اندیشکده راهبردی تبیین: نظام بینالملل دولتمحور که با بحران در نظم فئودالی و ضرورت تمرکز قدرت و امضای پیمان صلح چندجانبه وستفالی در سال 1648 میلادی شکل گرفت از آن زمان تاکنون تحولات مختلفی را پشت سر گذاشته است. درواقع پس از پیمان فوق شکل اولیه نظم بینالملل ایجاد شد. این نظم بهواسطه وقوع انقلاب صنعتی و توسعه ابزار جنگی در اروپا و در نتیجه ایجاد فاصله و شکاف عمیق بین قدرت این قاره با سایر نقاط جهان تا مدتها عمدتاً اروپا محور بود. پس از پایان جنگ جهانی دوم نظام دوقطبی، به رهبری ایالاتمتحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی و با فروپاشی شوروی در سال 1991 میلادی نظام تکقطبی به رهبری آمریکا شکل گرفت و این کشور تلاش کرد یک نظم مبتنی بر اندیشههای لیبرالیستی بر حوزه بینالملل حکمفرما کند. بااینحال پس 11 سپتامبر 2001 یکجانبهگراییهای ایالاتمتحده واکنش منفی برخی از بازیگران را برانگیخت و عدم همراهی آنها با آمریکا بهویژه در جنگ علیه عراق نشان از بروز چالش در نظم حاکم بود و فضا را برای رقابتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی برخی بازیگران مانند چین، هند، برزیل و روسیه در مقابل ایالاتمتحده آماده کرد. اخیراً نیز با تحولاتی مانند جنگ روسیه علیه اوکراین، افزایش تنشهای آمریکا با چین و جنگ غزه که نشاندهنده بحران در نظم آمریکا محور است و روند تغییر نظم بینالمللی را عیانتر و تسریع کرده است سؤالاتی درباره تغییرات در نظم بینالملل ایجاد شده است.
مؤلفههای تعیینکننده در تغییر نظم بینالملل
نظام بینالملل بهعنوان مجموعهای از موجودیتهای متنوع که با تعامل منظم بر پایه نوعی کنترل، یک کل واحد را تشکیل میدهند، تعریف میشود. نظام بینالملل زمانی شکل میگیرد که دو یا چند دولت بهاندازه کافی با یکدیگر تماس و تأثیری کافی بر تصمیمگیریهای یکدیگر داشته باشند؛ بهگونهای که باعث شود آنها تا حدی بهعنوان بخشهایی از یک کل رفتار کنند. نظم حاکم بر نظام بینالملل در دورههای مختلف میتواند متفاوت باشد. نظم بینالملل الگوی فعالیتی است که اهداف اولیه جامعه دولتها یا جامعه بینالمللی را حفظ میکند. نظم به ارزشها، هنجارها و نهادهای توزیعکننده خیر عمومی مسلط بر رفتار کلیت بازیگران یک نظام بینالمللی در یک برهه خاص زمانی اطلاق میشود.[1]
هر نظم سه مؤلفه بنیادین دارد. 1. قاعده حاکم بر تعاملات میان واحدها که میتواند آنارشیک، سلسله مراتبی و … باشد (در حال حاضر آنارشی قاعده بنیادین تعامل و اصل نظمدهنده نظام بینالملل تلقی میشود)؛ 2. بازیگران یا واحدهایی که سازوکارهای نظم آفرین توسط آنها و با تعاملات آنها شکل میگیرد (در حال حاضر دولتها بازیگران کلیدی نظم کنونی هستند)؛ و 3. توزیع قدرت و توانمندی میان بازیگران.[2] با پایان جنگ جهانی دوم یک نظام دوقطبی شکل گرفت و عموماً گفته میشود پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 ما با یک نظم تکقطبی به رهبری ایالاتمتحده روبرو بودهایم؛ البته این دیدگاه نیز وجود داشته که از سال 2003 که برخی کشورها با حمله آمریکا به عراق مخالفت کردند یک نظم تک چندقطبی[3] وجود داشته که مطابق آن آمریکا با فاصله زیاد یک ابرقدرت بوده و در کنار آن قدرتهای بزرگی مانند اتحادیه اروپا، ژاپن، چین و روسیه نیز وجود داشتهاند که آمریکا نیازمند مصالحه با آنها بوده است.[4]
بر این اساس تغییر نظام و نظم بینالملل بهواسطه تغییرات در این مؤلفهها صورت میگیرد. درصورتیکه تغییر در دو مؤلفه نخست یعنی بازیگران و قاعده حاکم صورت گیرد گفته میشود تغییر سیستمیک اتفاق افتاده است و نظام بینالملل دگرگون میشود اما اگر تغییر در مؤلفه سوم صورت گیرد تغییر درون سیستمی تلقی میشود.[5] آنچه اکنون با توجه به کاهش قدرت ایالاتمتحده از آن صحبت میشود ناظر به تغییر توانمندیها و تغییر درون سیستمی است. این توانمندهای شامل توانمندی نظامی، اقتصادی و فرهنگی است.
