اندیشکده راهبردی تبیین – این کتاب از ده فصل، به همراه یک مقدمه و یک بخش تحت عنوان سخن پایانی تشکیل شده است. ترتیب فصلهای کتاب و بیان مطالب، تاریخی بوده و از 1947 تا 2014 را در بر میگیرد. منابع مورد استفادهی نویسنده در تألیف کتاب، عمدتاً عبارت است از: آرشیو فایلهای از طبقهبندی خارجشدهی ایالاتمتحده و انگلستان، خاطرات مقامات ایرانی و پاکستانی و مصاحبههای منتشر شده از مقامات امنیتی و اطلاعاتی ایران و پاکستان.
ادبیاتی که نویسنده در نگارش کتاب بهکاربرده، یک ادبیات آمریکایی است؛ بهعنوانمثال، ایران را یک رژیم اسلامگرای رادیکال میداند. همچنین بخش بزرگی از تحلیلهایی که در کتاب مورداستفاده قرار گرفته، از تحلیلگران سازمان اطلاعات مرکزی ایالاتمتحده و دارای جهتگیریهایی خاص است. البته نویسنده در حد توان و تا جایی که علائق ذهنیاش اجازه داده، کوشیده در بیان و روایت مطالب، بیطرفانه عمل کند.
مهمترین مسائل مطرحشده در کتاب، عبارتاند از: افغانستان و رقابت ایران و پاکستان بر سر نفوذ در این کشور، مناسبات هستهای ایران و پاکستان و مسئله تروریسم.
مقدمه
در قسمت مقدمه، مدخل نویسنده برای ورود به بحث رابطهی ایران و پاکستان، درگیریهای گاه و بیگاهی است که در مرزهای دو کشور رخ میدهد. نویسنده معتقد است این درگیریها بهنوعی مؤلفهی عادی در روابط ایران و پاکستان تبدیل شده است. همچنین طبق ادعای وی، برخلاف باور رایج در مورد روابط دو کشور که غالباً با کلمهی «برادرانه» از آن یاد میشود، هستهی اصلی روابط را رقابتهای منطقهای تشکیل میدهد و برای اینکه بدانیم روابط این دو کشور چه زمانی به معنای واقعی کلمه «برادرانه» بوده، بهتر است چند دهه به عقب برگردیم. سالهای طلایی روابط ایران و پاکستان، سالهای پس از 1947 بود و پس از گذشت مدتی، حداقل در چشم ایرانیها، پاکستان از یک متحد، بهمرور به یک کشور بیطرف و سپس به رقیب و تهدیدی بدل شد که باید مهار میشد. نزد پاکستانیها نیز ایران از یک کشور نیکاندیش و خیّر و کشوری که پلی به سمت غرب محسوب میشد، بعد از 1979 به بازیگری خودسر تبدیل شد که طرد شدنش از جامعهی بینالمللی، نفع رابطه با آن را بهعنوان یک شریک و همسایه برای پاکستان کاهش داد.
طبق ادعای نویسنده، یکی از اهداف عمدهی محمدرضا پهلوی در روابطش با پاکستان، جلوگیری از نفوذ شوروی در این کشور بود و بهمرور برای شاه ایران، پاکستان به یک حائل بین ایران و هندوستان – که یک کشور متمایل به شوروی محسوب میشد – تبدیل شد. پهلوی همچنین به پاکستان بهعنوان یک همکار برای در امان نگه داشتن افغانستان از شر شوروی نگاه میکرد. در فضای جنگ سرد و ضدیت شاه با کمونیسم، آمریکا بزرگترین تکیهگاه این کشور بود؛ بااینحال، ایران پاکستان را هم بهعنوان متحد منطقهای برای کنترل شوروی مفید میدید؛ اما مثلث این سه کشور بههیچوجه صادقانه و خیرخواهانه نبوده است. درواقع، قبل از 1979، ایران و پاکستان در حال رقابت برای نزدیکتر شدن و توسل به ایالاتمتحده بودند و جنس این رقابت، در دههی 1980 به رقابت برای نفوذ در افغانستان تبدیل شد. نویسنده انقلاب اسلامی ایران را اتفاقی میداند که پیچیدگی روابط آشفتهی دو کشور را بیشتر کرد.
