنی بر جنگافروزی را در پیشگرفته بودند.
با ریاست جمهوری «روحانی» در 2013 وضعیت تغییر کرد. از سوی دیگر، آمریکا از دوره اول ریاست جمهوری «باراک اوباما» تلاش کرد تا باب گفتگو با ایران را باز کند. این امر در پیام «اوباما» به رهبری ایران تجلی یافت. بدین ترتیب میتوان گفت که مسئله تا حدودی از منصب ریاست جمهوری فراتر است و به وجود یک گرایش عمومی در ایران؛ مبنی بر بهکارگیری سیاست خارجی جدید، وابسته است. این گرایش عمومی ناشی از بحرانها و فشارهایی است که ایران به دلیل سیاستهای «تندروانه» رئیسجمهور سابق متحمل شد.
بنابراین دلایل وجود «خطوط قرمز» را که برای دولت «روحانی» و گروه مذاکرهکننده ترسیم شد باید در این چارچوب تفسیر کرد. حتی سخنان اخیر رهبری ایران مبنی بر بهکارگیری «اقتصاد مقاومتی» نشان میدهد که ازنظر ایران هنوز توافق با غرب صورت نگرفته است و در صورت عدم پشتیبانی رهبری از آن، ممکن است تمام تلاشهای رئیسجمهور و گروه مذاکرهکنندهاش به نتیجه نرسد. از دیدگاه نویسنده، رهبر ایران که تاکنون توانسته نهادهای مخالف توافق با غرب و در رأس آنها سپاه را کنترل کند، نسبت به تمایل غرب برای حصول توافق در مسائل مورد اختلاف طرفین، هنوز بیاعتماد است.
بر اساس این چارچوب میتوان دلایل عدمتغییر سیاست ایران در دوران «روحانی» در بعضی مسائل و در رأس آنها بحران چهارساله سوریه را تفسیر کرد. ایران که بندهای اجلاس «ژنو 1» را قبول نکرد و در اجلاس «ژنو 2» نیز حاضر نشد بر استمرار حمایت از نظام سوریه اصرار میکند. حتی «روحانی» برای مبارزه با تروریسم نسبت به تشکیل دولت بدون «بشار اسد» در سوریه اولویت قائل است. این بدین معنی است که رئیسجمهور ایران موضع متفاوتی با نظام ایران نسبت به بحران سوریه ندارد.
نویسنده در پایان مقاله در یک نتیجهگیری کوتاه اظهار میدارد که وجود شخصیتی مانند «روحانی» در منصب ریاست جمهوری برای حصول توافق با غرب، همکاری بیشتر با قدرتهای جهانی مانند روسیه و آمریکا، کاهش بحران اقتصادی ایران به سبب تحریمها و بهبود روابط با کشورهای همجوار، بهویژه کشورهای شورای همکاری خلیج (فارس)، کافی است؛ اما این امر بدین معنی نیست که «روحانی» نماینده تمام نظام است؛ نظامی که مانند «کوه یخ» قسمت پنهان آن بزرگتر از بخش آشکار آن است!
حماس بر تلاش خود برای به رسمیت شناخته شدن بینالمللی میافزاید[2]
در هفتههای گذشته شاهد افزایش فعالیتهای دیپلماتیک مسئولان «حماس» بودهایم. در ماه ژوئن «خالد مشعل» رئیس این جنبش با «تونی بلر» فرستادهی صلح «کمیتهی چهارجانبهی بینالمللی» دیدار کرد. در ماه جولای، هیئتی از جنبش «حماس» به ریاست «مشعل» در سفری سهروزه به عربستان سعودی رفته و با پادشاه این کشور و شماری از مسئولان عربستان دیدار کردند. در سوم ماه اوت «مشعل» با «سرگی لاوروف» وزیر خارجهی روسیه دیدار کرد، لاوروف در این دیدار از او برای سفر به مسکو در آینده دعوت به عمل آورد. در دوازدهم ماه اوت، «مشعل» با «رجب طیب اردوغان» رئیسجمهور ترکیه دیدار کرد و این جنبش ادعا کرده که هیئتی به ریاست «محمود الزهار» که روابط قدرتمندی با شاخهی نظامی جنبش دارد، بهزودی به تهران سفر خواهد کرد.
به طور کلی، ویژگی مشترکی میان این نشستها و دیدارها یافت نمیشود؛ چه آنکه هر یک از آنها به مسائل گوناگونی پرداخته است. نشست با «بلر» بر موضوع بازسازی غزه و تثبیت آتشبس تمرکز داشته است. سفر به عربستان سعودی در چارچوب تلاش عربستان برای ایجاد یک محور سنی در مقابل ایران تفسیر شد. نشست با «لاوروف» که در حاشیهی سفر به قطر روی داد، تنها ادامهی روابط روسیه با «حماس» بود. ترکیه نیز یکی از پشتیبانان «حماس» است که مسئولین این جنبش بهصورت پیاپی با مسئولین ترک دیدار دارند.
این دیدارها نکات جانبی را در بر دارند که عبارتاند از:
1. این دیدارها ضرورتاً وجود یک جبههی یکپارچه در «حماس» را نشان نمیدهد.
2. هیئتی که به عربستان سعودی سفر کرد، تقریباً هیچ عضوی نزدیک به شاخهی نظامی «حماس» را که دارای تأثیر زیادی در غزه است، در بر نداشت.
3. دیدار با ترکها در شرایطی بود که آنکارا بهتازگی از «صالح عاروری» بهعنوان یک شخصیت بلندمرتبه در حماس که پس از آزادی از زندانهای اسرائیل در سال 2010 در ترکیه زندگی میکرد، خواسته بود که این کشور را ترک کند.
4. اعلام سفر احتمالی «الزهار» به تهران پس از مدت کوتاهی از لغو سفر «مشعل» به تهران روی داد. اگر «الزهار» به ایران سفر کند، این سفر به صحت گزارشها در خصوص افزایش اختلاف شاخهی نظامی جنبش در غزه و رهبری «حماس» خواهد افزود.
باوجود تفاوت دیدارها و نشستها؛ اما عامل مشترکی وجود دارد که همهی آنها را گرد هم میآورد و آن اینکه جنبش «حماس» در تلاش است تا همراستا با راهبردهای بلندمدت برای مطرح کردن خود در عرصهی بینالمللی، این فعالیتها را به پیروزی در عرصهی ارتباطات بین المللی تبدیل کند. از همین روی جنبش «حماس» این زنجیرهی پیاپی از رویدادهای دیپلماتیک را موفقیتی بزرگ برای خود جلوه میدهد و بدون تردید این جنبش میکوشد تا از این فعالیتها برای به رسمیت شناخته شدن توسط جامعهی جهانی بهره برداری کند.
در این میان، تشکیلات خودگردان و سازمان آزادیبخش فلسطین به میزان زیادی در برابر این تحولات سکوت اختیار کردهاند و تنها سخنانی مبهم از مسئولین و سخنگویان ردههای میانی شنیده میشود که نسبت به «بهانه برای جدا کردن غزه از کرانهی باختری» هشدار میدهند. این اظهارات در سایهی تلاشهای پویای «حماس» با نبود دیپلماسی فعال در ردههای بالای مسئولین در تشکیلات خودگردان همراه شده است.
روشن است که «حماس» با توجه به عدم ارتباط جدی با بازیگران مؤثری چون ایالاتمتحدهی آمریکا، مصر، اردن و امارات و همچنین تلاشهای تشکیلات خودگردان در همراهی با شرکای خارجی خود، در راه پدید آوردن موفقیتهای دیپلماتیک یک بازیگر کوچک است.
