عنوان: چرا کشورها شکست میخورند؟ ریشههای قدرت، فقر و شکوفایی
نویسنده: داورن عجماوغلو، جیمز رابینسون
ترجمه: علی حبیبی
ناشر: نور علم
سال چاپ: 1393
***
1. معرفی نویسندگان
• دارون عجماوغلو: او اقتصاددان ترکتبار و استاد تمام دانشگاه MIT متولد سوم سپتامبر سال 1967 در استانبول ترکیه است. پدرش وکیل و استاد دانشگاه استانبول و مادرش دبیر دبیرستان ارمنیها در استانبول بودند. عجماوغلو پس از اتمام تحصیلات متوسطه در شهر زادگاهش راهی انگلستان شد و در دانشگاه یورک و سپس مدرسه اقتصادی لندن تحصیل کرد و با مدرک دکترا در رشته اقتصادسنجی و اقتصاد ریاضی فارغالتحصیل شد. او ابتدا به تدریس در مدرسه اقتصادی لندن مشغول شد و در سال 1993 به دانشگاه MIT پیوست. عجماوغلو به گواه سایت آیدیاز و ریپک جزو 10 اقتصاددان اول دنیاست که بیشترین ارجاع به نوشتههای آن داده میشود. عجماوغلو که ابتدا با نوشتههای کوتاه و عامهفهم اقتصادیاش در سایت تامبلر مشهور شده بود با آسو اوزداغلار استاد مهندسی الکترونیک و علوم یارانه در دانشگاه MIT و دختر سیاستمدار ترک، اسماعیل اوزداغلار که در دولت تارگوت اوزال وزیر کشور بود ازدواج کرد. علاقه فراوان او به حوزه اقتصاد سیاسی، اقتصاد توسعه، اقتصاد رشد، تکنولوژی، نابرابری دستمزد و درآمد، سرمایه انسانی و اقتصاد کار باعث شد او به تحقیق و پژوهش در این زمینه روی بیاورد و مقالات و کتابهای مطرحی در این زمینه تألیف کند.
دارون عجماوغلو
• جیمز رابینسون: اقتصاددان و استاد علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد زاده سال 1960 در انگلستان است. جیمز رابینسون تحصیل اقتصاد را از مدرسه اقتصادی لندن آغاز کرد و در دانشگاه وارویک و دانشگاه ییل تحصیلات خود را به پایان رساند. حوزه مورد علاقه رابینسون توسعه اقتصادی و سیاسی است. او بهویژه روی منطقه آمریکای لاتین و کشورهای مرکز و جنوب قاره آفریقا مطالعات زیادی انجام داده است. او در سال 2009 بهعنوان استاد علوم سیاسی و اقتصاد در هیات علمی دانشگاه هاروارد پذیرفته شد. پیش از آن در دانشگاههای ملبورن، کالیفرنیای جنوبی و دانشگاه برکلی کالیفرنیا علوم سیاسی و اقتصاد تدریس کرده است. او در حال حاضر مطالعاتی روی کشورهای جمهوری دموکراتیک کنگو، سیرالنئون، هائیتی و کلمبیا انجام میدهد. رابینسون با عجماوغلو ترکیب خوبی از دانش سیاسی و اقتصادی تشکیل دادهاند و در دو کتابی که در سالهای اخیر با همکاری یکدیگر تألیف کردهاند (ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی و چرا کشورها شکست میخورند) توانستهاند با ارائه نظریات و ایدههای جدید، الگوهای قابل بحثی در مورد چرایی و چگونگی توسعه یافتگی برخی کشورها و عقبماندگی برخی کشورها مطرح کنند که بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
جیمز رابینسون
2. خلاصه کتاب
شهر نوگالس نمونهای از یک تجربه طبیعی در نهادسازی جوامع انسانی است. بخش شمالی این شهر در آریزونای آمریکا قرار میگیرد و بخش جنوبی آن در مکزیک. قسمت آمریکایی، دارای سطح درآمد بیشتر و امید به زندگی بالاتر، اما بخش جنوبی آن دارای جرم و فساد بیشتر و مرگ و میر بالاتر است. در حالی که محیط جغرافیای در هر دو طرف حصار یکسان است، جمعیت از قومیت واحدی برخوردار است، اما چرا اوضاع در دو طرف کاملاً با هم فرق میکند؟ دلایل این تفاوتها در دو سمت یک شهر از چه چیزهایی نشات میگیرد؟ این نابرابری صرفاً باعث پیامدهایی در زندگی افراد کشورهای فقیر نمیشود بلکه باعث گسترش نفرت غم و اندوه در نقاط دیگر جهان نیز خواهد شد.