فصل اول
فصل اول[1] بیشتر به پیوندهای تاریخی و فرهنگی ایران و پاکستان میپردازد. این فصل همچنین راجعبه روابطی که در سایهی جنگ سرد وجود داشت، از حمایتهای ایران از پاکستان از 1947 تا 1979 و اینکه ایران اهمیت زیادی برای امنیت پاکستان قائل بود، بحث میکند. نویسنده همچنین حضور آمریکا را در روابط ایران و پاکستان، مایهی دلگرمی این دو کشور میداند. سه عامل مهمی که تهران و اسلامآباد را از 1947 تا 1979 به هم نزدیک میکرد عبارت بودند از: جغرافیا، ژئوپلیتیک و ایالاتمتحدهی آمریکا؛ که پس از 1979 این توازن به هم خورد.
فصل دوم
فصل دوم[2]، به برههی تاریخی 1947 تا 1958 و فاکتورهای مؤثر در روابط و همچنین به نگاه دو کشور به آمریکا برای تأمین امنیت میپردازد. از 1947 تا 1956 که قانون اساسی جدید پاکستان تصویب شد و این کشور را از وضعیت یک دومینیون وابسته خارج کرد، ایران، شخص اول و رئیس کشور پاکستان را شاه بریتانیا میدانست و این نگاه موجب ناخشنودی پاکستانیها بود که این مسئله در سال 1956 که پاکستان رسماً تبدیل به جمهوری اسلامی پاکستان شد، حل گردید.
علیرغم اینکه نام این کشور جمهوری اسلامی بود، ولی از 1956 تا 1977 که ضیاءالحق بر سر کار آمد، سیاستهای اسلامی عملاً پیگیری نمیشد. این دوره را میتوان دوران شکوفایی و رونق روابط ایران و پاکستان دانست. نویسنده مهمترین رویداد دیپلماتیک دو کشور را در این دوره، رسیدن به تفاهم راجعبه مرز میان ایران و پاکستان میداند که در سال 1958 به دست آمد.
این فصل مهمترین رویداد چندجانبه در این دوره را پیمان بغداد (1955) دانسته و نقش پررنگ ایالاتمتحده و وزیر امور خارجهی وقت این کشور- فاستر دالس- را در ایجاد آن پیمان مورداشاره قرار میدهد.
فصل سوم[3]
نویسنده در این فصل که بازه زمانی 1958 تا 1965 را موردبررسی و تحلیل قرار میدهد، بیان میدارد که انقلاب 1958 عراق، شکلگیری جمهوری متحد عرب (مصر و سوریه) در سال 1958 و عضویت ترکیه در ناتو از سال 1952، باعث شد که شاه پیشنهاد ایجاد یک کنفدراسیون متشکل از ایران و پاکستان را مطرح نماید. این فصل، سپس به مطرحشدن ایدهی کنفدراسیون ایران، افغانستان و پاکستان میپردازد و معتقد است اجرایی شدنش به برخی علل، غیرممکن بود. در ابتدا، این کنفدراسیون به نفع ایالاتمتحده به نظر میرسید، اما موانع داخلی، منطقهای و بینالمللی این کشور را متقاعد ساخت دست از حمایت از این ایده بردارد.
وطنخواه در ادامه به تلاشهای آمریکا در این منطقه برای مقابله با نفوذ کمونیسم اشاره میکند. ایالاتمتحده این هدف را از 3 طریق در افغانستان دنبال میکرد:
1- تشکیل یک کنفدراسیون یا روابط نزدیکتر سیاسی و اقتصادی با پاکستان؛
2- بهبود کامل روابط با ایران؛
3- کمکهای مستقیم اقتصادی و نظامی به افغانستان.
در قسمت پایانی فصل، قلب مشکلات ایران و پاکستان، سوءظن سیاسی، رقابت ژئوپلیتیک و عدم رابطهی اقتصادی عنوان شده و دو طرف به ایجاد منافع مشترک، مخصوصاً در حوزههای اقتصادی توصیه میشوند.