آیا بحرانهای سیاسی عراق در برابر موج مبارزه با تشکیلات «دولت اسلامی»، مانع ایجاد خواهد کرد؟[3]
تحولات مهمی در صحنهی عراق رخ داده است که میتواند چهرهی سیاسی این کشور را دگرگون کرده و بهصورت سلبی یا ایجابی در اولویتی که جامعهی جهانی به مبارزه با تشکیلات «دولت اسلامی» میبخشد، تأثیر گذارد. این تغییر و تحولات به دو شخص صاحبمنصب در عراق مربوط میشود؛ «حیدر العبادی» نخستوزیر عراق و «مسعود بارزانی» رئیس اقلیم کردستان که هر دو با مشکلات داخلی دستوپنجه نرم میکنند. «عبادی» که بیشتر رویهای محافظهکارانه داشته، با اقداماتی شجاعانه به اعتراضات مردمی و روحانیون دینی پاسخ گفته است. وی بر آن شده تا خون جدیدی را در رگهای نهادها و سیاستهای مبارزه با فساد پمپاژ کند. این امر نشانهی تصمیم تازهی وی در به دستگیری امور است. وی بهتازگی عزم کرده تا شماری از معاونین نخستوزیر و رئیسجمهور را برکنار کند؛ امری که پیشتر به برکناری «نوری مالکی» نخستوزیر و «اسامه نجیفی» رئیس مجلس سابق عراق، منجر شده بود. «عبادی» پایان دادن به نظام سهمیهبندی در مناصب حکومتی را نیز پیشنهاد داده است و لغو گاردهای حفاظتی را نیز خواستار شده است.
این اقدامات نیازمند بازنگریهای قانونی حتی در قانون اساسی است؛ اما با تأیید این اقدامات توسط (آیتالله) سیستانی و حمایت هرچند ظاهری «مالکی»، «نجیفی» و «دولت اقلیم کردستان»، عبادی میتواند لااقل به پیروزی کوچکی نائل آید. موفقیت وی در این اقدامات هرچند فساد را بهطور کامل از بین نمیبرد؛ اما از حجم آن کاسته و توان و نفوذ «عبادی» را افزایش میدهد؛ ولی ضعف سیاسی وی موفقیت او را دشوار میسازد.
از سوی دیگر «مسعود بارزانی» رئیس اقلیم کردستان عراق نیز با مشکلاتی داخلی روبهرو است. این مشکلات ناشی از نبود یک قانون اساسی مشروع برای اقلیم کردستان است. محیط حاکم بر فضای این اقلیم از سه سطح تشکیل شده: جمهوریت ریاستی به ریاست «بارزانی» بهعنوان فرماندهی نیروهای پیشمرگه و یک اسطوره و نماد کرد و دو گروه سنتی کرد یعنی «حزب دموکرات کردستان» به ریاست «بارزانی» و «اتحاد میهنی کردستان» به ریاست «جلال طالبانی». هر یک از این دو گروه نیروهای پیشمرگه و دیوانسالاری ویژهی خود در منطقهی تحت نفوذشان یعنی اربیل یا سلیمانیه را دارند.
علت مستقیم بحران کنونی در «دولت اقلیم کردستان» این است که «بارزانی» با توجه به پایان یافتن دورهی تمدید ریاستش، در طی دو هفتهی آینده از منصب خود کنار میرود. این کنارهگیری احتمالاً ناشی از توافقی باشد که دو گروه کردِ پیشگفته بدان دستیافتهاند. معمولاً برای حل این رویداد تأسفبار توافق دیگری پشت پرده روی میداد. «بارزانی» که از پایگاه مردمی مناسبی برخوردار است و اعضای خانوادهاش نیز در مناصب خود عملکرد خوبی داشتهاند، خواستار آن است که در منصب خود پابرجا ماند و مهمتر آنکه بیشتر کردها میدانند که فرد دیگری نمیتواند «دولت اقلیم کردستان» را رهبری کرده و آن را در برابر تهدیدات وجودی که «داعش» بر آن تحمیل میکند و چالشهایی چون شمار زیاد پناهندگان و بحران مالی که از آن رنج میبرد، به ساحل آرامش برساند.
اینکه چرا این بار تفاهمی برای حل این مشکل صورت نگرفته به ضعف تدریجی «حزب اتحاد میهنی کردستان» درنتیجهی مشکلات جسمی «جلال طالبانی»، نتایج بد انتخابات و انشعاب شاخهی اصلاحطلب این گروه یعنی «حزب گوران» بازمیگردد. در چنین شرایطی «بارزانی» همه را به اجرای انتخابات دعوت کرده؛ اما مشروعیت قانونی این کار او کمتر از مشروعیت قانونی اقدامات ضد فساد «عبادی» است؛ در مقابل، «بارزانی» بیش از نخستوزیر عراق از قدرت نظامی، مالی و مردمی برخوردار است.
منفعت اصلی ایالاتمتحدهی آمریکا در اوج این بحران در قدرت ماندن «عبادی» و بهرهبرداری وی از نتایج تلاشهای اصلاحطلبانهاش است. از سوی دیگر ایالاتمتحدهی آمریکا به دنبال ثبات در کردستان است و این به معنای یاریرساندن به «بارزانی» در ایجاد یک راه برای ماندن در قدرت است. ترکیه و ایران نیز به اوضاع به همین صورت مینگرند و بر سران سیاسی «دولت اقلیم کردستان» فشار میآورند تا تأیید «بارزانی» را تداوم بخشند. ایالاتمتحدهی آمریکا از راههای گوناگونی تلاش میکند تا با توجه به ایستادگی این دو همپیمان – «عبادی» و «بارزانی»- در برابر «داعش» راهکارهایی برای آنها بیابد تا مبادا اوضاع روندی سلبی در پیش گیرد.
انگیزههای توافق آمریکایی- ترکی در خصوص برپاداشتن منطقهی حائل در سوریه[4]
عملیاتی که در منطقهی «سروج» ترکیه در 20 جولای 2015 صورت گرفت و به قتل 32 نفر منجر شد، به تغییر محاسبات راهبردی ترکیه و نزدیکی رهیافتهای واشنگتن و ترکیه انجامیده است. به نظر نمیرسد این نزدیکی باعث شده باشد که اولویتهای دو طرف تغییر یافته باشد؛ اما سازوکار تحقیق این اولویتها به ایجاد زمینهای مشترک برای همکاری نظامی میان آنها منجر شده است. این امر از احتمال دستیابی دو طرف به توافقی برای ایجاد یک منطقهی حائل در شمال سوریه حمایت میکند؛ تا این منطقه، کانونی اولیه برای گرد هم آوردن مخالفان میانهرو باشد. تاکنون ترتیبات رسمی اجرای این توافق احتمالی اعلام نشده است؛ اما گزارشهایی بندهای این توافق را به شرح زیر اعلام کردهاند:
1. مرزهای منطقهی حائل: به نظر میرسد که دو طرف بر ایجاد منطقهای به مساحت 60 کیلومتر از نوار مرزی سوریه با ترکیه از جرابلس تا شهر مرزی اعزاز و به عمق 68 مایل داخل خاک سوریه، توافق کردهاند.
2. ارائهی پشتیبانی لجستیکی: ازجمله بهکارگیری هواپیماهای آمریکایی از پایگاه «انجرلیک». این توافق احتمالی به هواپیماهای ائتلاف بینالمللی اجازه میدهد تا از پایگاههای نظامی ترکیه در شهرهای ملاطیا، دیار بکر و بطمان در شرایط اضطراری استفاده کنند.
3. همکاری علیه «داعش»: از طریق اخراج اعضای این تشکیلات از مناطق گستردهای مابین شهرهای جرابلس و راعی در حومهی حلب و حرمانه.
4. پذیرش شمار بیشتری از پناهندگان در این منطقه: به وجود آوردن منطقهی حائل ایجاد شهرها و اردوگاههایی را در منطقه برای یاری پناهندگان بدون ورود آنها به خاک ترکیه فراهم میسازد.