دارون اعجماوغلو و جیمز رابینسون در کتاب پرفروش خویش «چرا کشورها شکست میخورند» توضیحی دیگر را پیش روی قرار میدهند. به اعتقاد آنان وضعیت کشورهایی مانند کره شمالی و جنوبی، یا مناطق شمالی و جنوبی ایتالیا و البته مهمتر از همه شهر نوگالس نشان میدهد که تفاوتهای قومی و نژادی، جغرافیایی، فرهنگی و … نمیتواند توضیح دهنده شکافی باشد که بین کشورهای فقیر و غنی نه تنها وجود دارد که مرتباً هم در حال گسترش است.
از آنجایی که نهادها بر رفتارها و انگیزهها در زندگی واقعی اثرگذار هستند میتوانند باعث موفقیت یا ناکامی کشورها و ملتها بشوند. استعدادهای شخصی در هر سطحی از جامعه تأثیرگذار است، اما همین استعدادهای شخصی نیز برای اینکه به فعلیت برسند نیازمند یک چهارچوب نهادی هستند تا بتوانند به نیروهای مفید و مثبت تبدیل شوند. به نظر نویسندگان این کتاب، وضعیت نهادهای اقتصادی، سیاسی کشورها نه تنها توسعه یا عقب ماندگی آنان را رقم میزند بلکه میتواند کشوری را که سالها ثروتمند و در حال پیشرفت و یا پیشرفته بوده در طی مدتی نسبتاً کوتاه فقیر کند و بالعکس. عجماوغلو و رابینسون، نهادهای اقتصادی سیاسی جوامع را بهطور کل و صرف نظر از زمان و مکان به دو دسته فراگیر و بهرهکش تقسیم میکنند. نهادهای فراگیر که موجب پیشرفت میشوند، اجازه مشارکت سیاسی اجتماعی به اکثریت مردم را میدهند و همه افراد جامعه به فراخور تمایل، توانائی و موقعیت خود میتوانند مسئولیتی داشته باشند؛ علاوه بر اینکه این مشارکت باعث ایجاد حقوق اولیهای مانند حق مالکیت و ایجاد کسب و کار و … برای مردم میشود. وضعیت در مورد نهادهای بهرهکش برعکس است، این نهادها تنها توسط عده محدودی اداره میشوند و تنها به همان عده هم اجازه مشارکت در جامعه داده میشود و این نهادها مانع توسعه و پیشرفت هستند.
3. نقد نظریات متعارف در مورد دلایل شکست ملتها
1) فرضیه عوامل جغرافیایی
از نظریات شایع در خصوص دلایل نابرابری در جهان، فرضیات مرتبط با جغرافیا است که معتقد است شکاف گسترده میان کشورهای فقیر و غنی در اثر تفاوتهای جغرافیایی به وجود آمده است. کتاب با آوردن مثالهایی از دو شهر نوگالس آمریکایی و مکزیکی، کره شمالی و جنوبی و … این نظریه را رد میکند و بیان میکند که هر دوی این شهرها و کشورها شرایط اقلیمی کاملاً یکسانی قرار دارند، لذا ریشههای فقر و ثروت نمیتواند در تفاوتهای اقلیمی و جغرافیایی باشد.