فصل چهارم[4]
فصل چهارم دورهی 1965 تا 1969 را پوشش میدهد. این فصل، به جنگ 1965 هند و پاکستان و درسهایی که ایران و پاکستان از این جنگ گرفتند میپردازد. پاکستان هیچ حمایت قابلتوجهی از سوی اعضای سازمان پیمان مرکزی CENTO (ایران و ترکیه) و ایالاتمتحده دریافت نکرد و در پاسخ به درخواستهای وی برای کمک در مقابل هند، به این کشور گفته شد سنتو علیه شوروی طرحریزی شده، نه هندوستان. البته عدم کمک ایران به پاکستان، به علت مخالفت ایالاتمتحده بود. آمریکا تمایلی نداشت سلاحهایش در مقابل هند مورداستفاده قرار گیرند. این اتفاق، مایهی دلسردی هر دو کشور ایران و پاکستان شد و متعاقباً باعث مطرحشدن زمزمههایی مبنی بر ایجاد همکاریهای امنیتی دوجانبه بهعنوان جایگزینی برای سنتو گردید که عملاً هیچوقت به نتیجه نرسید.
[phps] if ( get_post_meta($post->ID, 'stitr2', true) ) : [/phps] [quote align="left"] [phps] echo get_post_meta($post->ID, "stitr2", true);[/phps] [/quote] [phps] endif; [/phps]
فصل پنجم[5]
این فصل که از 1969 تا 1971 را موردتوجه قرار میدهد، بیشتر به تجزیهوتحلیل جنگ 1971 هند و پاکستان و نقشی که ایران در طول آن ایفا کرد میپردازد. در سال 1969، یعقوب خان برکنار و یحیی خان بهجای وی در پاکستان بر مسند قدرت نشست. در طول سفری که یحیی خان از 29 اکتبر تا 4 نوامبر 1969 به تهران داشت، به وی توصیه شد علیه جداییطلبان پاکستان شرقی از نیروی نظامی استفاده نکند. پس از شروع جنگ در مارس 1971، یحییمان از نیکسون درخواست کرد از طریق ایران، به وی کمک نظامی نماید، که این درخواست مورد استقبال شاه قرار گرفت. نیکسون همچنین به تمام رؤسای ایستگاههای اطلاعاتی آمریکا در ایران، اردن و عربستان سعودی دستور داد تحریم نظامی 1965 آمریکا علیه پاکستان (که متعاقب جنگ 1965 این کشور با هند علیه آن وضع شده بود) را نادیده گرفته و تمام تلاش خود را در جهت تدارک کمکهای نظامی برای پاکستان از طریق آن کشورها انجام دهند. نویسنده با اشاره به یکی از ارزیابیهای اطلاعاتی سازمان سیا بیان میکند که نخستوزیر هند، گاندی، سه هدف را از جنگ 1971 در سر داشت: آزادسازی بنگلادش، ادغام کشمیر تحت ادارهی پاکستان در هند و تخریب نیروهای هوایی و زرهی پاکستان، بهگونهای که دیگر تهدیدی علیه هند بهحساب نیایند. پایان جنگ 1971 پس از دو هفته، نتایجی به دنبال داشت: شکست پاکستان نهتنها نظامی، بلکه شکستی روحی و روانی بود. همچنین راجعبه اصل امکان بقای کشوری به نام پاکستان با توجه به این تنوع قومی نیز، تردیدهایی مطرح شد. نتیجهی دیگر جنگ، تغییر دیدگاه شاه ایران راجعبه پاکستان بود؛ او به سفیر بریتانیا در تهران گفت: «یک متحد ضعیف، یک بار اضافی است.» از دیگر نتایج آن جنگ برای پاکستان، استعفای یحیی خان در 20 دسامبر 1971 و روی کار آمدن ذوالفقار بوتو بود.
فصل ششم[6]
فصل ششم کتاب، از روی کار آمدن بوتو در 1971 تا برکناری وی در سال 1977 طی یک کودتا توسط ضیاءالحق را بررسی میکند. شکست پاکستان در جنگ 1971 و مشخص شدن بیخاصیتی سنتو، موجب نزدیکتر شدن بوتو به جهان عرب بهعنوان منبع حمایت دیپلماتیک و پشتیبانی مالی شد. ناگهان، شاه خود را در رقابت با بوتو برای رهبری جهان اسلام یافت. مطرحشدن مسئلهی فلسطین – که نوعی نقطهضعف برای شاه محسوب میشد – از طرف بوتو را میتوان در همین چارچوب تحلیل کرد.