آمریکا و ترکیه هرکدام امتیازاتی را در این موضوع به یکدیگر دادهاند. واشنگتن توانسته دو هدف اصلی را تأمین کند: استفاده هواپیمای این کشور از پایگاههای ترکیهای و واردکردن ترکیه به ائتلاف بینالمللی علیه تروریسم از طریق خشکاندن منابع مالی «داعش» که گذرگاههای آن از خاک ترکیه میگذرد. در مقابل آنکارا نیز توانست دو شرط اساسی خود را برای ورود به جنگ علیه «داعش» محقق سازد: افزایش احتمال ایجاد منطقهی امن در شمال سوریه که پشتیبانی از مخالفان سوری همراه با ترکیه را فراهم خواهد نمود و دیگری تضعیف احتمال برپاداشتن دولت کردی در منطقه. باوجود آنچه در بالا آمد موانع زیادی در برابر ایجاد این منطقهی امن در سوریه قرار دارد که مهمترین آنها عبارتاند:
1. موانع سیاسی: اختلاف آنکارا و واشنگتن در انتخاب «گروههای میانهرو» و اعلام این مطلب از سوی ترکیه که تنها «داعش» را هدف قرار نخواهد داد؛ بلکه حزب دموکرات کردستان را نیز در سوریه هدف قرار میدهد؛ موضوعی که واشنگتن نسبت به این امر احتیاط دارد زیرا کردها علیه «داعش» میجنگند.
2. موانع میدانی: تنوع جمعیتی ترکیه در نوار مرزی با سوریه که انجام مأموریت پلیس اجتماعی وابسته به مخالفان سوریه را در ادارهی منطقه دشوار خواهد کرد. نکتهی دیگر، چگونگی حمایت از این منطقه از حملات هواپیماهای نظام سوریه است.
در پایان میتوان گفت که بحث پیرامون این منطقهی حائل، واشنگتن و آنکارا را به یک چارچوب امنیتی منتقل میکند که منافع هر دو طرف را تأمین میکند و هرچند در این راه پیچیدگیهای زیادی قرار دارد اما آنکارا این امر را پیروزی جزئی بر نظام سوریه میداند.
گشایش عربستان سعودی در برابر روسیه؛ رویکردی راهبردی یا تاکتیکی؟[5]
سفر «محمد بن سلمان» در ژوئن 2015 و سفر احتمالی «ملک سلمان» به روسیه، پرسشهای متعددی را در خصوص آیندهی روابط عربستان سعودی و روسیه، برمیانگیزد که آیا عربستان سعودی، درنتیجهی کاهش روابط استراتژیک خود با ایالاتمتحده، به تغییر در رویکرد راهبردی خود در خصوص روسیه روی آورده است؟ یا اینکه روی آوردن این کشور به روسیه تنها برای تأثیرگذاری بر موضع روسیه در قبال مسائلی چون یمن، سوریه، ایران، نفت و تروریسم است؟ بهعبارتدیگر آیا این گام عربستان یک رویکرد راهبردی است؟ یا تاکتیکی و کوتاهمدت؟
روی آوردن عربستان سعودی به روسیه از دیدگاههای گوناگونی قابلبررسی است و هنوز برای صدور حکم و تحلیل نهایی در این خصوص زود است. این روی آوردن میتواند ناشی از مصلحتاندیشی سعودی با هدف پشتیبانی از روابط با روسیه بهعنوان راهی برای همراه ساختن موضع این کشور در قبال مسائل منطقهای مهم (سوریه، یمن و ایران) باشد. نگاه دیگر بیانگر آن است که عربستان سعودی با بهرهگیری از روسیه، قصد فشار آوردن بر موضع آمریکا و تحریک این کشور برای بازگشت به تعهداتش در خصوص امنیت خلیجفارس و نتایج کمپ دیوید را دارد. نگاه دیگر بر آن است که واقعیت روابط بینالملل در قرن بیست و یکم، کشورها را به تنوع بخشیدن در روابط خود فرامیخواند؛ از همین روی نمیتوان از ایجاد روابط میان عربستان و روسیه، حکم به جایگزینی روسیه بهجای آمریکا داد؛ اما نکتهی مهم در این میان، آن است که روسیه، عربستان سعودی را کشوری میداند که میتواند بهعنوان عامل ایجاد توازن در صورت بهبود روابط میان ایران و ایالاتمتحدهی آمریکا مورد استفاده قرار گیرد.
از سوی دیگر، نوع رفتار پادشاه جدید سعودی در قبال مسائلی چون رابطه با آمریکا و نزدیکی به محور سعودی، مصری، اماراتی؛ برخلاف برخی از تحلیلها مبنی بر ترجیح داشتن محور سعودی، ترکی، قطری؛ مشابه رفتار پادشاه پیشین است؛ چه آنکه او بود که تصمیم به دوری از آمریکا گرفت؛ از همین روی پادشاه جدید در نزدیکی به روسیه، پا جای پای پادشاه پیشین میگذارد.
مسائل مهم در سیاست خارجی عربستان و روسیه شبیه به یکدیگرند؛ ازجملهی این مسائل عبارتاند از: ایران، سوریه، یمن، عراق، مصر، تروریسم و نفت. از سوی دیگر، روسیه، نسبت به آمریکا، تعهد بیشتری در قبال همپیمانانش از خود نشان داده است و برخلاف آمریکا، روسیه در مسائلی چون آزادی، حقوق بشر و امور داخلی کشورهای هم پیمان خود دخالت نمیکند؛ این رویکرد، بیشتر موردپسند کشورهای عربی است و بلکه به چنین پشتیبانی نیاز دارند.
در پایان باید گفت که چرخش عربستان بهسوی روسیه و یا چرخش روسیه بهسوی کشورهای حاشیهی خلیجفارس، برای تثبیت شدن، نیازمند دو یا سه دهه زمان است. تا مدتها در سایهی روابط سعودی- آمریکایی؛ کشورهای حاشیهی خلیجفارس نیز روابط خود را با آمریکا حفظ خواهند کرد؛ اما عربستان سعودی به دنبال رها شدن از شراکت کم دامنه با آمریکا و گسترش و تنوع بخشیدن به همپیمانان و شرکای جهانی خود ازجمله فرانسه، چین، هند و ژاپن و روسیه است. بر اساس آنچه گفته شد، روابط عربستان و روسیه، در راستای جایگزینی همپیمانان نیست، بلکه این کنش سیاست خارجی، بخشی از تلاش فراگیر عربستان برای تنوع بخشیدن به شرکا و محقق ساختن امنیت خود از طریق «شراکتهای متعدد» و نه «همپیمانیهای محدود» است.
موضع جنبش سلفی در خصوص رویدادهای خشن در مصر[6]
رویکرد جریان سلفی نسبت به حملات تروریستی که مصر در برههی گذشته شاهد آن بود بیانگر تناقض آشکاری است که این جریان را به دو گروه محکوم کننده این حملات و تأییدکننده این روند خشونتآمیز تقسیم کرده است. بر اساس مواضع گروهها نسبت به دولت، جریان سلفی را می توان به سه گروه تقسیم کرد:
1. جریان حمایتکننده از دولت پس از 30 جولای؛ که به گروههای عملگرایی چون حزب سلفی «نور» اشاره دارد.
2. ائتلاف حمایت از مشروعیت؛ که به ائتلاف سیاسی ضد برکناری محمد مرسی رئیسجمهور پیشین مصر اشاره دارد.
3. جریان تندرو؛ که به گروههای جهادی مخالف دموکراسی و حامی ایدهی خلافت اسلامی اشاره دارد که به اجرای عملیات تروریستی در سینا و مناطق دیگر مصر میپردازند.