نظم پس از 1945 محصول برخی تحولات در حوزههای قدرت نظامی، اقتصاد و فرهنگ بود. به لحاظ قدرت نظامی بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا و شوروی بهعنوان دو ابرقدرت سر برآوردند و با شکلگیری ائتلافهای سیاسی در سطح جهانی یک نظام دوقطبی ایجاد شد و این نظام دوقطبی و تلاش برای حفظ موازنه قدرت میان آنها در شکلدهی به تحولات سیاسی سراسر جهان عامل تعیینکننده بود. به لحاظ اقتصادی دو نظام سرمایهداری و کمونیستی در حال رقابت با یکدیگر بودند و به لحاظ حقوقی نظامهای اندیشهای لیبرال و سوسیالیستی در شکلدهی به الگوی تعاملات بینالمللی ایفای نقش کرده و رقابت اقتصادی و سیاسی را بازتولید میکردند و تعامل این دو مکتب فکری به پشتوانه موازنه قدرت شکلگرفته میان دو بلوک یک نظم حقوقی بینالمللی ایجاد کرد که کنوانسیونهای مربوط به حقوق معاهدات و حقوق دریایی، اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، میثاق بینالمللی حقوق مدنی سیاسی از نمودهای این نظم حقوقی بودند.
در دهه 1990 با فروپاشی شوروی، ایالاتمتحده ایده «نظم جهانی لیبرال»[6] یا «نظم جهانی مبتنی بر قوانین»[7] را ترویج کرد.[8] سیستم کنونی علیرغم اینکه اغلب با اصطلاحاتی مانند «نظم جهانی مبتنی بر قوانین» توصیف میشود، یک نظم متکی بر قدرت ایالاتمتحده بوده است. به لحاظ سیاسی نظامی پس از فروپاشی شوروی سیاست یکجانبهگرایی را دنبال کرده است و عمدتاً بر تواناییهای نظامی خود تکیه کرده است.[9] بااینحال اگرچه همکاری کشورهای غربی در این دوره از طریق نهادهای بینالمللی رو به افزایش بود و یک نظم امنیتی حداقل در میان کشورهای شمال وجود داشت با تداوم رویکرد یکجانبهگرایی آمریکا بهویژه در دوره ترامپ این دیدگاه در حال شکلگیری است که یکجانبهگرایی نمیتواند تأمینکننده امنیت جهانی و ثبات در روابط بینالملل باشد. بر این اساس گفته میشود این امکان وجود دارد که بازیگرانی مؤثری مانند چین، روسیه و اتحادیه اروپا میتوانند نقشی متعادلکننده در برابر ایالاتمتحده ایفا کنند؛[10] بنابراین آمریکا اگرچه از لحاظ قدرت نظامی همچنان با فاصله بسیار از دیگران پیشرو است اما رقبای جدی دارد که میتوانند یکجانبهگرایی آمریکا را به چالش بکشند.
خیزش چین و دیگر بازیگران نوظهور، جنگ اوکراین و موضعگیری نهچندان همسوی کشورهایی که متحد آمریکا تلقی میشدند و اخیراً جنگ غزه نشان داده است که ایالاتمتحده نمیتواند مانند سابق اراده سیاسی خود را تحمیل کند. در مقابل عزم چین برای به دست آوردن قدرت ژئوپلیتیک متناسب با قدرت اقتصادی رو به افزایش خود و حمله روسیه به اوکراین نشان میدهد که آنچه نظم جهانی لیبرال نامیده میشد دچار بحران شده و با چالشهای جدی روبروست و اقتدار آمریکا در فراتر از مرزهایش روبهزوال نهاده است.