یکی از مهمترین وقایع این دوره که مورد بررسی کتاب است، کودتای 1973 داوود خان در کابل و براندازی حکومت پادشاهی و استقرار جمهوری در افغانستان بود که هر دو کشور ایران و پاکستان، آن را یک تهدید بهحساب میآوردند.
موضوع بعدی که نویسنده در این فصل موردتوجه قرار میدهد، موضع یکسان و همافزای اسلامآباد در مقابل جداییطلبان بلوچ در هر دو کشور و کمک علنی شاه به بوتو در سرکوبی بلوچهای پاکستان است که به گرمتر شدن روابط دو کشور و افزایش همکاریهای نظامی آنها به سطحی بیسابقه انجامید؛ اما نزدیک شدن بیشازاندازهی پاکستان به آمریکا و تلاش این کشور برای تبدیلشدن به لنگرگاه نظامی این کشور- چیزی که قول آن توسط نیکسون به شاه داده شده بود- موجب سرد شدن روابط شاه و بوتو گردید.
مهمترین مسائل دیگری که در این فصل مورد بررسی قرارگرفتهاند، عبارتاند از: دیدگاه هند راجعبه روابط ایران و پاکستان و علیالخصوص کمکهای ایران به پاکستان در جنگ 1971، آزمایش هستهای هند و ایفای نقش ژاندارمی خلیج فارس توسط ایران و نهایتاً سقوط ذوالفقار بوتو در سال 1977.
فصل هفتم[7]
این فصل، دورهی 1977 تا 1988 را مورد بررسی قرار میدهد. در اکتبر 1977 و پس از روی کار آمدن ضیاءالحق، وی سفری را به چند کشور بهمنظور جمعآوری کمکهای مالی آغاز کرد. بعد از قطعنامهی سنای آمریکا در سال 1976 مبنی بر ممنوعیت کمکهای نظامی و اقتصادی به کشورهایی که درگیر فعالیتهای غیرقانونی هستهای شده بودند، نیاز پاکستان به منابع مالی بسیار شدید شده بود. شاه که یک حامی سنتی برای پاکستان محسوب میشد، شروط آمرانهای را برای کمک به ضیاءالحق قرار داد، از جمله ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و آزاد کردن ذوالفقار بوتو. کمک نکردن شاه به ضیاءالحق یکی از عواملی بود که این کشور را بسیار به عربستان نزدیک کرد.
رویداد مهم بعدی که در این فصل مورد بررسی قرار گرفته، کودتای 1978 افغانستان است که بار دیگر اشتراک هدف را میان ایران و پاکستان به وجود آورد. آن واقعه، هر دو کشور را از نفوذ شوروی وحشتزده کرد.
وطنخواه همچنین به انقلاب ایران و ارتباطاتی که پاکستانیها با هوشمندی با انقلابیون برقرار کرده بودند، میپردازد و ذکر میکند که امام خمینی (ره) بهطورکلی به ضیاءالحق خوشبین نبود و او را مهرهی آمریکا میدانست. در اینجا همچنین اشارهای میشود به ضیاء الباطل نامیدن رئیسجمهور پاکستان توسط امام خمینی (ره)!
در ماه مارس 1979 ایران از پیمان سنتو خارج شد. در همان ماه، پاکستان پیشنهاد ایجاد سازوکاری دفاعی را که شامل ایران و عربستان باشد مطرح کرد. روابط ایران و پاکستان بهگونهای پیش رفت که در اواسط بهار 1979، پاکستانیها به سفارتخانههای غربی در آن کشور گفتند که از رفتن شاه ناراحت و پشیماناند.