2) فرضیه عوامل فرهنگی
دومین نظریه پذیرفته شده بهصورت رایج در زمینه دلایل شکست ملتها فرضیات فرهنگی هستند که شکوفایی و رونق را به فرهنگ مرتبط میکنند. فرضیات فرهنگی دقیقاً مانند فرضیات جغرافیایی ساختمان و چیدمان متمایزی دارند. نویسندگان بیان میکنند که فرضیات فرهنگی در توصیف نابرابری کارایی ندارد چرا که جنبههایی از نظیر دین، اخلاق ملی، ارزشهای آفریقایی یا لاتینی مورد تأکید قرار میگیرند که اهمیت چندانی در درک نابرابریها و تداوم آنها در جهان ندارند. شهر نوگالس جنوبی و شمالی، کره شمالی و جنوبی، افریقای جنوبی و سایر کشورهای آفریقایی مثالهایی برای رد این نظریه محسوب میشوند.
3) فرضیه ناآگاهی
نظریه جهل و غفلت آخرین فرضیه رایج و پرطرفدار در حوزه توصیف فقر و ثروت کشورهاست که معتقد است نابرابری جهانی ریشه در افراد یا حاکمانی دارد که روشهای ایجاد ثروت در کشورهای فقیر را نمیدانند. این نظریه عمدتاً توسط اقتصاددانها مطرح میشود. اعجم اوغلو و رابینسون برای رد این فرضیه نیز به مثال شهر نوگالس روی میآورند و بیان میکنند مقصر قلمداد کردن رهبران این کشور به دلیل تفاوت در موجود در وضعیت رفاه آنها غیرممکن است. به عبارت بهتر، فقدان آگاهی و نهادهای مربوط به آن در میان رهبران آمریکا و مکزیک نبوده که واگرایی این کشور در دوران استعماری شده باشد. رهبران مکزیک سیاستها و نهادهای اقتصادی را انتخاب کردهاند که صرفاً قشر نخبه جامعه را ثروتمند کرده و مابقی جامعه در دوران پایانی قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به فقر بیشتری فرو رفتند در حالی که روزولت و ویلسون دقیقاً عکس این سیاست را اتخاذ کردند. لذا دلیل تفاوت در وضعیت دو کشور تفاوت در محدودیتهای نهادی بوده که روسای جمهور کشورها و منتخبان جامعه با آن مواجه بودند.
4. نظریه جایگزین
پس از نقد نظریات رقیب که عمدتاً بر ویژگیهای جغرافیای، فرهنگی و یا ناآگاهی حاکمان استوار هستند، نویسندگان به طرح نظریه خود میپردازند. آنها در این بخش ابتدا نهادهای اقتصادی را به نهادهای فراگیر و بهره کشانه تقسیم میکنند و سپس بهتدریج نظریه خود در مورد ارتباط کیفیت نهادهای سیاسی و نهادهای اقتصاد و نیز ارتباط این دو با مقوله توسعه و انحطاط را مطرح میکنند.
1) نهادهای اقتصادی فراگیر و بهره کشانه
کشورها به لحاظ موفقیت اقتصادی با هم متفاوت هستند و دلیل این مسئله نیز نهادهای متفاوت، قوانین تأثیرگذار بر کارکرد اقتصاد و انگیزههایی است که برای مردم به وجود میآیند. نهادهای اقتصادی فراگیر نهادهایی هستند که امکان و فرصت مشارکت را توسط تودههای گسترده مردم در فعالیتهای اقتصادی فراهم میکنند و از استعدادها و مهارتهای آنها بهترین استفاده را برده و به افراد این امکان را میدهند تا انتخابهایی را بر اساس تمایلات خود انجام بدهند. نهادهای اقتصادی فراگیر نیازمند حقوق مالکیت امن و فرصتهای اقتصادی نه تنها برای گروه نخبه و سرآمد جامعه بلکه برای همه قشرهای جامعه خواهد بود. نهادهای بهره کشانه اساساً کارکردهای کاملاً متضاد و متقابل با نهادهای فراگیر دارند، چرا که با این هدف طراحی شدند تا درآمدها و ثروت را از یک قشر و یا بخشی از جامعه به نفع دیگر بیرون بکشند و آن را استخراج کنند.