به لحاظ فرهنگی در دنیای پس از جنگ سرد تأکید میشد که نظم لیبرال استحکام و قدرت خود را از کشورهایی که مبتنی بر نظم لیبرال هستند و ارزشهای مشترک ناشی از آن اخذ میکند. در این زمینه بر ارزشهای حقوق بشری تأکید میشد. کشورهایی که آزادی و حقوق مدنی شهروندان خود را رعایت نمیکردند مشروعیت خود را در جامعه بینالملل از دست میدادند. بااینحال در بسیاری از نقاط دنیا حتی در میان کشورهای لیبرال غربی در مورد ساختارهای هنجاری تعارضات بارزی وجود دارد و پذیرش عمیق جهانی درباره ارزشهای مورد تأکید وجود ندارد. بر این اساس این دیدگاه در حال تقویت است که اگرچه بنیانهایی برای نظم جهانی از نظر ارزشهای مشترک وجود دارد اما نمیتوان راجع به ثبات و حدودوثغور آن مطمئن بود و در این راستا لازم است آمریکا و کشورهای غربی سیاست دوگانه خود در زمینه حقوق بشر رها کنند و به استقلال فرهنگی کشورهای غیر غربی نیز احترام بگذارند. در خصوص نظم حقوقی نهادها و سازمانهای بینالمللی آمریکا معمار عمده نهادها در نظم چندجانبه بینالمللی بود و این نهادها تا حدی توافقات و همکاریهایی را شکل دادهاند که ارتقاء دهنده رژیمهای بینالمللی بوده است. این شبکههای بینالمللی نقش مهمی در نظم جهانی داشتهاند. آمریکا در دوران پس از جنگ سرد سعی کرد مانند دوران بعد از جنگ جهانی دوم الگوی نهادسازی را دنبال کند اما پس از حادثه 11 سپتامبر راهبرد نو امپریالیستی آمریکا و اقداماتی مانند عقبنشینی از قرارداد کیوتو، عدم امضای پروتکل مربوط به تسلیحات بیولوژیک، عدم الحاق به پیمان منع جامع آزمایش هستهای و… نشاندهنده بازگشت آمریکا به سیاست اعمال نامحدود قدرت بوده است. بر این اساس استدلال میشود که ساختار نهادها و سازمانهای بینالمللی برای رسیدن به نظم مطلوب نواقص عمدهای دارند و عدم تعهد ایالاتمتحده به توسعه نهادهای بینالمللی برای ایجاد نظم جهانی نتایج منفی خواهد داشت.
به لحاظ اقتصادی با فروپاشی شوروی حمایت عمدهای از خصوصیسازی و مبادله آزاد و اقتصاد بازار شکل گرفت و تنها چند کشور محدود چنین رویهای را نپذیرفتند؛ بنابراین پذیرش قریب بهاتفاق مدل اقتصاد بازار یکی از مؤلفههای شکلدهنده به نظم بینالمللی پس از فروپاشی شوروی بود که به شکل جهانیشدن اقتصاد و مبادلات مبتنی بر دلار دنبال میشد. بااینحال در حال حاضر دیدگاههای متفاوتی راجع به تأثیرگذاری فرایند جهانیشدن شکل گرفته است. درحالیکه برخی آن را تأمینکننده برابری و رفاه بیشتر میدانند برخی دیگر آن را تشدیدکننده نابرابریها و فقر قلمداد میکنند. بسیاری معتقدند که کشورهای جهان سوم در فرآیند جهانیشدن به حاشیه کشانده شدهاند و هیچ منفعتی کسب نمیکنند. در چنین نگاهی سازمانی مانند سازمان تجارت جهانی و جهانیشدن اقتصاد ابزارهایی هستند که کشورهای قدرتمند از طریق آنها فشار خود بر کشورهای ضعیف را افزایش میدهند.[11] بر این اساس روند اتخاذ سیاستهای حمایتگرایانه در مقابل نظام اقتصادی غرب در حال تقویت است. در همین راستا امروزه چین آشکارا سلطه غرب بر سیستم مالی جهانی و نهادهای بینالمللی را از طریق ایجاد نهادهای جدید مانند بریکس و همچنین گسترش معاملات مبتنی بر یوآن به چالش میکشد و تلاش میکند تا نظم جایگزینی را ایجاد کند که خود در مرکز آن قرار داشته باشد.