گروههای سلفی بر اساس پذیرش یا وازنش عملیات تروریستی و خشن به دو گروه تقسیم میشوند:
• جریان محکوم کننده و مخالف خشونت: احزابی از قبیل «نور»، «وطن»، «دعوت سلفی» با اظهاراتی شدیداللحن علیه جوانان اخوان المسلمین، خشونت سازمانیافته را محکوم کردهاند. بخشی از مانیفست جریان محکوم کننده به قرار زیر است: «جهادی که شیخ حسن البنا آن را اعلام نمود، علیه جامعه، دولت، ارتش و پلیس نبود، حتی اگر آنها ستم پیشه کنند؛ زیرا آنها هنوز کافر نشدهاند. جنگ شما با آنها، فسادی بزرگ به سود دشمنانی است که باید بر اساس اصول شرعی و نه با شور و شعاری که به امت و کشور زیان میرساند، با آنها مبارزه کنید. از وضعیت داعش و القاعده که پیشازاین، روش آنها را رد میکردید، عبرت بگیرید».
• جریان حمایتکننده: این گروهها با ائتلاف حمایت از مشروعیت و جبهههای سلفی وابسته به آنها و سلفیهای اسکندریه، منصوره و مجموعهی «حازم ابو اسماعیل» و برخی از افراد جداشده از جریان صلحجو ازجمله «عبدالعظیم مجمد»، شناخته میشوند. ایشان سخنانی برای در پیشگیری خشونت ایراد میکنند و پیامهایی دراینباره میدهند که ازجملهی آنها میتوان به بیانیه «نداء الکنانه» اشاره نمود.
دو روند برای روابط دولت و جریانهای سلفی در مصر وجود دارد:
• روند نخست: پایداری جبههی حامی دولت و محکوم کنندهی استفاده از خشونت. بهرهگیری از این رویکرد برای کسب پایگاه مردمی، همراه با حرکت بهسوی انتخابات مجلس در سال 2015.
• روند دوم: پایداری جبههی حامی اخوانالمسلمین و در پیش گرفتن روش تحریککنندهی خود تا توجیه و شرعی سازی آن.
در پایان، میتوان گفت که صحنهی سیاسی کنونی مصر، هیچ تغییری را در رفتار گروههای دوگانهی سلفی که بدانها اشاره شد؛ نمودار نخواهد ساخت. بر این اساس، آنچه دادگاه اداری مصر، مبنی بر رد انحلال حزب «نور» حکم کرد، باقی خواهد ماند تا بیانگر نزدیکی میان دولت و جریان سلفی صلحجو و جایگزین «اخوان المسلمین» باشد.
فواید سیاسی همکاری سعودی- اسرائیلی
در 4 ژانویه، انور ماجد عشقی، ژنرال سابق سعودی و همچنین دوری گولد، مدیرکل جدید وزارت خارجهی اسرائیل، از همکاری برای یافتن واکنشهایی مشترک نسبت به تهدید احتمالی ایران، پرده برداشتند. با اینکه هردوی آنها، نمایندگی از سوی حکومتشان را رد کردند؛ اما جایگاه سیاسی آنها، موافقت ضمنی عربستان و اسرائیل را از این همکاری پدیدار میسازد. با پیش رفتن مذاکرات ایران و گروه 1+5، کشورهای همسایهی ایران، شروع به نمایش واکنشهایی کردند که ممکن است تغییرات غافلگیرکنندهای را در ائتلافهای منطقهای باهدف آمادگی برای درگیری شدیدتر با مبارزان حمایتشده از سوی ایران در عراق، یمن، سوریه و لبنان، برانگیزد. در شرایطی که انگیزهی پشت نشست دو شخصیت پیشگفته، تنها مذاکرات هستهای ایران و قدرتهای جهانی به نظر میآید؛ اما همکاری سعودی- اسرائیلی در آینده، به این امر محدود نمانده و بر محور منافع محلی دولتهای جدید اسرائیل و عربستان، خواهد گردید.
اسرائیل، عملاً سطحی از همکاری را با کشورهای گوناگون حاشیهی خلیجفارس در مسائل گوناگون، حفظ کرده است. از سوی دیگر، هرچند عربستان سعودی، اسرائیل را بهطور رسمی به رسمیت نشناخته، اما تلاشهای علنی و اسناد فاش شده، نمایانگر روابطی بسیار مستحکمتر ازآنچه فرض میشود، است. در سال 1996، اسرائیل در عمان و قطر دفاتر بازرگانی باز کرد؛ هرچند آنها را در پایان سالهای 2000 و 2009 و به خاطر واکنش کشورهای حاشیهی خلیجفارس به درگیریهای اسرائیل و فلسطینیها بست. افزون بر این، عربستان سعودی از طریق طرح آشتی عربی در سال 2002 بهطور علنی خواست که وارد روابط صلحآمیز با اسرائیل گردد.
در همین راستا، اسناد رسمی افشاشده، نشان میدهد که روابط سری کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس و اسرائیل باثباتتر است. این کشورها از بازرگانان اسرائیلی و بلکه مزدوران موساد بهعنوان رابطهای تماس پنهانی با اسرائیل استفاده کردند تا از این راه از تماسهای علنی که ناخرسندی عمومی از سوی شهروندان این کشورها را برمیانگیزد، پرهیز کرده باشند. همچنین، در گزارش بودجهی اسرائیل آمده است که این رژیم، در سال 2012، یک هیئت دیپلماتیک سری به یکی از دولتهای حاشیهی خلیجفارس فرستاده که نام آن در این گزارش نیامده است؛ بنابراین، آمادگی برای پرده برداشتن از تماس با کشورهای حاشیهی خلیجفارس واقعیتهای جدیدی را از نیازهای داخلی اسرائیل بازتاب میدهد تا ساکنان اسرائیل دریابند که همواره تلاشهایی در این راستا وجود داشته است. نکتهی جالبتوجه آن است که مسائل داخلی در عربستان سعودی نیز به عاملی برای ورود این کشور به ارتباط آشکارتر با اسرائیل شده است.
نویسنده بر آن است که تحول روابط راهبردی مستحکم عربستان با اسرائیل، هرچند در داخل دارای پایگاه چندانی نیست، اما پذیرفتنی است؛ چه آنکه نظرسنجی که بهتازگی انجامشده، نشان میدهد که شمار سعودیهایی که معتقدند ایران تهدید نخست عربستان است از شمار آنهایی که «داعش» را تهدید نخست این کشور میدانند بیشتر است. قرار گرفتن اسرائیل پس از «داعش» در رتبهی سوم تهدیدات عربستان، بیانگر آن است که همهی شرایط برای ائتلاف عربستان و اسرائیل فراهم نیست؛ اما شهروندان عربستان، به همپیمانی سعودی- اسرائیلی علیه ایران به دید مثبت مینگرند؛ زیرا 85 درصد از کسانی که مورد نظرسنجی قرارگرفتهاند، به همکاری عربستان و اسرائیل در ایجاد صلح میان اسرائیل و فلسطین، اهمیت میدهند. نویسنده در پایان بر آن است که در پیش گرفتن یک موضع قدرتمندانه علیه ایران، برای هردوی عربستان و رژیم صهیونیستی، امری است که پایگاه مردمی خوبی دارد و بحثی و جدالی بر سر آن وجود ندارد.
ابعاد نقش مصر و ایران در نظام بین الملل[7]
تصور جداانگاشتن تصمیم مطلوب مصر در قبال ایران از مجموع تحولات منطقهای بسیار سخت است اما این تصمیم باید براساس موازنه جدید قوا اتخاذ شود. در شرایط جدید مصر باید به دنبال احیای آرزوهای جهان عرب و تبدیل آن به محور تحولات منطقهای باشد و با آگاهی ودرک از جریانهای درحال رقابت در منطقه، فعالانه خواستههای اعراب را مطرح کرده و برای رفع بحرانها و مشکلات امروزی جهان عرب گامهای جدی بردارد.