2) نهادهای سیاسی فراگیر و بهره کشانه
همه نهادهای اقتصادی توسط جامعه ایجاد میشود، در کره شمالی این نهاد با فشار از طریق کمونیستها به مردم تحمیل شد و در آمریکای لاتین این سیستم توسط اسپانیاییها؛ اما در کره جنوبی افراد مختلف با انگیزهها و تمایلات مختلف توانستهاند تصمیماتی را در حوزه نهادسازی جامعه بگیرند؛ به عبارت بهتر کشور کره جنوبی از سیاست متفاوتی برخوردار بوده است.
نهادهای سیاسی یک جامعه تعیین کننده کلیدی در نتایج این بازی بزرگ هستند. این نهادها در واقع قوانین هستند که انگیزهها را در سیاست مدیریت میکنند و میتوانند مشخص کنند که چگونه انتخاب شود و کدام بخشهایی از دولت حق چه کاری را خواهد داشت. نهادیهای سیاسی معلوم میکنند که چه کسی در جامعه قدرت را به دست میگیرد و با چه اهدافی این قدرت مورد استفاده قرار میگیرد. اگر توزیع قدرت غیر محدود باشد نهادهای سیاسی نیز تمامیت خواه میشوند.
همافزایی بسیار بالایی میان نهادهای اقتصادی سیاسی و اقتصادی وجود دارد. نهادهای سیاسی و اقتصادی بهره کشانه قدرت را در دست گروه اندکی از افراد در جامعه محدود میکند و محدودیتهای کمی را نیز در اعمال قدرت از آنها اعمال مینمایند. نهادهای اقتصادی نیز توسط این گروه اندک نهاد دهی میشود و به این ترتیب منافع اقشار مختلف جامعه به نفع آنها استخراج میگردد.
5. جمعبندی و نتیجهگیری کتاب
به عقیده اعجم اوغلو و رابینسون در هر مقطع زمانی تاریخی، بنا به اتفاقات رخ داده (که بسیاری از آنها قابل پیش بینی نبوده و تنها شانس را میتوان عامل دخیل در آن محسوب کرد) این دو دسته نهاد تدریجاً تبدیل به یکدیگر شده و سرنوشت کشورها را عوض میکنند. بهعنوان مثال، تغییر نهادهای فراگیر به نهادهای بهرهکش بود که تفاوت کره شمالی و جنوبی را رقم زد. البته یک عامل مشهود نیز برای این تبدیل نهادها به یکدیگر وجود دارد: تفاوت بین نهادهای سیاسی و اقتصادی در یک کشور. در تعداد نه چندان اندکی از کشورها نهادهای سیاسی ممکن است بهرهکش بوده در حالی که نهادهای اقتصادی فراگیر (شاید نه به معنای فراگیر در غرب، اما به هر حال بسیار فراگیرتر از نهادهای سیاسی همان کشور) باشند. در این وضعیت میتوان مطمئن بود دیر یا زود، صاحبان و مشارکت کنندگان در نهادهای بهرهکش سیاسی، به فکر قبضه قدرت سیاسی نیز خواهند افتاد و در نتیجه نهادهای اقتصادی نیز به بهرهکش تبدیل خواهند شد. با همین استدلال است که دو نویسنده کتاب، اعلام میکنند انتظار ندارند رشد چین (که موضوع بررسیهای فراوانی در دهههای اخیر بوده) نمیتواند دائمی باشد. چون به عقیده آنها کنترل سیاسی و آزادی اقتصادی نمیتواند در یک ظرف بگنجد و در این نبرد، همیشه در طول تاریخ این آزادی اقتصادی بوده که شکست خورده است. در واقع این دو نفر پیش بینی میکنند چین نیز، دیر یا زود همان راهی را خواهد رفت که اتحاد جماهیر شوروی در سالهای دور پیمود. این را میتوان چکیده مطالب کتاب دانست که البته بسیار مشروحتر و با مثالهای بیشتری نه تنها توانسته مخاطب عام را نیز همانند مخاطب خاص با خود همراه کند که نحوه این تغییر و تحولات را نیز کاملاً روشن کرده است.