بنابراین با توجه به روند شکلگرفته در زمینههای فوق به نظر میرسد نظم آمریکا محور که پس از فروپاشی شکلگرفته بود در حال تضعیف شدن است. بهطورکلی، تعداد زیادی از کشورهای درحالتوسعه بر این باورند که نظم جهانی کنونی که توسط غرب ایجاد شده و هنوز تحت سلطه ایالاتمتحده است غیر صلحآمیز، ناعادلانه، غیر دموکراتیک و غیردوستانه نسبت به منافع اقتصادی و زیستمحیطی آنها و در حال شکست است. بااینحال هنوز دیدگاههای روشنی درباره بدیلهای نظم کنونی در عرصههای سیاسی نظامی، اقتصادی و فرهنگی شکل نگرفته است. بر این اساس همانطور که نظم جهانی پس از جنگ جهانی اول محصول تحولات جدی در عرصه سیاسی نظامی و دیدگاههای دیرینه در حوزههای اقتصاد و فرهنگ بود تحقق یک نظم بینالمللی جدید نیازمند ارائه بدیلهایی در این زمینههاست که به نظر میرسد هنوز فاصله زیادی تا رسیدن به چنین نقطهای وجود دارد. در حال حاضر چین با طرح سه ابتکار امنیتی[12]، اقتصادی[13] و تمدنی[14] به دنبال ارائه بدیلی برای نظم تحت رهبری آمریکاست اما به نظر نمیرسد این ابتکارات حمایت کافی را سراسر جهان بهگونهای کسب کند که مبنای یک نظم بینالمللی جدید قرار گیرند. بر این اساس به نظر میرسد با توجه به تضعیف قدرت ایالاتمتحده از یکسو و وضعیت کنونی توزیع قدرت در سطح جهانی و همچنین عدم شکلگیری دیدگاههای بدیل جذاب سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از سوی دیگر شاهد یک دوره طولانی گذار باشیم.
احتمال جنگهای گسترده در فرآیند تغییر نظم
گذار از یک نظم بینالمللی به نظمی دیگر درواقع حرکت به سمت تثبیت ایدهها، ایدئولوژیها و یا هویتهای معینی با تکیهبر مؤلفههای مادی قدرت و جایگاه جهانی بازیگران نوظهور یا ناراضی از وضع موجود است. درواقع با سر برآوردن منتقدان و مخالفان نظم موجود بحث تغییر در نظم و دوران گذار آغاز میشود. تلاش برای تغییر نظم موجود میتواند به تکامل یا فروپاشی آن منجر شود. درصورتیکه قدرتهای سازنده و حافظ نظم موجود بتوانند با مخالفان مصالحه کنند و هنجارها را بازسازی کنند تکامل نظم اتفاق میافتد؛ اما اگر مخالفان این توان را داشته باشند که بنیانهای نظم موجود را به چالش بکشند و ارزشها، قواعد و رویههای موازی جایگزینی ایجاد کنند تغییر نظم صورت میگیرد؛ بنابراین دگرگونی نظم علاوه بر تغییرات در توزیع قدرت نیازمند تغییرات چشمگیر در اهداف و ارزشهای مشترک، قواعد بازی و ساختارهای اجتماعی جامعه بینالمللی است. دوران گذار معمولاً با سطحی از درگیری بین دولتهای بزرگ و ظهور بازیگران جدید با طرح نظمهای بدیل همراه است. بااینحال گذار میتواند تدریجی یا ناگهانی و خشونتآمیز یا مسالمتآمیز باشد. جنگهای جهانی اول و دوم گذارهایی تدریجی و خشونتآمیز بود درحالیکه فروپاشی نظم دوقطبی ناگهانی و کمتر خشونتآمیز بود.