1. محورهای تصمیم
طرحها و تصمیم های مصر باید مبنی بر قطب نمای عربی هدایت گردد که تشکیل دهنده گوهر امت عربی است و بر دو محور استوار است، اول آنکه عربگرایی ظرف فرهنگی جهان عرب است و اسلام ستون آن به شمار میآید یعنی درک هویت فرهنگی عربی _اسلامی باید براساس این مضمون باشد و هدف از اتحاد جهان عرب باید براساس عامل حاکم بر آن یعنی مصر بنیان شود. ثانیا تنها در صورتی اتحاد بین کشورهای عربی محقق خواهد شد که فلسطین آزاد شده باشد و بدون اتحاد عربی نقش وجایگاهی برای رهبری مصر در کشورهای عربی نمیتوان در نظر گرفت. همچنین دکتر جمال حمدان در کتاب معروفش به نام عبقریه گفته است: تازمانی که فلسطین آزاد نشود اتحاد عربی به رهبری مصر تشکیل نخواهد شد.
2. نقش اسرائیل در انحراف قطب نمای امت عربی
آمریکا و اسرائیل این نکته را به خوبی دریافته و به همین دلیل تمامی تلاش هایشان را درجهت تحقق دو هدف اساسی خود به کار بستهاند، اول آنکه در مقابل هر تلاش وحدت خواهانهای ممانعت به عمل میآورند تا با تجزیه وتقسیم جهان عرب، اتحاد عربی را به خرافه و داستانی افسانهای تبدیل کنند. ثانیا آنکه قصد دارند تا با سازش در قبال مسأله فلسطین آنرا از مرکزیت جهان عرب خارج کنند، به عنوان مثال امضای معاهده 1973 میان اسرائیل و مصر منجر به خروج مصر از مبارزه با اسرائیل شد و همچنین مصر از نقش اول پرونده مبارزه با اسرائیل کنار گذاشته شد و به دروازه صلح ومذاکره با اسرائیل در جهان عرب تبدیل شد.
جهان عرب در این شرایط جدید با از دست دادن عنصر اساسی خود یعنی “عامل اتحاد عربها” (یا همان مسئله فلسطین) آرزوی وحدت عربی را بر باد رفته دید. علاوه براین کشورهای عربی خود را در معرض تهدیدات، انفجار درونی و تقسیم شدن به کشورهای کوچک براساس هویت های طائفه ای مذهبی و نژادی دیدند؛ علاوه بر این هویت های ملی و گرایش های عربی در درون ملت ها مرد.
هم چنین آمریکا و اسرائیل مدیریت جنگ کشورهای عربی با اسرائیل را به دست گرفتند و این اولویت را به طرف ایران تغییر دادند و لوله اسلحه این جنگ را به طرف ایران چرخاندند به این معنا که درگیری اعراب با اسرائیل را تبدیل به درگیری اعراب با ایران کرده و با محوریت اختلافات مذهبی “شیعی و سنی”در منطقه، اولویت آزاد سازی فلسطین را از نظرها پنهان نمودند.
این ادعا را به خوبی میتوان در نظرات «موشی ارینز» وزیر جنگ اسبق اسرائیل یافت وی با انتشار مقاله ای در روزنامه هآرتص تصریح کرد: «درگیری فلسطین با اسرائیل چندین سال است که به جنگی سه وجهی تبدیل شده و جهان اسلام وعرب را دربر گرفته است، تنها عامل وحدت جهان عرب و فائق آمدن بر مشکلات آنها اسرائیل است؛ اما بادها در حال تغییر است و دشمنان بزرگتری از اسرائیل برای جهان عرب ایجاد شده است و آن کسی نیست جز ایران که با دستیابی به سلاح هسته ای و حمایت از داعش، جبهه النصره و القاعده درتلاش است تا با بر هم زدن نظم عربستان، اردن و مصر منطقه را دچار آشوب کند لذا اسرائیل دشمنی برای اعراب به حساب نمی آید بلکه دوست و همپیمانی وفادار برای کشورهای جهان عرب است». اسرائیل قصد دارد تا با انحراف قطب نمای جهان عرب از فلسطین خود را به عنوان شریکی برای کشورهای عربی معرفی کند.
3. تلاش مستمر ایران
در همین حال ایران با توافق وین و با شناسایی شدن به عنوان یک قدرت هسته ای که به تازگی از انزوا خارج شده است سعی دارد تا رهبری پروژه منطقهای اسلامی را در منطقه خاورمیانه به دست بگیرد وبا تاسیس یک نظام جدید منطقه ای به عنوان خلیج فارس، کشورهای شش گانه مجلس همکاری خلیج (فارس) به همراه عراق را حول یک محور جمع کند. این پروژه، روند جدیدی نیست بلکه پروژه رهبری جمهوری اسلامی سالهاست پیگیری میشود و اگر این کشورها به لباس مقاومت درآیند چه بهتر، اما ایران هیچ قدرت عربی خارج از اقلیم خلیج (فارس) را به عنوان قدرت مسلط به رسمیت نمیشناسد. از سوی دیگر، ترکیه از نقش خودش در رقابت های خاورمیانه غافل نمانده و با حمایت های دولت اوباما در تلاش است رهبری “پیمان اهل سنت”را در مقابل “هلال شیعی” در دست بگیرد. تغیییر رفتار ترکیه در مورد اخوان المسلمین منجر به سقوط این حزب در مصر شد و این سقوط شکاف های درونی زیادی برای حزب عدالت وتوسعه به بارآورد. گزینه های مصر و پایگاه منطقهای آن در برابر ایران باید با نوعی آگاهی از محتوی این درگیری و تمرکز بر هویت مصری باشد.
درگیری ها بین القاعدة و حوثی ها در یمن[8]
درگیریهای انصار الله با دولت مخلوع یمن هنگامی شعلهور شد که القاعده خود را وارد این بازی کرد تا ابعاد قومیتگرایی و جنگهای مذهبی را بیفزاید. از این رو القاعده اساس کار خود را کشتار حوثیها قرار داد. تا جایی که عملیات انتحاری سال گذشته القاعده منجر به کشته شدن بیش از 50 تن از حوثیها شد و عملیاتهای دیگری در استانهای “صعدة”، “مأرب”، “البیضا” و “عمران” صورت گرفت. پس از آن که حوثیها پرچم مبارزه با القاعده و کسانی که از آنها حمایت میکنند را برافراشتند، بر میزان این عملیاتها افزوده شد. مهم ترین علل گسترش القاعده در یمن را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
1. پس ازآنکه “احمد عوض بن مبارک” ناتوانی خود را از تشکیل حکومت اعلام کرد و از سوی دیگر اوضاع یمن به وخامت گرایید و برای ناآرامیها پایانی به نظر نمی رسید، القاعده که شرایط را برای حضور خود مناسب دید، از ناآرامیها سوءاستفاده کرد و نفوذ خود را گسترش داد.
2. با سیطره کامل حوثیها بر پایتخت یمن و به خطر افتادن منافع القاعده، این گروه برای جلوگیری از گسترش حوثیها در دو جبهه و همزمان وارد جنگ با دولت و انصار الله شد.
3. از جنبهی درگیری اعتقادی، القاعده با عنوان دفاع از اهل سنت در مقابل حملات حوثیها سعی در مذهبی جلوه دادن حملات خود است. همچنین با انتقال درگیریها به پایتخت یمن سعی دارد این کشور را به پایگاهی برای تصفیه اختلافات ایدئولوژیکی تبدیل سازد.