دیگر مبحث بررسیشده در این فصل، بحران گروگانگیری و بهرهگیری پاکستان از آن است. در طول آن بحران، آمریکاییها به این نتیجه رسیده بودند پاکستان در حال بازی با هر دو طرف برای امتیازگیری است. بعد از شکست عملیات چنگال عقاب در صحرای طبس، موضع پاکستان محکوم کردن آن عملیات بود و به ایران گفت پاکستان برای دفاع از حاکمیت و افتخار ملی ایران، کنار این کشور میایستد. البته این به آن معنا نبود که پاکستان آنچه در ایران در حال اتفاق افتادن بود را تأیید میکرد، بلکه به این خاطر بود که ضیاءالحق جو ضدآمریکایی و طرفداری از انقلاب ایران را در پاکستان درک میکرد.
موضوع دیگری که در این فصل موردتوجه قرار گرفته، حملهی شوروی به افغانستان است. حملهی این کشور به افغانستان، دو تأثیر عمده برای پاکستان به همراه داشت: مسئلهی هستهای پاکستان و تحریمهای ایالاتمتحده علیه این کشور به حاشیه رفت و دولت کارتر با رایزنی با عربستان، این کشور را به بزرگترین حامی مالی پاکستان تبدیل کرد. پس از حملهی عراق به ایران، پاکستان در پی یک راهحل برای آن مسئله بود. این کشور که ریاست سازمان کنفرانس اسلامی را بر عهده داشت، میخواست از تمام ظرفیت آن سازمان جهت مقابله با شوروی استفاده کند و حملهی عراق به ایران، عاملی بود که جلوی این کار را تا حدی میگرفت و آن را کند میکرد.
[phps] if ( get_post_meta($post->ID, 'stitr3', true) ) : [/phps] [quote align="left"] [phps] echo get_post_meta($post->ID, "stitr3", true);[/phps] [/quote] [phps] endif; [/phps]
فصل هشتم[8]
این فصل، بهطورکلی به آغاز تأثیرگذاری اختلافات شیعه و سنی در روابط دو کشور میپردازد. نویسنده معتقد است در دوران حکومت پهلوی، عامل مذهب، در روابط خارجی ایران عامل تأثیرگذاری نبود. مذهب زمانی به یک عامل مؤثر در روابط ایران و پاکستان تبدیل شد که امام خمینی (ره) شیعه در تهران و ضیاءالحق سنیمذهب در اسلامآباد در رأس حکومت در دو کشور قرار داشتند و البته نویسنده هر دو دولت ایران و پاکستان را در این امر، مقصر میداند. گرایشهای ضد شیعی در پاکستان، بهوسیلهی حمایتهای مالی و ایدئولوژیکی عربستان شکل گرفت و تقویت شد. نویسنده معتقد است حرکتهای شیعی در پاکستان را ایران به وجود نیاورد، بلکه شکلگیری آنها و تحتفشار قرار گرفتنشان از طرف گروههای سنی، همزمان شد با انقلاب اسلامی ایران و این موضوع، باعث شد این گروهها به ایران به چشم حامی خود نگاه کنند.
علیرغم درخواست اعراب از پاکستان برای حمایت از عراق در جنگ با ایران، پاکستان از این کار امتناع کرد. نویسنده معتقد است چندین دلیل برای این موضع پاکستان وجود داشت: یکی اینکه پاکستان از یک طرف با هند و از یک طرف با افغانستان دچار تنش بود و نمیخواست دردسر جدید با ایران برای خودش درست کند. دلیل دیگر این بود که حمایت از صدام ممکن بود به تنشهای فرقهای در پاکستان دامن بزند. همچنین ضیاءالحق میدانست در جنگ ایران و عراق، افکار عمومی پاکستان بیشتر طرفدار ایران است. در واقع، ضیاءالحق بهجای اینکه بخواهد از یکی از طرفین در این جنگ جانبداری کند، به دنبال کسب سود دیپلماتیک و مادی از آن بود و یک ایران منزوی، بهترین فرصت را در اختیار آن قرار میداد. بهعنوان مثال، در طول جنگ هشتساله، پاکستان به اصلیترین کانال دادوستدهای ایران بدل شده بود.