بحرانها، درگیریها و جنگهایی که در حال حاضر در جریان هستند، نشان میدهند که چشمانداز ژئوپلیتیکی در سالهای اخیر عمیقاً تغییر کرده است و رقابتهای قدرتهای بزرگ دوباره نقش تعیینکنندهای در تحولات بینالمللی ایفا میکند. روندها و تحولات اخیر از جنگ غزه و جنگ اوکراین گرفته تا رقابت ایالاتمتحده و چین نشاندهنده تغییرات اساسی در ژئوپلیتیک جهانی است. بر همین اساس امکان یک درگیری پایدار بین غرب و رقبای آن – بهویژه چین، روسیه و جهان اسلام – گسترده به نظر میرسد و با تشدید شکافهای جهانی ممکن است یک بازسازی ژئوپلیتیکی عمیق و گذار به یک نظم جدید جهانی در حال شکلگیری باشد.[15]
بااینحال به دلیل برخورداری قدرتهای بزرگ از توان بازدارندگی هستهای به نظر نمیرسد تغییر نظم از طریق جنگ مستقیم بین این قدرتها صورتها گیرد. درواقع تغییر نظام دوقطبی به تکقطبی با فروپاشی شوروی نشان داد ماهیت ویرانگر تسلیحات هستهای سبب شده است قدرتهای بزرگ از رویارویی مستقیم نظامی اجتناب کنند. علاوه بر این قدرتهای بزرگ فعلی منافع مشترکی در حفظ برخی ساختارهای شکلگرفته پس از جنگ جهانی دوم ازجمله حق وتوی خود در شورای امنیت ملل، رژیمهای بینالمللی کنترل تسلیحات و … دارند و تمایل آنها به مصالحه در موضوعهای مختلف بیشتر از تمایل به درگیری است. در عوض رقابت قدرتهای بزرگ برای حفظ یا تغییر نظم به نفع خود بهصورت گسترش حوزههای نفوذ و درگیریهای غیرمستقیم یا نیابتی در مناطق مختلف طی روندهای بلندمدت صورت میگیرد. نوع رقابت کشورهای غربی و روسیه در جنگهای سوریه، لیبی و همچنین جنگ اوکراین نمونههایی دال بر این موضوع است.
فراتر از تغییرات درون سیستمی نظم جهانی که به نظر میرسد محرک عمده آن رقابت چین و آمریکا است، تغییرات منطقهای مهمی امکانپذیر است. درحالیکه شکلگیری بسیاری از کشورهای منطقه غرب آسیا نتیجه فرآیند گذار در نظم بینالمللی و فروپاشی نظم چندقطبی قبل از جنگ جهانی اول بوده است و در نظم دوقطبی بعد از جنگ جهانی دوم نیز کشورهای منطقه (بهجز ایران پس از انقلاب اسلامی) در یکی از دو بلوک شرق و غرب قرار داشتند تغییرات در سطح سیستمی طبیعتاً به منطقه نیز سرایت میکند. برخی تغییرات در سطح منطقه هماکنون با افزایش بازیگری چین بهویژه پس از میانجیگری این کشور در توافق میان ایران و عربستان نمایان شده است. این اقدام چین درواقع نوعی کودتا در منطقه غرب آسیا محسوب میشود که میتواند نظم منطقهای و نقش ایالاتمتحده در آن را بهصورت چشمگیر تغییر دهد. جنگ غزه نیز میتواند یک سازماندهی مجدد ژئوپلیتیکی را در منطقه غرب آسیا آغاز کند؛ بنابراین درحالیکه احتمال جنگ مستقیم بین قدرتهای بزرگ برای تغییر نظم جهانی اندک ارزیابی میشود تلاش این قدرتها برای کسب یا حفظ نفوذ در مناطق مختلف احتمال درگیریهای منطقهای را افزایش میدهد.
منابع:
[1]– Hedley Bull (2014) the Anarchical Society: a Study of Order in World Politics, fourth edition , Palgrave: Macmillan. Pp:1-10
[2] -Kenneth Waltz. (1979) Theory of International Politics. Addison-Wesley Publishing Company. Pp: 88-101
[3] – uni-multipolar
[4] – https://www.aei.org/articles/a-uni-multipolar-world/
[5] – Waltz, Ibid
[6] – Liberal Global Order
[7] Law-based Global Order
[8] – https://www.stimson.org/2023/a-new-world-order-what-why-and-how/
[9] – NSS (2009) The National Security Strategy of the United States of America, Washington: Office of the President
[10] – Kenneth Waltz (2002) “Structural Realism after the Cold War” in John Ikenberry, America Unrivalled. The Future of the Balance of Power, Ithaca: Cornell.
[11] – Robert W. Cox, (2009), Civil Society at the Turn of the Millenium: Prospects for an Alternative World Order, in: The political Economy of a plural World, New York: Rutledge.
[12] – Global security initiative (GSI)
[13] – Global development initiative (GDI)
[14] – Global civilization initiative (GCI)
[15] – https://www.project-syndicate.org/commentary/global-geopolitical-rebalancing-driven-by-us-china-rivalry-and-wars-in-gaza-and-ukraine-by-brahma-chellaney-2023-11