4. حمایتهای مالی و تسلیحاتی از القاعده و مسلط شدن این گروه بر مقادیر زیادی از تسلیحات ارتش در استانهای جنوبی و دریافت حمایتهای خارجی باعث شد این گروه بتواند دولت را در برخی از درگیریها زمینگیر کنند.
علاوه بر این پایگاههای نظامی القاعده در مکانهای صعبالعبور و ارتفاعات سختی قرار دارد که حمله به آنها را دشوار کرده و مکان امنی برای تربیت نیروهای خود پدید آورده است.
مهمترین پیامدهای گسترش القاعده در یمن را می توان در موارد زیر دانست:
1. شعلهورشان جنگهای مذهبی: تبدیل درگیری حوثیها و القاعده به جنگهای مذهبی و عقیدتی که امکان صدور آن به خارج از یمن و شعلهور کردن منطقه را دارد، خطرناکترین پیامد جنگ یمن به شمار میآید. علاوه بر عدم حضور دولت و مؤسسات دولتی هیچ گروهی نمیتواند بر این جنگها مسلط شود وآنها را در کنترل خود گیرد.
2. اعلام جهاد علیه شیعیان از سوی القاعده، یمن را به پایگاهی برای جذب اهل تسنن افراطی و جهادگران از تمامی نقاط تبدیل کرده است. این گفتمان فرقه گرایانه اهل سنت را به دفاع از خود در مقابل شیعیان تشویق میدارد و با تکفیر شیعیان خواستار استیفاء حقوق اهل سنت می شود. از این رو برخی از کارشناسان معتقدند یمن تبدیل به افغانستان جدیدی خواهد شد.
3. عمیق شدن بحران یمن با حضور القاعده حقیقتی غیرقابلانکار است مثلاً القاعده در مبارزه خود با دولت مخلوع منصور هادی بهگونهای عمل کرد که حتی اجازه ابراز وجود به آن را نداد و تمامی مناطق تحت تسلط دولت را یکشبه منهدم کرد.
جاهطلبیهای مشروط؛ آیا روسیه به حامی اصلی اقلیتها تبدیل میشود؟[9]
روسیه در سایهی تحولات سریعی که منطقه شاهد آن بوده است توجه به موضوع اقلیتهایی مانند کردها و ارمنیها و مسیحیها را در دستور کار خود قرار داده است. این آن چیزی است که به مجموعهی تحولاتی ارتباط دارد که بارزترین آن در افزایش تأثیر اقلیتها در منطقه و تلاش مسکو برای تثبیت نفوذش بهعنوان بازیگر فعال منطقهای در پروندههای اصلی نمایان میشود. بااینحال تبدیل روسیه به حامی بینالمللی برای بعضی از اقلیتها روسیه را با چالشهای جدی روبرو میکند که به عدم پذیرش افزایش نفوذ اقلیتها مخصوصاً کردها از جانب بعضی از قدرتهای منطقهای مانند ترکیه ارتباط دارد. روسیه در طی دورههای اخیر توانسته کانالهای ارتباطی با سه اقلیت در منطقه و کمک به آنها را در چندین سطح باز کند که میتوان آن را بهصورت زیر بررسی کرد:
1- ارمنیها: روسیه حمایت واضحی از قضیهی ارمنیها به نمایش گذاشت و آن چیزی است که در محکوم کردن کشتار دستهجمعی ارمنیها در 24 آوریل 2015 توسط ولادیمیر پوتین در خلال بزرگداشت یادبود صدمین سالگرد نسلکشی ارمنیها انعکاس یافت. وی گفت: ما از ته دل با ملت ارمنی که از یکی از بزرگترین حوادث تاریخ بشریت رنج برد ابراز همدردی میکنیم، جایی که نزدیک به 1.5 میلیون شهروند کشته و زخمی و صدها هزار نفر پناهندهی روسیه شدند.
2- کردها: کردها در جنگ علیه تروریسم و بهطور مشخص در جنگ علیه داعش برای بنا نهادن روابط قوی با بعضی از قدرتهای بینالمللی مانند آمریکا و روسیه که کردها را شریک اصلی برای جنگ ضد تروریسم بهحساب میآورند، موفق عمل کردهاند. این چیزی است که در سخنان فرستادهی ویژه رئیسجمهور روسیه در امور خاورمیانه “میخاییل بوگدانوف”در 17 مه 2015 بهصورت واضح قابل رؤیت است: «نقش پیشمرگه و اقلیم کردستان برای شکستن ابهت داعش بزرگ بود و طبعاً آن چیزی که اهمیت نقش کردها در رابطه با روسیه را افزایش میدهد، آن است که کردها در جنگ علیه بشار اسد که روسیه در طول دورهی اخیر حمایت قوی خود از وی را در برابر فشارهای نیروهای معارض نشان داده است، مشارکت نکردهاند» به همین علت بود که روسیه خواستار ارسال کمکهای انسان دوستانه به مناطق تحت تسلط دولت سوریه و مناطقی مانند حسکه، قامشلی، عفرین که تحت کنترل کردها بود شد. همانگونه که اخیراً برای باز کردن شبکههای ارتباطی متعدد با کردها تلاش کرد و این چیزی است که در برپایی مراکز فرهنگی کردی در مسکو، بهاضافهی دیدار بارزانی در فوریه 2013 و دیدار رئیس حزب دموکرات در دسامبر سال 2014 از مسکو، انعکاس یافت.
3- مسیحیان: اهتمام روسیه به مسیحیها در منطقه در چند شاخص انعکاس مییابد که از جمله آنها تلاش خستگیناپذیر مسکو برای به وجود آوردن ائتلاف بینالمللی برای حمایت از مسیحیانی بود که گروههای تروریست در خاورمیانه آنها را تهدید میکردند.
میتوان گفت عواملی چند وجود دارد که روسیه را به توجه به امور اقلیتها واداشته است:
1- تلاش روسیه برای کسب اعتبار بینالمللی با طرح این موضوع که دولتی حامی اقلیتهای دینی است، مخصوصاً بعد از بحرانهای زیادی که باعث شد این اقلیتها باری بر دوش جامعهی بینالمللی بهحساب آیند. پس از افزایش هدفگیری اقلیتها از جانب گروههای تروریستی، روسیه از طریق گشایش کانالهای ارتباطی با اقلیتها میکوشد تا نفوذش در منطقه را تقویت کرده و از این موضوع در سایر پروندههای منطقه سود ببرد.
2- افزایش نفوذ اقلیتها در منطقه در سایهی ناآرامی و عدم ثباتی که منطقه شاهد آن بوده است، باعث توجه ویژه روسیه به این مسئله شده است. این در حالی است که مسئولان آمریکایی از کنترل این موضوع و انجام وظایف خود در قبال اقلیتها عاجز شدهاند. این آن چیزی است که بعضی از اقلیتها را به تلاش برای تقویت نفوذشان در منطقه واداشته است؛ مانند کردها که در کسب اعتماد دولتهای غربی بهعنوان یکطرف اصلی در جنگ با تروریسم موفق شدهاند.
3- سودهای اقتصادی که روسیه از بنا نهادن روابط قوی با بعضی از اقلیتها به دست میآورد و آن چیزی است که در دعوت منطقهی کردستان عراق از شرکتهای روسی برای یاریرساندن به منطقهی کردستان عراق در همهی زمینهها و همچنین اعلام شرکت گاز پروم روسیه دربارهی برنامه خود برای افزایش سرمایهگذاری در کردستان عراق بهوضوح تجلی پیدا کرد. از همین رو، گاز پروم اولین عملیات اکتشافش برای نفت را در محلی نزدیک به مرز عراق و ایران شروع کرده است. روسیه توجه ویژهای به این همکاری دارد مخصوصاً در سایهی پایین آمدن قیمت نفت و تداوم تحریمها بر ضد روسیه به خاطر بحران اکراین که موجب پایین آمدن ارزش پول روسیه شد و نیز وجود مشکلات اقتصادی دیگری که نزدیک بود منجر به تضعیف نقش خارجی این کشور گردد.