موضوع بعدی، صنعت هستهای ایران و همکاریهایی بود که بین این کشور با پاکستان شکل گرفت. همچنین فعالیتهای ایران و پاکستان در افغانستان و کمکهایی که هرکدام به طیف شیعه و سنی مجاهدین میکردند، مورد بررسی قرار گرفته است. نویسنده تفاوت جنگ ایران و پاکستان را با شوروی در این میداند که پاکستان چندین میلیارد دلار از ایالاتمتحده و اعراب در این زمینه پول دریافت کرد، اما ایران عملاً بدون هیچ پاداشی با شوروی درگیر بود.
فصل نهم[9]
فصل نهم سالهای 1988 تا 2001 را پوشش میدهد. سال 1988، از چند جهت یک نقطهی عطف در روابط ایران و پاکستان محسوب میشد:
1- سقوط هواپیمای ضیاءالحق و کشته شدن وی؛
2- آغاز خروج شوروی از افغانستان؛
3- پایان جنگ ایران و عراق.
پایان خروج نیروهای شوروی از افغانستان همزمان شد با آغاز رقابت شدید ایران و پاکستان بر سر نفوذ در این کشور. طبق اظهار نویسنده، رقابت ایران در افغانستان، تنها با پاکستان نبود، بلکه با عربستان نیز بود. همچنین در ادامه، تلاشهای ایران برای تضمین حضور گروههای مورد حمایتش در دورهی بعد از نجیبالله و اختلافهایی که بین ایران و پاکستان در این رابطه وجود داشت، مورد اشاره قرار میگیرد و سپس جنگ نیابتی ایران با پاکستان و عربستان بعد از سقوط نجیبالله در آوریل 1992 بررسی میشود. پس از فروپاشی شوروی، شدت یافتن جنگ داخلی در افغانستان، کشورهای همسایه و نزدیک را ترساند. اکنون دیگر فقط ایران نبود که از تسلط سنیهای افراطی بر افغانستان میترسید؛ روسیه، کشورهای آسیای مرکزی، چین و هند هم همین هراس را داشتند. این کشورها، همچنین پس از تشکیل حکومت طالبان، شدیداً با آن به مخالفت پرداختند. همچنین بعد از فروپاشی شوروی، ایران و پاکستان دشمن مشترک و علت بسیاری از همکاریها را از دست دادند. در ادامه، راجعبه حملهی طالبان به کنسولگری ایران در مزار شریف بحث میشود و اینکه پاکستان قصد داشت با درگیر کردن ایران با طالبان، این کشور را بهنوعی در مقابل آمریکا قرار دهد. همکاری ایران و آمریکا در افغانستان و ناخشنودی پاکستان از این مسئله نیز در این فصل مورد بررسی قرار گرفته است.
فصل دهم[10]
این فصل که آخرین فصل کتاب است، به دورهی بعد از 2001 میپردازد. در ابتدای فصل، همکاریهای نافرجام شکلگرفته در دوران پس از طالبان در زمان دولت اصلاحات مورد اشاره قرار گرفته است. نویسنده همچنین به اختلافات ایران و پاکستان بر سر مسئلهی بلوچستان و جندلله میپردازد که بعد از کشته شدن سردار شوشتری توسط این گروه تروریستی، این اختلاف اوج گرفت. فصل دهم، بیشتر ماهیتی وقایعنگارانه داشته و کمتر به ارائهی تحلیل میپردازد. در پایان فصل، راجعبه عنصر تأثیرگذار ایالاتمتحده در روابط ایران و پاکستان و نقش مخربی که این کشور در روابط دو همسایه ایفا میکند، بحث میشود.
پینوشت:
[1]On the Road to India: Iran’s and Pakistan’s Intertwined History.
[2]1947-1958: Early Hiccups, as Iran and Pakistan Both Look to the US for Protection.
[3]1958-1965: Regional Turbulence and Unlikely Union.
[4]1965-1969: The Northern Tier: A Fluid Fault Line.
[5]1969-71: Iran’s Intervention Over the Pakistani Defeat of 1971.
[6]1971-77: The Shah and Pakistan’s Reluctant Dependence.
[7] 1977-1988: Zia, The Shah and the Coming of Ayatollah.
[8] The Arrival of Shi’a-Sunni Schism in Relations.
[9] 1988-2001: Geopolitical Foes, Sometimes Partners.
[10] 2001- Present: Afghanistan, the Arab Challenge and Iran’s Soft Power in Pakistan.