اما برخلاف فرصت پیشآمده برای روسیه جهت بازی در نقش برجستهتر در قبال اقلیتها، این کشور در این راه با موانع چندی نیز مواجه است که چهبسا منجر به افزایش تنش در روابطش با بعضی از قدرتهای منطقهای مخصوصاً ترکیه گردد. ترکیه تلاشهای قدرتهای بینالمللی برای بنای رابطهی استراتژیک با کردها را رد میکند و در قطع پشتیبانی بینالمللی در قضیهی ارمنیها میکوشد و این آن چیزی است که “احمد داوود اوغلو” نخستوزیر ترکیه در انتقادهای شدیدی که به رئیسجمهور روسیه “ولادیمیر پوتین” وارد کرد انعکاس یافت. پوتین حوادثی را که در سال 1915 اتفاق افتاد، بار دیگر یادآوری کرد و آن را نابودی دست جمعی در حق ارمنیها دانست. از سوی دیگر، همچنان افزایش نفوذ اقلیتها محل بحث و بررسی است، مخصوصاً که مرتبط به نفوذ و مصالح دولتهای منطقهای و بینالمللی است که ازنظر مکانیسم تعامل با اقلیتها تفاوتهایی بین آنها وجود دارد و این چیزی است که شاید مسکو را به سمت عدم تکیه به روابط محکمش با بعضی از اقلیتها سوق دهد؛ بویژه در وضعیتی که اکنون منطقه شاهد آن است.
استراتژی جدید ارتش رژیم صهیونیستی [10]
در 13 اوت ارتش رژیم صهیونیستی سندی در 33 صفحه با عنوان استراتژی ارتش منتشر کرد که شامل نسخهای کوتاهتر و غیر سری از سند کاملی است که برای نقشههای کلی 5 سالهی جدید ارتش این رژیم به اسم “جدعون” که هنوز دولت با آن موافقت نکرده، طراحیشده است. این سند در تاریخ این رژیم بیسابقه بهحساب میآید نهتنها به جهت اینکه عناصر دکترین امنیت ملی را مشخص کرده بلکه همچنین به خاطر اینکه علنی چاپشده است. این رژیم از زمان اولین نخستوزیر خود، “بن گوریون” دکترین امنیت ملی مکتوبی نداشته است. در بین سالهای 2004-2007 طرحی مشابه برای نوسازی دکترین امنیت ملی توسط کمیتهی مریدور انجام گرفت اما نتوانست موافقت دولت را جلب کند. اکنون استراتژی ارتش مبنی بر این تلاشهاست و انتشار بیسابقهی آن به طرح عمومی این مسئله دربارهی مشخص کردن اولویتهای منابع ملی از میان نیازهای امنیتی و اجتماعی و اقتصادی برمیگردد. سند جدید از تغییرات اساسی در فضای استراتژیکی و عملیاتی رژیم و آنچه از ناآرامیهای سریع و خشونتآمیز و خطر سقوط و ضعفی که در چارچوبهای دولت شاهد بوده است پرده برمیدارد. درجهی بالای عدم یقین در مورد استراتژی و فقدان بودجه و عدم موافقت رسمی دولت، مانع عملیاتی شدن طرح در طول سالهای متعدد بعد از سال 2011 شده است. طی سال های اخیر تحولاتی راهبردی در سطح منطقه و ماهیت بازیگران منطقهای ایجاد شده است که عبارتند از:
1- بازیگرانی در سطح کوچکتر از دولتها که بهخوبی مسلح شده و معروف بهافراطگرایی و خشونت هستند، جایگزین ارتشهای کشورهای مجاور شده و تهدید اصلی برای رژیم بهحساب میآیند. این گروهها شامل حزبالله در لبنان و حماس در غزه و عناصر جهادی از بقیهی کشورها میشوند که در مرز رژیم هستند اما در حال حاضر تهدید چندانی نیستند. فقط در طول 15 سال گذشته “بازیگران در سطح کوچکتر از دولتها” در حوزهی لبنان و فلسطین با ورود به 5 جنگ مسلحانهی بزرگ قادر به شکست رژیم بودهاند.
2- این بازیگران میتوانند مراکز مسکونی و تأسیسات حیاتی رژیم را باقدرت آتش شدید هدف قرار دهند که ممکن است بر پایداری جمعی مردم و توانایی آنها برای ادامهی تلاش پایدار تأثیر بگذارد و حجم این تهدید و سرعت آن و دقت آن و امکان استمرار آن در حال افزایش است؛ بهاضافه ممکن است از قابلیتهای نظامی پیشرفتهی هجومی نیروهای مسلح رژیم در خشکی، هوا و دریا کاسته شود و همچنین تهدید شامل فعالیتهای زیرزمینی گسترده نیز میشود؛ مثلاً در خلال عملیات ” لبههای حفاظتی” در غزه در سال گذشته، نیروهای مسلح رژیم تونلهایی از مجموعهی وسیع تونلهای حماس که برای اهداف هجومی حفر کرده بود، در پشت مرزها کشف کردند.
3- این بازیگران مراکز مسکونی را میدانی برای عملیاتشان قرار داده تا آزادی عمل یا تحرک رژیم را گرفته و تلاشهای آن برای مشروع جلوه دادن تلاشهای جنگیاش را با مشکل مواجه سازند؛ بنابراین این نوع از جنگ ابعاد غیرنظامی مثل قضایای حقوقی و انسانی و آنچه مربوط به رسانه است را نیز دربر میگیرد.
4- جایگاه رژیم صهیونیستی در غرب در طول این سالها پایین آمده است؛ بهصورت فزایندهای تلاشهای این رژیم برای کسب مشروعیت بینالمللی لازم برای جنگ با عناصر مسلح در مناطق مسکونی با مانع مواجه شده است. بسیار واضح است که دلیل اصلی این پایین آمدن، درگیری فلسطینی-صهیونیستی است که هم چنان بدون حل باقیمانده است، علیرغم اینکه سند بهطور صریح به این نکته نمیپردازد.
5- در شرایط فعلی، هزینههای محلی امنیت ملی در حال افزایش است و فشارها بر سرمایهگذاریهای اقتصادی و بر مردم در حال افزایش است.
جالبتوجه است که سند بهطور مستقیم به موضوع تهدید اتمی ایران نمیپردازد که بعضی از مفسران را بر آن داشته است که اینگونه تفسیر کنند که نیروهای مسلح صهیونیستی بعد از توافق هستهای برخلاف دولت رژیم صهیونیستی چندان به تهدید ایران توجه نشان نمیدهند اما درواقع ایران نقش مهمی در استراتژی پنهان در پشت این سند بازی میکند؛ اولاً درحالیکه نیروهای مسلح رژیم توقع ندارند که تهدید هستهای ایران در خلال 5 سال آینده محقق شود اما به استحکام تواناییهای بازدارندگی و استمرار آمادگی برای ضربه زدن پیشدستانهی احتمالی بر ضد کشورهایی که مرزهای مشترک با رژیم صهیونیستی ندارد فرامیخواند. دوماً نیروهای مسلح رژیم میدانند که این بازیگران که ایران آنها را حمایت میکند تهدیدی زودهنگام و فوری به شمار میروند.
در مجموع میتوان گفت استراتژی نیروهای مسلح رژیم صهیونیستی سهم مهمی در تفکر استراتژیک رژیم و بحثهای عمومی دربارهی امنیت ملی در کشور دارد و لازم است که در استراتژی حکومت جایگاه امنیت ملی تقویت شود.
نقش ايران در سومالی، جستجو برای جای پا[11]
ایران از فرصتهای جذابی که در سومالی برای او وجود دارد بهره میبرد؛ جایی که اهمیت جغرافیایی و موقعیت آن در قارهی آفریقا و نزدیک بودن آن به یمن و همهی این عوامل باهم، دولت بلندپروازی مثل ایران را بر آن میدارد تا گامهایش در مسیر رسیدن به هدفهای خود در این منطقه را بلندتر بردارد. فرصتهایی که در سومالی پیش روی ایران برای گسترش دامنه نفوذش وجود دارند عبارتند از:
1- غیاب رقیب عربی واقعی درصحنهی سومالی، مخصوصاً در حوزههای سیاسی و دیپلماسی
2- فقر و جهل موجود در سومالی و نیاز به مجتمع آموزشی و کمکهای انسان دوستانه و استقبال از هرکسی که در جهت برآوردن این نیازها تلاش میکند، بدون در نظر گرفتن سابقهی او.
3- ضعف امکاناتِ مؤسسات دینی در سومالی
4- بی اطلاعاتی دولت از نفوذ ایران مخصوصاً در قسمتهای اجتماعی و سیاسی؛ شکایت گروه علمای سومالی از انتشار تشیع در بین مردم نشان از غفلت دولت سومالی دارد.
5- وجود فرقههای صوفیه و وجود برخی اشتراکات بین ایران و این گروهها؛ مخصوصاً بعد از بیانیهی دو طرف مبنی بر اعلام نگرانی از انتشار فکر وهابی یا سلفی در سومالی.
شکی نیست که گسترش نقش ایران در کشورهای عربی به همراه نشر مذهب شیعه در سرزمینهای سنی مذهب، عملی داوطلبانه از جانب فرد یا گروه خاصی نیست و در پشت آن دولت مقتدر ایران ایستاده است و هماهنگیای بین حضور در این منطقهی استراتژیک و نشر مذهب شیعه وجود دارد. همانگونه که موفقیتهای مکرر ایران در سلطه بر پایتختهای عربی، شتاب قابلتوجهی برای فتوحات جدید به او بخشید و با توجه به ارادهی ایران برای حضور در شاخ آفریقا و مخصوصاً سومالی، چهبسا سومالی نیز جزئی از مهمترین بازیگران سیاسی نزد تهران به شمار رود، مخصوصاً در شرایط فعلی که افقهای جدید همکاری بین سومالی و کشورهای عربی باز نشده است. در توان کشور سومالی نیست که بهتنهایی با طرحی که از پشتیبانی رسمی و مردمی دولت بلندپرواز ایران (چه ازنظر فکری و چه ازنظر سیاسی) بهره میبرد به رقابت بپردازد مگر آنکه دولتهای عربی مخصوصاً کشورهای حاشیهی خلیجفارس قدمهای خوبی برای حمایت از سومالی در زمینههایی که بر آیندهی این کشور ازلحاظ اقتصادی، اجتماعی و تربیتی تأثیر دارد، بردارند. از مهمترین زمینههایی که احتیاج برداشتن گامهای استراتژیک دارد میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- فراهم کردن فرصتهای آموزشی جایگزین و پذیرش دانشجو از سومالی به خاطر حمایت جامعهی سومالی از نمادهای شیعه.
2- ایجاد روابط نزدیکتر بین بعضی مؤسسات آموزشی در سومالی با همتایانش در جهان عرب و کاهش شروط ثبتنام.
3- بازار جایگزین برای محصولات سومالی برای قطع وسوسههای اقتصادی ایران، مخصوصاً دام و موز و محصولات معروف در سومالی.
4- پشتیبانی از مؤسسات دولتی سومالی برای حمایت از جامعهی سومالی در برابر نفوذ ایران برای زمان طولانی
5- تشدید مأموریتهای دیپلماتیک به همراه راهاندازی پروژههای اجتماعی و فرهنگی.
در مجموع میتوان گفت کشورهای ساحلی مثل سومالی و جیبوتی خود را در برابر پروژههای بلندپروازانه دولتها برای تسلط بر این مکان استراتژیک از دنیا مییابند. رقابت بینالمللی و منطقهای بر سرشاخ آفریقا در جریان است تا هر کشوری جای پایش را در ساحل و چهبسا برای ایجاد پایگاههای نظامی در آینده پیدا کند. پس وجود ایران در سومالی در حال حاضر نشاندهندهی تثبیت روابط با شریکی محلی است که مجهز به حمایت ایران در مناطق مورد هدف است و همچنین ایران ملزم به حفظ رابطه با گروههای مسلح صوفی سومالی و بهکارگیری آنها در وقت مناسب است. اگر وضعیت به همین منوال ادامه یابد روزی فرا میرسد که ایران از سومالی بهعنوان برگ برندهای برای ایجاد توازن بینالمللی استفاده خواهد کرد.
[1] محمد عباس ناجي، «حقبة روحاني: حدود التغيير في السياسة الخارجية الايرانية»، مجلة السياسة الدولية، الرابط:
http://www.siyassa.org.eg/NewsQ/3703.aspx
[2] غیث العمری، «حماس تکثّف سعیها للحصول علی الاعتراف الدولي»، معهد واشنطن لسیاسه الشرق الأدنی، 13 آب/اغسطس 2015، الرابط:
http://www.washingtoninstitute.org/ar/policy-analysis/view/hamas-ramps-up-its-quest-for-international-recognition
[3] جیمس جیفری، «هل ستعرقل أزمات العراق السیاسیة حملة مکافحة تنظیم «الدولة الإسلامية»»، معهد واشنطن لسیاسه الشرق الأدنی، 12 آب/اغسطس 2015، الرابط:
http://www.washingtoninstitute.org/ar/policy-analysis/view/iraqs-political-crises-could-stall-the-anti-isis-campaign
[4] برنامج الدراسات الأمریکیه، «دوافع التوافق الأمریکی- الترکی حول إقامه منطقه آمنه في سوریا»، المرکز الإقلیمی للدراسات الاستراتیجیه، 12 آب/اغسطس 2015، الرابط:
http://goo.gl/wJAHyD
[5] توسيع الخيارات: الانفتاح السعودي تجاه روسيا…توجه استراتيجي أم تكتيكي؟ – معتز سلامه- المركز الإقليمي للدراسات الإستراتيجية
توسيع الخيارات: الانفتاح السعودي تجاه روسيا ..توجه استراتيجي أم تكتيكي؟
[6] موقف الحركة السلفية من أحداث العنف فى مصر- إيمان زهران- مرکز الاقلیمی للدراسات الاستراتجیه
http://goo.gl/3RSskw
[7] محمد السعيد إدريس- أبعاد الدور: مصـــر وإيران والنظام الإقليمى- مرکز العربی للبحوث والدراسات
http://www.acrseg.org/39333
[8] علی بکر- الصراع بين القاعدة والحوثيين باليمن… تحولات طائفية- مجله السیاسة الدولیة
http://goo.gl/8tZvMP
[9] وحدة العلاقات الاقليمية، طموحات مشروطة: هل تتحول روسيا إلي داعم رئیسی للأقليات في الشرق الأوسط، المرکز الإقليمي للدراسات الاستراتيجية،
http://www.rcssmideast.org06/09/2015
[10] مایکل هرزوگ، الاستراجية الجدیدة ل “جيش الدفاع الإسرائيلي”تخرج إلي العلن، معهد واشنطن
www.washingtoninstitute.org
[11] فهد ياسين، الدور الإيراني في الصومال: البحث عن موطئ قدم، مركز الجزيرة للدراسات
http://studies.aljazeera.net/reports/2015/08/2015818103039934112.htm